همه ما منتظر آن فتنه بزرگی هستیم که مدت هاست توصیفش را از اطرافیان شنیده ایم. منتظریم جرقه ای زده شود تا آتش فتنه افروخته شود و وارد عرصه شویم، اما دریغ از این که این بار خبری از آتش نیست، این بار موریانه ها در بی خبری ما بی صدا به جان درخت انقلاب افتاده اند. از مدت ها پیش برخی خود را برای مقابله با فتنه گران در خیابان ها آماده می کنند، اما باور کنید فتنه این دوره از انتخابات، اغتشاشات خیابانی نیست، بلکه اختلافات گفتمانی است! رمز عملیات فتنه دوره پیش «تقلب» بود، اما این دوره «تفرقه» خود نقش کاتالیزور را در انتخابات ایفا می کند. فتنه سال هشتاد و هشت، بعد از انتخابات بود و فتنه 92، قبل از انتخابات. فتنه قالب و چارچوب خاصی ندارد. همین فروریختن دیوار آهنین آرمان های یاران قدیمی و این افتراق جبران نشدنی مبنایی میان همفکران دیروز در این ایام، با خود ده ها فتنه رنگارنگ به همراه دارد.
فتنه آتش زدن صدها سطل زباله و شکستن شیشه بانک ها نیست. فتنه حتی شعار «مرگ بر اصل ولایت فقیه» نیست. معنا و مفهوم فتنه و فتنه گری، خلاصه در متن اغتشاشات نیست. آشوب و شورش یعنی تقابل و مبارزه علنی، اما فتنه معنای دیگری دارد. فتنه یعنی قصور اهل «بصر». فتنه یعنی استفاده ابزاری از قرآن در راه باطل. فتنه یعنی شنیدن حرف گزافی که هیچگاه انتظار شنیدنش را نداشته و نداشتی از کسی همچون طلحه. فتنه یعنی استفاده و خرج از کیسه رهبری، برای رسیدن به «حس برتری». فتنه یعنی باطل جلوه دادن حق و حق نمایاندن باطل. فتنه یعنی فضای غبار آلودی که دیگر بینایی عادی بکار نمی آید. فتنه یعنی اینکه اسامة ابن زیدی که به فرمان پیامبر اطلاعت امرش واجب بود، بعد از نبی خدا دست بیعت نداد با علی. اینجاست که جای خالی بصیرت مشهود می شود. «صبر» و «بصیرت» دو سلاح مومن در ایام فتنه است. «بصیرت ناب» دُر نایابی ست که حتی با خواندن صدها مقاله و نوشتن ده ها کتاب حاصل نمی شود. نشانه داشتن بصیرت، انشاء نوشتن نیست. بصیرت شالگردن نیست که هرگاه از سوز سرما به خود لرزیدیم و از بیم سرماخوردگی هراسناک شدیم، آن را دور گردن خود بپیچیم. بصیرت حرز و تعویذی ست که همچون سپر و زره از ما محافظت می کند، یا چون قطب نمایی ست که راه را از بیراه متمایز می کند در نگاه ما. یا همچون مصباح است که تاریکی ها، انتهای راه را روشن می کند در نظرگاه ما.
هجوم فتنه ها در آخر الزمان و سقوط و ریزش ها در روزگار فتنه اتفاق عجیب که نه، بلکه یک وعده محکم الهی است. این مصداق همان کلام حضرت امیر «علیه السلام» است که در نهج البلاغه فرمود: «والذی بعثه بالحق نبیا لَتَبَلبُلَنَّ بَلبَلة و لَتَغَربُلَنَّ غربلة بل یستخرج من الغربال خلق کثیر»: قسم به ذات احدیت که نبی اکرم «صلی الله علیه و آله» را به حق برانگیخت، در آخرالزمان مردم امتحان می شوند. به قدری امتحان ها شدید و مردم غربال می شوند که اشخاص بزرگ از درون غربال به پایین می افتند و افراد خاص، مؤمن و خالص در غربال می مانند. «یستخرج من الغربال خلق کثیر» و عده زیادی از مردم از غربال بیرون می ریزند. این مرام علی در حکومت داری است. در حکومت علی فرمانداری هیچ دیاری نصیب طلحه و زبیر نمی شود. با این توصیف باید هم رأی علی در مقایسه با اغیار کم باشد. آخر علی جز یتیمان و مستضعفین نان خور دیگری ندارد که برای حکومتش تبلیغ کنند. آنها که هم خدا را می خواهند و هم خرما را و نان را به نرخ روز می خورند، در پیش علی چیزی عایدشان نمی شود. آخر علی کیسه نان و خرما را شبانه بین نیازمندان و مستحقین تقسیم می کند. اصلا از همین جاست که ریزش ها شروع می شود و نقشه جمل و نهروان و صفین برای جنگ، نهایی می شود. حال ما را که تجربه سخت و گرانقدر صدر اسلام هست چرا باید در برابر فتنه ها و ریزش های یاران، انگشت تعجب بر دهان بگیریم. ما را چه باک از چهل تکه شدن یاران؟ ما به امر قرآن «در راه حق از کمی یاران نمی هراسیم». رأی ما ارتباطی با جهت وزش باد های موسمی و حزبی ندارد!
کسانیکه در این سالیان خود را «افسر ارشد جنگ نرم» نامیدند، گویی کاملا امر بر آنان مشتبه شده بود که «عمار» یارند! تا صدای «أین عمار» برخاست، خطاب را به خود گرفتند که نکند فکر کنید با جناب «عمار یاسر» بودند، نخیر! منظور خطیب خود ما هستیم! اما همان مدعیان، بنگاه بصیرت پراکنی شان، تشویش می پراکند امروز. تقصیر بنگاه چیان نیست، وقتی سوار بر قایق احساس بر کرانه دریای مواج پیش می روی، هیچکس تضمین غرق نشدن را به شما نداده است. کسی ضمانت نکرده که این بار هم - همچون گذشته - این مسیر طوفانی را صحیح و سالم و به آسانی به ساحل بازگردی. آنها که غوره نخورده مویز شدند، در این ایام باید بپرهیزند از رفتارهای کجدار و مریز. مدعیان «بصر» و بینایی، باید بر سر بصیرتشان حنا بگذارند، که خار را در چشم دیگران می بینند و تیر را در چشم خود نه. آدم هایی که یک شبه ره صد ساله را طی می کنند، بعید نیست که یک روزه، همان راه را برگردند. خدا رحمت کند پیر جماران را که سال ها پیش، تکلیف پیر و جوان را از قبل مشخص کرد و گفت: «ملاک حال فعلی افراد است»، نه قیل و قال قبلی و مقاله های پر ملات دیروزشان.
عمار، حرف بسیار می زد، اما حرفِ زیادی نمی زد. عمار اهل دیانت بود نه اهل ادبیات. عمار روشن ضمیر بود، اما ژست روشنفکری نمی گرفت. عمار اهل انشاء نوشتن نبود. بیان بصیرت در سیره عملی عمار، شفاهی و افواهی بود. بصیرت عمار، هیچگاه آغشته به سم منیت نشد. عمار حرف های بزرگی می زد، اما مواظب بود گنده تر از دهانش صحبت نکند. ولیکن ما امروز با آدم هایی طرف هستیم که برای بروز فتنه، امروز و فردا می کنند، تا دوباره حرفشان تیتر یک و نامشان بر سر زبان ها باشد. آدم هایی که فتنه برایشان یک منبع تغذیه و کلکسیون سوژه است. آدم هایی که برایشان «ادبیات»، خیلی بیشتر از «سیاست» و فلان جبهه و بهمان گروه، موضوعیت دارد. کسانی که با عینک مه گرفته ژورنالیستی به تمامی مسائل می نگرند. آدم هایی که تا همین دیروز به انحاء مختلف به افراد دیگر پسوند رذالت می چسباندند و امروز، برای همان افراد رذل خوانده دیروز، انوع و اقسام فضائل را قائلند. این ها اساتید بصیری هستند که جز قرائت خود از بصیرت، تفسیر دیگری را نمی پذیرند و به شاگردان، کتابی جز کتاب خود را تجویز نمی کنند. و غالبا هنرشان در تبیین مسائل اصلی و فرعی، اصلی کردن مسائل فرعی است و بالعکس.
براستی که امروز با خواندن «دل نوشت» برخی ها یاد سرنوشت «اُسامه» می افتیم. اشکال از این ها نیست که لقب «عمار» را غصب کرده اند و بار سنگین این نام را به دوش می کشند، ایراد از من و شمایی ست که بیش از اندازه به اینان میدان داده ایم. منزلتی که برای این افراد قائل شدیم، هیچ با قدر واقعی و مطلقشان همخوانی ندارد. کوتوله هایی که بر روی شانه های دیگران سوار بودند اما از راه دور برای ما بزرگ دیده شدند. آنوقت بود کهشروع کردند به بزرگی کردن. چی می شد کرد؟ خودمان با دست های خود بر تن آدم هایی که در بینش مسائل و چینش کلمات –همچون این حقیر- عاری از خطا نبودند، لباس تقدس پوشاندیم. این مدعیان دروغین «عمار»، این مبصران بی بصیرت کلاس درس سیاست، این طلبکاران همیشگی - که تقوا برایشان بیشتر به یک شوخی می ماند، تا امری شرعی - اگر پایش بیفتد، جمهوری اسلامی را هم بدهکار خود و خانواده شان خواهند کرد.
اشتباه از ما بود که احساس می کردیم این جماعت، اسوه حسنه اند و حرفشان حجت است. ما هماره با حسن نیت، بر این گمان استوار بودیم که ندای بسیجیان، از حنجره این حزب اللهی های سوپر دولوکس برمی خیزد، اما نه! اینها نماینده و منادی ندای خود بودند که مقصود شخصی شان را از راه تمسک به ابزار ها ابراز می کردند. «مصباح الهدی» یا «سراج منیر» فرقی چندانی برایشان نمی کند؛ همیشه این حق را برای خود قائلند تا هر که را می خواهند نقد یا تخریب کنند، اما کسی جرئت گفتن «بالای چشم تان ابروست» را ندارد! استاد برچسب زنی هستند. وجه تسمیه تمام خلق را می دانند و آنها را به همان نام می خوانند. ولیکن ناشی گری شان کار دستشان داد. فوت کوزه گیری را از استاد نیاموخته، برای ارتزاق خود دکان باز کردند. اینان از قِبَل فتنه بود که کاسب شدند و برای خود کسب و کار به راه انداختند. مدت هاست که بازار کارشان رونق گرفته است، با چند منشی و شاگرد و نوچه، خلاصه برو بیایی از برای خود دارند. هر دو روز یکبار برای دیگران نسخه بصیرت می پیچند، اما سال هاست که خود در کوچکترین مسائل شخصی شان متحیرانه مانده اند.
زیاده روی آدم ها در همه چیز - الا تقوا – بیمناک می کند آدم را. شکی نیست که همیشه تند روی ها و افراطی گری های افراد، در توصیفات اغراق آمیز و ولایتمداری های مبالغه گرانه و بصیرت افزایی های غیر مجاز، در ادامه «تفریط» به دنبال خواهد داشت. حالا دیگر این ها مستأجر «شهرداری» اند - صاحبخانه هم اگر باشند- خانه شان ملک پدری ست، نه بیت رهبری! «بیت رهبری» برایشان بهانه ای بیش نیست. این ها آنقدر که نگران خوشحالی بی بی سی انگلیسی هستند، نگران ناراحتی یار خراسانی نیستند. حضرت ماه براستی غریب است بین این همه ستاره قریب و هنوز هم بین اقربا احساس غربت می کند شدید. یا «غریب القربا» پس «أین عمار؟!» این ها که قهرمانان سرافکنده ماراتن افراطی گری هستند. یقینا سقف پرواز اینها از سطح امثال گنجی و نوری زاد بالاتر نخواهد رفت. کپی برابر اصل اند. حکایت رفتار و گفتارشان درست شبیه همان اهالی محله افراط و تفریط است، که روزی در ذم کسی می کوشیدند و روزی دیگر در مدح هم او و بالعکس! اصلاً فتنه یعنی همین. یعنی حامی دیروزت، از روی جوانی و خامی، جانی شود امروز و کسی را که تا دیروز خائن می خواندی، رفیق جانی ات شود امروز. اینجاست که بصیرت افراد ته می کشد.
بی بصیرتی یعنی «مالک اشتر» را تنها «سالک اکبر» بدانیم، نه علمدار بصیرت و سردار جهاد. آنها که مصباح را نه از مسیر «سیاست» که تنها از کانال «انقلاب» قبول دارند، شاید روزی برسد که سر شبهه «ولایت»، سید علی را هم جز از کانال «دیانت» قبول نکنند. مصباح «آقابالاسر» نیست، سردار وحید آقای غریب ماست. در این روزها اگر برای «عمار» علی تنها یک مصداق بتوان جست، آن یک نفر کسی جز مصباح نیست، که به فرموده «سید علی» سه ویژه در او جمع است: هم علم، هم بصیرت به معنای حقیقی کلمه و هم صفا. من از موسسه امام خمینی شهریه نمی گیرم. حتی به خود اجازه نمی دهم که بگویم: «خودم را حقیرترین شاگرد کوچک ترین درس آموخته علامه مجاهد مصباح یزدی نیز نمی دانم». اما در شهری گوشه گیرم که دلگیرم از برخی زوار و همشهریان. از کسانی که اگر الفبای بصیرت و ولایت فقیه را آموخته باشند از تاکستان مست و خمار اوست که خوشه چینی کرده اند، اما این روزها جای قدردانی، با خطابی توهین آمیز او را بدرقه کردند. «خیانت به جبهه خودی» یعنی همین!
نظرات تأیید شده: (۳۲)
واکنشها :
نظرات تأیید شده: (۳۲) واکنشها :
خط ممتد می گوید:
وبلاگ زیبا و مفید و پرمحتوایی دارید
خدا خیرتون بده
یاعلی
پاسخ دلباخته :
سپاسگزارم از لطف شما