دل آباد :: رسانه اهل دل

دل آباد، رسانه بی دل هایی ست که در به در، در پی دلدار اند.
خانه | اخبار | پیامک | کتاب | جزوه | اپلیکیشن | فیلم | صوت | ختم قرآن | عکس | گوشه‌نما | آرشیو | پیوندها | وبلاگ‌ها | همدلی در دل‌آباد
درباره ما | تماس با ما


امروز
یکی دیگر از روزهای خوب خداست


در به در


| ارسال در «دل‌نوشت» توسط دل‌باخته .. ، در ساعت ۲۱:۲۴ روز جمعه ۱۲ فروردين ۹۰ |


از خیابان به سمت خانه می آیم. جوان ها را می بینم که مشغول  آتش بازی هستند. انگار شب چهارشنبه سوزیست. به خانه می رسم و با خوشحالی به خواهرم می گویم که استخدام شدم ها! انتظار دارم خوشحال شود اما، هیچ نشانی از خوشحالی در چهره اش دیده نمی شود. دوباره با هیجانی وصف ناشدنی گفتم: در سازمان کار و امور اجتماعی استخدام شدم. اما انگار نه انگار. رنجی در خاطر اش بود که با این اتفاق هم خوشحال اش نمی کرد. اما نفهمیدم چیست. اما نفهمیدم. اما.. صدای کوبیدن در  خانه آمد. رفتم که در را باز کنم اما، این صدای کوبیدن در عادی نیست. این در زدن نشان از هیچ آشنائیتی در آن نیست. انگار کسی با لگد به در می زد. در را باز نکردم. پشت در محکم ایستادم که نتوانند در را باز کند. در را با تمام  وجود فشار می دادند، تمام توانم را می گذارم تا در باز نشود. انگار در می خواهد از چهار چوب کنده شود، اما باز هم دوام می آورم. یک لحظه احساس می کنم یک شیء تیزی از بین در داخل آمده. توانم دارد تمام می شود و در دارد روی تنم می شکند. دیگر چیزی احساس نمی کنم، فقط صدایی می شنوم که می گوید: «علی هم بعد از تو همینطور دوام نیاورد و شهید شد..».

 

انگار کسی گریه میکرد. انگار کسی گریه. انگار کسی. انگار... از خواب می پرم. حسی از حاصلضرب ترسیدن و بغض تمام بند بند وجودم را احاطه کرده است. می خواهم به خود تلقین کنم که خواب بود و تا آرامشم را حفظ کنم. از جایم بلند می شوم، در اتاق را می خواهم باز کنم، اما انگار قفل شده است. دوباره امتحان می کنم، اما این بار هم باز نمی شود. سومین بار با زور هر چه تمام تر دست‌گیره را می چرخانم، این بار دیگر باز می شود. می روم سمت در ورودی خانه تا بروم حیاط. در را باز میکنم، همه جا تاریک است. از پله ها با ترس پایین می آیم و نگاهم به در خانه می افتد، دلم آشوب می شود. کمی در تاریکی قدم می زنم، یاد آن خواب می افتم. دوباره بغض و ترس و اضطراب وجودم را فرا می گیرد. برمی گردم از پله ها بالا می روم و در را باز می کنم و می آیم داخل خانه. می روم سمت آشپزخانه دستم را می برم که دستگیره در را بچرخانم، انگار این هم قفل شده. دوباره محکم می چرخانم. حس می کنم تمام خانواده را از خواب بیدار کرده ام. دوباره با تمام توان دستگیره را می چرخانم و در باز می شود. می روم سمت ظرفشویی، شاید «آب» بتواند این «اضطراب» را از چهره ام بشوید.

 

دست و صورت ام را می شویم و در را می بندم و می آیم اتاق. سرد است و تاریک.  فکر آن خواب دست از سرم بر نمی دارد و ذره ای از این آَشوب در دل کم نمی شود. بخاری را روشن می کنم و خودم را رها می کنم توی رختخوابم. چشمانم را که می بندم صداهای دیوانه کننده ای در ذهن ام می شنوم و تصاویری نامفهوم از جلوی چشمانم رد می شود. شبها صدایی می شنوم. خوش به حال شماها که نمی شنوید. به حال  شما ها که نمی شنوید. حال شما ها که نمی شنوید. شما ها که نمی شنوید. ها که نمی شنوید. که نمی شنوید. نمی شنوید. می شنوید!

 

صدای اذان می آید، «اشهدُ ان علیً ولیُ الله...». دوباره چشمانم بسته می شود. خودم را در یک فضای سرپوشیده می بینم. انگار دوباره می خواهیم نمایشگاه کوچه بنی هاشم بسازیم. نگاه که می کنم می بینم کوچه و خانه را ساخته ایم، اما در را هنوز نساخته ایم و جایش خالیست. اما در را هنوز نساخته ایم و جایش. اما در را هنوز نساخته ایم. اما در را هنوز نساخته. اما در را هنوز. اما در را. ما در را. در را. در... 

نظرات  (۱۳۶)

۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۳۱

زهیر می گوید:

روضه ی مادر که بماند توی گلو می شود ". . . " ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۳۲

زهیر می گوید:

گفته بودی در ...
داشتم کتاب برمی داشتم
در را که بستم
دستم
ماند
لای در
...
هنوز از دردش یک دستی می نویسم ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۳۳

زهیر می گوید:

پست را حذف کردی ... حرف های دلت را چه ...؟
درد ش را چه...؟
در نساخته ات را چه ... ؟
خوابت را چه ...؟
گریه اش را چه ...؟
آب را چه ...؟
تشنگی را چه ...؟
بی خوابی را چه ...؟
اذان را چه ...؟
پست را حذف کردی ... دل داغدار ما را چه ...؟
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۳۸

زهیر می گوید:

حالا شدی پسر مادرت ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۴۱

زهیر می گوید:

سید اگر گفتی چهارشنبه سوری با چه هم قافیه است ... ؟
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۴۲

زهیر می گوید:

شاعر ِ عاشق ،
کویبدن با چه هم قافیه است ... ؟
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۴۳

زهیر می گوید:

و کوچه ... ؟
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۴۳

زهیر می گوید:

باشد ... تو حذفش کردی و نخواندی ... من می خوانم ...
بسم الله ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۴۳

زهیر می گوید:

ابریست کوچه کوچه، دل من ـ خدا کند
نم نم، غزل ببارد و توفان به پا کند
حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است
چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند
مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید
شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۴۴

زهیر می گوید:

با واژه های از رمق افتاده آمدم
می خواست این غزل به شما اقتدا کند
حالا اجازه هست شما را از این به بعد
این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟
مادر! دوباره کودک بی تاب قصه ات ...
تا اینکه لای لای تو با او چها کند
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۴۴

زهیر می گوید:

5 روز مانده تا فاطمیه ی اول ...
تو اماده شده ای برای کشتن یا ما آماده برای مُردن ... ؟
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۴۴

زهیر می گوید:

یادش بخیر مادرم از کودکی مرا
می برد تکیه تکیه که نذر شما کند
یادم نمی رود که مرا فاطمیه ها
می برد با حسین شما آشنا کند
در کوچه های سینه زنی نوحه خوان شدم
تا داغ سینه ی تو مرا مبتلا کند
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۴۵

زهیر می گوید:

مادر! دوباره زخم شما را سروده ام
باید غزل دوباره به عهدش وفا کند:
یک شهر، خشم و کینه، در آن کوچه – مانده بود
دست تو را چگونه ز مولا جدا کند
باور نمی کنم که رمق داشت دست تو
مجبور شد که دست علی را رها کند...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۴۵

زهیر می گوید:

تو روی خاک بودی و درگیر خار بود
چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند
نفرین نکن، اجازه بده اشک دیده ات
این خاک معصیت زده را کربلا کند
زخمی که تو نشان علی هم نداده ای
چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۴۶

زهیر می گوید:

حسن بیاتانی
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۴۶

زهیر می گوید:

باید شبانه داغ علی را به خاک برد
نگذار روز، راز تو را برملا کند...
گفتند فاطمیه کدام است؟ کوچه چیست؟
افسانه باشد این همه؛ گفتم خدا کند
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۴۶

زهیر می گوید:

آمده بود برای علی بسوزد
و معجزه این بود که ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۴۶

زهیر می گوید:

ا بغض، مردی آمد از این کوچه ها گذشت
می رفت تا برای ظهورش دعا کند
از کوچه ها گذشت ... و باران شروع شد
پایان شعر بود که توفان شروع شد
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۴۶

زهیر می گوید:

آتش ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۴۷

زهیر می گوید:

حالا شدی پسر مادرت ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۴۷

زهیر می گوید:

بر مادرمان ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۴۷

زهیر می گوید:

سرد نشد ...
سلام...
اکنون اینجا شهر مهدی هوا سنگین استـ ...منظور این استـ که آن مرد در غروبـ این جمعه هم نیامدـ ... یعنی امن بجیبـ ها تعجیل نکردندـ ...
پس تا جمعه بعدـ ...
اللهم عجل الولیکـ الفرج را ادامه دهیدـ ...
یا زهرا
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۰۳

زهیر می گوید:

تو که ندیدی اش از نزدیک ... همین 6 گوشه را می گویم ...
تو که ندیدی علی بزرگش کجا جا دارد و علی کوچکش کجا ...
تو که ندیدی آن پیچشی را که موقع رسیدن به گوشه ی تو رفته اش باید کرد ...
تو که ندیدی زاویه ی دید همین 6 گوشه را از باب القبله ...
من اما ...
دیده ام ... .
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۰۵

زهیر می گوید:

برایت بگویم این شش گوشه را ...
.
که هم مادر را دارد ...
هم محمد را ...
هم علی را ...
هم حسن را ...
هم حسین را ...
و هم
خـــــــــــــــــــــــــدا را ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۰۶

زهیر می گوید:

این طرف بیرونی 6گوشه بود ...
پس داخلی 6 گوشه چه ؟
...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۰۸

زهیر می گوید:

از یک طرف کوچه ای که زیر پاهای حسن نمی دوید ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۰۸

زهیر می گوید:

از یک طرف آسمانی که روی سر علی خراب شد ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۰۸

زهیر می گوید:

از یک طرف گریه ای که زینب را امان نمی داد ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۰۹

زهیر می گوید:

از یک طرف حسین که مادر پهلو شکسته اش را توی گودال می دید ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۱۳

زهیر می گوید:

از یک طرف عرشیان و قدسیان ها بودند که می گریستند بر داغ ِ داغداران ِ مادر ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۱۴

زهیر می گوید:

از یک طرف هم خــــــــــــــدا بود ...
که نور قائــــــم را برای اول بار نمایان کرد ...
برای ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۱۹

بهشته می گوید:

خم شد ، شکست پشت دل نازکم ولی
بار غم ات عزیزتر از جان کــشــیـــدنـــی ست ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۳۴

سعادت می گوید:

در...
مادر...
.
.
مادر هر ذره که خم شد...
پدر انگار شکست...
پدر انگار خرد شد...
.
.
.
مادر...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۴۲

پرواز می گوید:

می گویم :
شاید اگر زینب پشت ِ در می رفت
حسین را آتش می زدند
تا پهلوی خواهرش را بشکنند
اگر عــــاشورا نبود ...!
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۴۵

پرواز می گوید:

نمی ترسی
دری بسازی که
پشتش مـــادری بشکند ...!؟
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۵۰

مسافر می گوید:

وای از این جمله
علی هم بعد از تو ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۸:۱۰

صالح می گوید:

وای مادر....
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۸:۴۵

پرواز می گوید:

همه جا وقتی
در ِ خانه را می زنند
مــــرد ِ خانه در را باز می کند
چه شد مادر پشت ِ رفت ... برادر ...!؟؟
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۸:۵۳

پرواز می گوید:

چرا شش گوشه ات را کنار ِ در چیدی ...؟؟
سیلی ، صورت را کنار دیوار می برد
و مسمار ،سینه را کنار ِ در
وای اگر باشی و پهلوی مادرت آتش بگیرد
بگو زینب نیاید
همان عاشورا برای او کافی ست ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۹:۰۰

پرواز می گوید:

مواظب بودی
دستگیره را که می چرخاندی
در را که
باز می کردی
مادرت پشت ِ در نباشد ...
همین که بگوید آآآآآه
!!!!!!
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۹:۲۷

پرواز می گوید:

عمه بیا که سوخت دلم. سوخت دخترت
آتش گرفته بود به دامان بچه ها
آتش به جان ساقه گلهای پرپرت
آبی نبود تا کنم آتش خموش و لیک
با اشک چشم کردم و با یاد کوثرت
دشمن به سویم آمده با تازیانه اش
من می روم به شام به همراهی سرت
ای کاش یابم فرصتی از تازیانه ها
تا بنگرم دوباره به لبخند آخرت
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۲۳:۳۹

همسایه می گوید:

نه مثل ساره ای و مریم نه مثل آسیه و حوا
فقط شبیه خودت هستی فقط شبیه خودت .... زهرا......(س)........
اصلا چون شبیه هیچکس نیستی انقدر هستی
چون تنها شبیه خودت هستی هیچکس شبیه تو نیست
دیدی باز هم مثل همیشه تنها ماندی....؟؟ تنهای تنهای تنها......!!!
شاید به خاطر همین است که من هیچ وقت شبیه تو نمیشوم بانو..........
تنها بانوی تنهاترین مرد و مرد ترین تنهای عالم........................................
تاثیر مهر مادری ات بوده بر زبان
این واژه ها اگر به تغزل بدل شده است
غیر از تو جای هیچ کسی نیست در دلم
این مسئله میان من و عشق حل شده است
یا عشق یا حسین(ع)
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۲۳:۴۴

همسایه می گوید:

خودت کم دیوانه بودی , زهیر مارا هم دیوانه کردی
حالا این ها به کنار
حب الحسین (ع) اجننی
۱۳ فروردين ۹۰ ، ۰۱:۵۹

آهسته عاشق می شوم می گوید:

هر وقت‌ که‌ دلت‌ را بتکانی‌ عید است و هر روز که‌ تازه‌ شوی، نوروز.
بلند شو، بال‌های‌ تازه‌ات‌ را تنت‌ کن. باید به‌ عید دیدنی اش‌ بروی. دلت‌ را تقدیمش‌ کن‌ تا عیدی‌ات‌ را بگیری. دیر است‌ اما دور نیست. همین‌جاست. بسم‌الله‌ بگو و در بزن‌ همین.
۱۳ فروردين ۹۰ ، ۰۵:۴۱

پرواز می گوید:

از هر طرف آتش
از هر طرف
مادر
از هر طرف حرامی
در یک
طرف
زینب
برخیز چه پیش آمده این بار علمـــــــــــدار
۱۳ فروردين ۹۰ ، ۱۱:۱۰

حسین می گوید:

ای کاش فدک این همه اسرار نداشت
ای کاش مدینه در و دیوار نداشت
این حرف دل محسن زهراست که گفت
ای کاش در سوخته مسمار نداشت
۱۳ فروردين ۹۰ ، ۱۱:۱۹

صالح می گوید:

این نوشته رو از دیروز شاید 20 بار خوندم
هی میام و می خونم و میرم. نمی دونم چه حسی بهم میده این نوشته
۱۳ فروردين ۹۰ ، ۱۱:۱۹

محیا می گوید:

چی داری تو قلمت که تا صفحه بالا اومد و چشمم خورد به کلمه (در) بغض نشست توی گلوم و چشام خیس شد
۱۳ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۱۰

سعادتمند می گوید:

.
این " زهیر " جای حرف نمی گذارد ..
۱۳ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۴۹

دوچشم می گوید:

التماس عا
کدام بعد باقی می ماند ؟
تو میدانی ؟
حسه خوابهای اینگونه ام بهم دست داد و چه بگویم
در توصیف ناشده ها
چه بگویم به طعم احساس نکرده ها
عالی بود
حالو هوایه متنت و همه چیزش
۱۳ فروردين ۹۰ ، ۱۸:۳۴

پرواز می گوید:

تو، از آب، می آمدی، مشک بر دوش-
و من، در تو، غرق تماشا؛
اباالفضل!
اگر دست می داد، دل می بریدم
به دست تو، از هر دو دنیا،
اباالفضل!
فدک، مادری می کند کربلا را؛
غریبی، تو هم مثل زهرا،
اباالفضل!
۱۳ فروردين ۹۰ ، ۱۸:۵۳

پرواز می گوید:

بدون خنده در این خانه هیچ شوری نیست
بخند، خنده تو آرزوی دوری نیست
همیشه سنگ مرا می زدی به سینه... نگو
نگو که درد مرا چاره جز صبوری نیست
سپید و سرخ؟... نه...! این دکه های خونابه
برای پیرهنت، وصله های جوری نیست
بگو که از چه کسی رو گرفته ای؟ هر قدر
نگاه می کنم اینجا گدای کوری نیست
گمان مکن که حضور تو آه! ماه بلند
در آسمان زمین خورده ام ضروری نیست
کبوتری که پرش را شکسته صاعقه ای
به فکر راه رهایی پر عبوری نیست
کسی نبود بداند قلم اگر میخ است
برای کندن بر لوحه بلوری نیست
نخواه بر دل من داغ آرزویی را
بخند، خنده تو آرزوی دوری نیست
«امیر اکبرزاده »
۱۳ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۰۳

پرواز می گوید:

غم ِ طفلی فراموشم نرفته
که بار ِ غصه از دوشم نرفته
گذشته سالها از کوچه اما...
صدای ِ ...سـ یـ ... از گوشم نرفته
۱۳ فروردين ۹۰ ، ۲۳:۱۹

رهرو می گوید:

...بله زهیر جان داشتی می گفتی ...
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۰۰:۵۹

همسایه می گوید:

امروز بعد از ظهر خواب عجیبی دیدم همراه حسی عجیب تر از خود خواب
نه از جنس این خوابی که تو میبینی هر شب از جنس دیگری بود , از جنس عشق , نمیدانم چرا ولی شاید به خاطر این که میروم که زائر آقای رئوف ساکن توس شوم ....!
قول میدهم که بعد از آمدنم بروی محضر کریمش اما شرط دارد ....
نیازی به گفتن نیست اگر شرط را قبول کرده باشی میروی حتی بدون این که من یا خودت بدانیم.....قول میدهم.....
از زهیر بپرس صدق ادعایم را .....
پر میزند دلم به هوای زیارتش
هر روز خسته حال ترم خسته حال تر
خود را کبوتر حرمش فرض میکنم
هرگزندیده ام زخودم خوش خیال تر
من نیز میروم که ببینم به چشم خود
حسی زلال دارم و حالی زلال تر....
یا زهرا(س)
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۰۱:۰۳

همسایه می گوید:

برای تویی که هم مادری هستی هم عاشق حرم بانوی من که اگر بانوی من است تو خطابش میکنی عمه و من آب میشوم در حسرت این خطاب ها...
......
جهانم را بگیر از من ولی بانو حرم را نه
تمام جاده ها اری , خیابان ارم را نه
......
آمین
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۰۱:۴۶

وروجک تپلی می گوید:

سادات باید از مادشان خوب بنویسند و خوب نوشتی!!!!
اجرکم عندالله
شما و زهیر بد آتش می زنید به دلها
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۰۹:۰۸

بنده خدا می گوید:

یا زهرا (س)..................
کاش مهدی به جهان چهره هویدا میکرد
کاش می آمد با آمدنش قبر مخفی شده ی فاطمه پیدا میکرد
زیبا بود وپر معن ودردآور
یاعلی
التماس دعا
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۰۵

پرواز می گوید:

مــــــــــــادر
ز کوچه ای که در آن با رخت جسارت شد
تمام ِ عمر از آن جا نمی کنم گذری
.
.
.
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۰۸

پرواز می گوید:

حیف می دانم
که
مادر سر بر نمی دارد از این بستر ... برادر
بر نمی دارد
تا ببیند خردسالش چندان شجاعت یافت تا بخواند
مادرش را مــــــــــــادر
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۱۲

پرواز می گوید:

زینب هم در به در می شد
اگر
حسین در قتلگاه صدا نمی کرد
اخــــــیّ الـــی ّ
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۱۳

پرواز می گوید:

در به در ِ برادر که باشی
چهل منزل که سهل است
تا
دنیا دنیا ست دنبال رد ّ سرش ، زمین می خوری
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۱۴

پرواز می گوید:

وقتی نمی شود پاره ی تن َ ت را نجات دهی
باید خون َ ت یک جا در را رنگین کند
و
یک جا چوبه ی محمل را ...!
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۱۵

پرواز می گوید:

تو فکر می کنی
زینب
بعد از عاشورا
خواب ِ در می دید
یا
ســر ...!؟
مــــــــــادر
یا
بـــــــرادر ...!
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۱۶

پرواز می گوید:

نگاه کرده ای
شش گوشه ات چقدر به زینب می برازد
اگر
جای در ،سر بگذاری ،
جای دیوار
تل
جای ِ مسمار ،
...
نه دیگر
مسمار ، نیزه ای شد که سر ِ حسین خود به روی ِ آن رفت
یادت هست
شب عاشورا برادر دست ِولایی گرفت به روی ِ سینه ی خواهر
...
زخمش برای حسین
دردش برای ِ زینب
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۴۲

طهورا می گوید:

بسم رب النور
انجا که مادر بین در و دیوار ایستاد و دم نزد کجا بودی سید ؟
انجا که حسین اشک میریخت بر مظلومیت پدر کجا بودی ؟
انجا که حسن میان ناله های مادر غریبانه اشک میریخت کجا بودی ؟
انجا که علی علی علی ....
کجا بودی سید ؟
قلمت کجا بود ؟
نفست کجا بود ؟
این احساس کجا بود ؟
وای
فاطمه را فاطمه را
علی را
حسین را
حسن را
زینب را
عباس را عباس را عباس را قمر بنی هاشم را
علی را علی را علی را یاوری نیست
بعد فاطمه علی را هیچ کس یاور نیست
بعد فاطمه کوچه های شهر هم بوی تنهایی و غربت میدهد برای علی
بعد فاطمه علی دل می کوبانید به دیواره های چاه
اتش در
اتش جگر تکه تکه حسن
اتش خیمه ها
اتش دل خون دیده زینب
دل میسوزاند
چرا قلم ها سوخته نیست سید ؟
بسوزان قلمت را
بسوزان ...
که سوختیم در این ماتم
" یاعلی"

در میان ِ نامحرمان بودم آن موقع
در تیر رس ِ نگاه هاے ِ بےحیا
در میان ِ صداهاے نکره آن ازخدا بےخبران
من بودم
قلمم بود
صبر کن
صدایش بعدها در خواهد آمد
اگر این قوم ِ بے ظرفیت را ذره اے ظرفیت و آشنائیت بود مےنوشتم
تمام دلپارگےهایے کـ نوشتم براے مادر
در کتابے کـ چاپ خواهم کرد: «از در،تا مادر» و «حا سین یا نون».
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۱۵

گمنام می گوید:

همه ی پست یک طرف، مضاف یک طرف....................
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۱۹:۲۳

پرواز می گوید:

یک روز گرم با آفتابی سوزان ،
صحرایی بود پر از آدم .
یک طرف آدم‏های خوب ، هرچند کم .
یک طرف آدم‏های بد ، هرچند زیاد .
آدم‏های خوب امید داشتند ، هرچند کم بودند .
آدم‏های بد ترس داشتند ، هرچند زیاد بودند .
آخر آدم‏های خوب « عباس » داشتند
* * *
یک روز گرم با آفتاب سوزان ،
شهری بود پر از آدم .
درون ِ خانه ، آدم‏های خوب ، هرچند کم .
بیرون ِ خانه ، آدم‏های بد ، هرچند زیاد .
آدم‏های خوب ، امیدی نداشتند ،
و آدم‏های بد نیز ترسی نداشتند .
ای‏کاش آن روز ، مادر ، «عباس » داشت
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۱۹:۵۵

فاطمه می گوید:

سلام نام زیبای خداستـ ...
در غم و درد می توان شیعه تمام عیار علی شدـ ...
این مضافـ را با اشکـ و وضو نوشته ایدـ؟ ...
غم داشتـ ،
اشکـ داشتـ،
اما خیلی حرفـ ها داشتـ...
اللهم صلی علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک..
التماس دعـــــــــا
یا زهـــــــــرا
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۳۴

زهیر می گوید:

همسایه ها بخوابید ...
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۳۴

زهیر می گوید:

راحت تر از همیشه ...
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۳۴

زهیر می گوید:

آخه صدای زهــــــــــــــ ــــرا ...
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۳۵

زهیر می گوید:

دیگه بلند ن م ی ش ه ...
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۳۶

زهیر می گوید:

اگه بار گران بوده ...
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۳۶

زهیر می گوید:

اونی که صبح و شب ناله
می زد از درد ِ ســــ ـــیـــ ـــنــــ ـــه ...
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۳۶

زهیر می گوید:

دیگه رفــــــــــ...ــــــت از مدینــه ...
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۳۷

زهیر می گوید:

یا فاطمه ...
یا فاطمه ...
یا فاطمه ...
یا زهــــــــــــــــرا ...
۱۵ فروردين ۹۰ ، ۰۸:۴۲

سجاد می گوید:

امسال نگذاریم که بماند مادری پشت در .امسال همه میرویم بر پشت در تا مادر نماند در پشت در
۱۵ فروردين ۹۰ ، ۰۹:۲۶

پروانگی می گوید:

سلام. در این روز بی آفتاب این پست بدجوری تکانم داد. یادم آمد فاطمیه نزدیک است. ممنون که ردپایی گذاشتید
۱۵ فروردين ۹۰ ، ۰۹:۳۰

مهدی می گوید:

فاطمیه نزدیک می شود و دل من هر لحظه شور می زند
۱۵ فروردين ۹۰ ، ۱۱:۰۱

در پیله نخواهم ماند می گوید:

سلام
این مضاف نوشت شما خودش به تنهایی کافیه برای ...
بقیه رو هم دیگه ....
ای کاش کمی بیشتر درک میکردم ....
تا شاید...
۱۵ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۲۹

قطره می گوید:

بعد از ایام سرخوشی و بی دردی و سرمستی و بی خبری...
وقتی کسی روضه می خواند انگار بر صورت مستی سیلی زده باشند...
خوب می پرد...
از خواب غفلتش خوب می پرد...!
روضه مادر همیشه داغ همان سیلی را تازه می کند...
۱۵ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۴۷

حزب الله313 می گوید:

سلام و رحمت
خوندم تا آخرش خوندم
خوب بود
احسن
قلم خوبی دارید
یازهراس
۱۵ فروردين ۹۰ ، ۱۴:۳۲

ارمینه می گوید:

بوی دود می آید...
۱۵ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۰۷

گمنام می گوید:

سلام
سوزاند ما را .......
کاش در نبود و اگر بود میخ در نبود.....
۱۵ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۳۷

پرواز می گوید:

و ... مادری کن و این بار هم اجازه بده
که
به افتخار بگوییم از تبار توایم
هنوز هم که هنوز است بی‌قرار توایم
فضای سینه پر از عشق بی‌کرانه توست
«کرم نما و فرود آ که خانه، خانه توست»
۱۵ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۴۹

پرواز می گوید:

خوش به حال ِ تو که می شنوی
خوش به حال ِ آن که می شنود

هر که شد محرم ِ او
می شنود
وان که این کار ندانست
در
انکار ...

۱۵ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۵۹

فطرس می گوید:

فاطمیه می آید
عزای مادر
بچه ها! بلند بلند گریه کنید
۱۵ فروردين ۹۰ ، ۱۸:۴۲

پرواز می گوید:

باریک بینی بعضی آدم ها که
پایان ندارد
و نپذیرفتن آن چه هست ، هم
پس باز همان که او هست
کافی ست ...
۱۵ فروردين ۹۰ ، ۱۸:۵۴

محسن می گوید:

سید دوباره طبل عزا را زدی
سید دوباره...؟
۱۵ فروردين ۹۰ ، ۱۹:۵۱

پلاکارد می گوید:

حسبی الله...
۱۵ فروردين ۹۰ ، ۱۹:۵۴

زهیر می گوید:

حرم بانویی ... ؟
صبح یادت کردم سید ... من بودم و چند خادم و چند عاشق ...
۱۵ فروردين ۹۰ ، ۲۰:۰۶

زهیر می گوید:

آدم که وما ادراک باشد ... نانوشته هایش را هم می خوانند ...
دل است دیگر ...
۱۵ فروردين ۹۰ ، ۲۰:۱۹

...به جای خودم می گوید:

این پستتان....
می کشد مرا...............
۱۶ فروردين ۹۰ ، ۰۲:۵۵

پرواز می گوید:

اعوذ ُ بالله من الشیطان ِ الرجیم
فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ رَبُّکُمْ
ذُو رَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ
وَ
لَا یرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ
اگر تو را تکذیب کردند ، بگو:
« پروردگار ِ تان، صاحب ِ رحمتی وسیع است ،
ولی عذاب او از گناه کاران برگردانده نشود . »
الأنعام -147
از حادثه ای تلخ خبر می آید
بر سینه عصاره جگر می آید
در خط خط پیشانی یک زن به وضوح
فریاد شکستن کمر می آید...
۱۶ فروردين ۹۰ ، ۱۱:۲۴

پرواز می گوید:

بند ِ دل زینب پاره
می شود
شب ها
وقتی حسین ،
تشنه می شود
۱۶ فروردين ۹۰ ، ۱۱:۳۰

پرواز می گوید:

یک سحر مانده
در
خاطره ی ِ تلخ ِ
کوچه ،
علی
در به در
شود
۱۶ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۵۴

دیوونه غربتی! می گوید:

همه ی اینها برای شما ...
سردرد و چشم تار برای ما ...
واااااااای مادرم
۱۶ فروردين ۹۰ ، ۱۵:۳۳

شازده کوچولو می گوید:

سلام
چه بغضی
چه غمی
چه...
دلم را به در آورد
خوب نوشته بودی.
السلام علیک یا ..
غریب کوچه بنی هاشم.
۱۶ فروردين ۹۰ ، ۱۵:۳۴

زائر می گوید:

ببین من هنگم
نوشتنم نمی آید ...
به چشمانم که اشک محاصره اش کرده است نگاه کنی قضیه را می گیری...
من اصلن نمی دانم چه کار کنم
تبریک نگو
بگو چه کنم ...
این ابروی ریخته را جمع کنم و سرم را بالا بگیر
بگیر قضیه را دیگر
من کم آورده ام
می فهمی
سلام
احیانن
.........................
تمام نظراتت را خواندم
گلویم درد می کند
گرفتی قضیه را که
چه کردی در این پستت؟؟
۱۷ فروردين ۹۰ ، ۰۱:۲۰

زهیر می گوید:

جا برای منِ گنجشک زیاد است ولی ... به درختان خیابان تو عادت دارم ! حسین جان...
۱۷ فروردين ۹۰ ، ۰۵:۰۶

دانوش می گوید:

سومین باره کلیک میکنم رو کاش می شد.........
سومین باره در به درم میکند این مضاف های گوشه وبتان....
اما هر بار نظرم نمی آید
اصلا چه حاجت به نظر؟
فاطمه (ع) فاطمه است .......
تمام
آیینه چو بین در و دیوار شکست،
خورشید کنارش صد و ده بار شکست...
التماس دعا
۱۷ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۵۴

راحمه می گوید:

سلام
اینا که گفتین واقعین؟
واقعی واقعی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بابا کارتون خیلی درسته
بنظرم یه مقدار امام شناسیم راه بندازین خوبه اخه کسی اینجوری روضه بخونه معلومه...

سکوت...
۱۷ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۵۷

زینب سادات√ می گوید:

چقدر عجیب ! شب 4 شنبه سوری !
۱۷ فروردين ۹۰ ، ۲۳:۱۱

پرواز می گوید:

و امروزمان
نه فقط مولا
نه فقط مادر
نه فقط ...
که سلاله هایش هم
غریب اند در کوچه و خیابان های فهم های نادرست ...
و عجیب تر این که
در ماذنه هایمان صدای ِ اشهد ان علی ولی الله
هم بلند است ...
آری
در دیار کران و گنگان و کوران ، غریب این جهان بود
هر که شد آشنای ِ تو
۱۷ فروردين ۹۰ ، ۲۳:۴۳

پرواز می گوید:

در دنیا آدم هایی هستند که
به ظاهر زنده اند؛ نفس می کشند؛ راه می روند؛ حرف می زنند؛ زندگی می کنند؛
اما در حقیقت
اسیر ِدنیا ؛ برده ی زندگی و ذلیل حوادث هستند.
« شهید چمران »
۱۸ فروردين ۹۰ ، ۰۱:۳۸

پرواز می گوید:

میان آن همه دشمن که می زدند تو را
دلم به غربت ِ بابا کباب شد مادر
نشان ِ غصب ِ فدک ماند تا به ماه ِ رخ َت
گرفته نیمه ای از آفتاب شد مادر
۱۸ فروردين ۹۰ ، ۰۲:۳۲

طلبه اراکی می گوید:

مطلب دقیقی بود
یا علی
۱۸ فروردين ۹۰ ، ۰۸:۳۰

د ر ی ا می گوید:

صدا گریست ،صدا ناله شد ،صدا خون شد
صدا درآن سوی در ناله کرد ، تا خون شد
و ماه خون شد و خورشید خسته ی زخمی
به خون نشست و تمامی آبها خون شد
در این مصیبت خونین که هر ستاره گریست
عجیب نیست اگر اشکهای ما خون شد
دری گشوده شدو بسته شد به خانه ی نور
صدا گریست و تا اینکه گفت : یا...خون شد
هم اشک خون شد و هم سینه خون شد و هم آه
هم آب خون شد و هم خاک و هم هوا خون شد
# # #
و داستان تو این بود:قلب یک گل سرخ
شکست و غنچه شد از درد و سوخت ،تا خون شد
دلی غریبتر از اشک یک فرشته به خاک
در ابتداگل سرخ و در انتها خون شد
سلام نوشته ی عجیبی بود و تاثیر گذار ....
در پناه مادر ....
همیشه عاشق باشید.
۱۸ فروردين ۹۰ ، ۱۰:۱۲

عاشق خدا می گوید:

سلام بر شما
ممنون از حضورتون
از خواندن آخرین پست شما بهره فراوان و لذت کافی بردم و بیش از آن غمی سنگین بر دلم نشست به خصوص که غم کوچه هاشمی و روزهای فاطمیه نزدیک است
ان شاالله توفیق باشد خدمت خواهیم رسید
دعا بفرمایید
یا زهرا
۱۸ فروردين ۹۰ ، ۱۱:۰۴

پایتخت بهشت می گوید:

سلام.
چه زیبا بود.
سیر نمی شه از خوندنش.
۱۸ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۰۷

گمنام مثل پدرم می گوید:

کی شود تا انتقام سیلی زهرا (س) بگیریم
شب بود و بقیع و مرتضی تنها بود
بگداخته چون شمع ز سر تا پا بود
می سوخت و قطره قطره آبش میکرد
آن آتش غم که قاتل زهرا بود ...
سلام ....
۱۸ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۲۵

صالح می گوید:

این صدمین بار است که می خوانم اینجا را
۱۸ فروردين ۹۰ ، ۱۴:۳۹

سید حسین می گوید:

یادتان باشد اگر همچو پرستو رفتیم
خانه مادری ما همه بیت الزهراست
یادتان باشد اگر تنگی دل غوغا کرد
مهدی فاطمه را یاد کنید او تنهاست
التماس دعا
۱۸ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۰۴

محمد می گوید:

سلام ای پسر حضرت زهرا(س) به نیمه ی شب دری که می گفتند قرارست بشود درب خانه ی زهرا(س) در جلوی چشمانمان سوخت و دل بود که سوخت و ولی چقدر خوب که این بار مادری پشت در ...! نیمه ی شب بود که حرف دل علی(ع) شاید این شد:بریز اب روان اسم/بروی پیکر زهرا(س)((ولی یادت باشد!اهسته اهسته!))
وای از دل حسن(ع)!
۱۹ فروردين ۹۰ ، ۰۱:۱۲

راحیل می گوید:

وای خدا چقدر قشنگ بود. بعد از چند روز وب گردی چقدر خوشحالم اومدم سراغت باید زودتر میومدم. دلم باز شد...
۱۹ فروردين ۹۰ ، ۰۲:۵۲

آهسته عاشق می شوم می گوید:

سلاممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
ببخشین حلقه های اشک اجازه نوشتن نمیده...
۱۹ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۵۵

دختر آسمانی می گوید:

بخوان باز در ربنا ها یا نه در پایان سلام و یا های دیگر ...
آخرشهر مهدی هوایش گرفته استـ... کوچه انتظار و یکـ مسجد منتظرندـ...313قطره باران منتظرندـ ... می شودـ ای خوب خدا بخوانی دعای فرج را... این جمعه هم...
حتی اگر ...
اللهم عجل الولیکـ الفرج...اللهم عجل الولیکـ الفرج...اللهم عجل الولیکـ الفرج...اللهم عجل الولیکـ الفرج...اللهم عجل الولیکـ الفرج...اللهم عجل الولیکـ الفرج...اللهم عجل الولیکـ الفرج...اللهم عجل الولیکـ الفرج...اللهم عجل الولیکـ الفرج...
شایدـ غروبـ این جمعه بیایید...شاید...
اشکـ /تمام
۱۹ فروردين ۹۰ ، ۲۱:۳۶

مانا می گوید:

فقط آه...
آهی به کوتاهی عمر محسن
آهی به غریبی غربت علی
۲۵ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۳۳

پرواز می گوید:

رسم ِ شش ماهه کشی گشت همین جا آغاز
گرچه آن غبغب خون بار ندارد محسن
تازیانه نزنید این همه بر مادر ِ ما
طاقتِ سختی رفتار ندارد محسن
۲۵ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۴۵

پرواز می گوید:

شعله در شعله دل کوچه پر از غم می شد
کوچه در آتش و خون داشت جهنم می شد
"باید آتش بزنم باغ و بهار و گل را...."
روضه مکشوف تر از آن چه شنیدم می شد
۲۵ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۴۷

پرواز می گوید:

بین دیوار و در انگار"گــُلی" جان می داد
جان به لب از غم او عالم و آدم می شد

لااقل کاش دل ابر برایش می سوخت
بلکه از آتش پیراهن او کم می شد

۲۵ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۵۳

پرواز می گوید:

تا زمین خورد صدا کرد "علی چیزی نیست"
شیشه ای بود که صد قسمت مبهم می شد
آن طرف مرد سکوتش چقدر فریاد است
روضه جان سوز تر از غربت او هم می شد؟
۲۵ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۵۴

پرواز می گوید:

...
ناگهان چشم قلم تار شد و بعد از آن
کربلا بود که در ذهن مجسم می شد

کوچه در هیأت گودال در آمد آن گاه
بارش نیزه و شمشیر دمادم می شد

۲۵ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۵۵

پرواز می گوید:

اشک خواهر وسط هلهله طوفانی بود
اشک و لبخند در این فاجعه توأم می شد
سیب سرخی به سر شاخه ی نیزه گل کرد
داشت اوضاع جهان یکسره درهم می شد
۲۵ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۵۹

پرواز می گوید:

که قلم از نفس افتاد،نگاهش خون شد
دفتر شعر پر از واژه ی شبنم می شد

کاش همراه غزل محفل اشکی هم بود
روضه خوان، مقتل خونین مقرم می شد
« سید مسیح شاه چراغی »

۲۶ فروردين ۹۰ ، ۰۲:۱۱

پرواز می گوید:

کوچه های ِ غربت و غم قحطی ِ
یک مرد بود
خانه مان در غارت ِ بی غیرتی
نامرد بود
دست ِمادر را گرفتم تا سوی ِ مسجد رویم
ناگهان آتش گرفتم
دست ِمادر
سرد
بود
...
۱۰ تیر ۹۰ ، ۰۳:۱۳

عمران می گوید:

در، در، در، در، شروع تلخی‌ها در
دردا دردا چه کرد با زهرا در
در سرخ شد از شرم، عقب آمد و سوخت
از درد مگر چه گفت مادر، با در ؟
---( صرافان )----
۱۰ شهریور ۹۰ ، ۱۷:۴۵

باران می گوید:

قلبی شکسته بود، وضویی جبیره شد
سروی نشسته بود، عشایی وُتیره شد
...
پهلویی از شقاوت نامحرمی شکافت
اشکی برای محرم دردی ذخیره شد
اف گفت بر سکوت بنی‌آدم آسمان
نسلی نگاه کرد، گناهی کبیره شد
بانویی از تمام دلش چشم بست و رفت
مردی غمِ تمامِ جهان را پذیره شد
...
امید مهدی‌نژاد
۰۹ مهر ۹۰ ، ۰۰:۰۲

پرواز می گوید:

کسی که وصف تو کرده دروغ می گوید
مگر صفات تو در حد دانش بشر است
تو آشیانه ی یک سینه سرخ مجروحی
که بال زخمی او اعتبار بال پر است
صدای باد چه سوز نهفته ای دارد
چه سالهاست که دراین مسیر در...به...در است
...
۰۹ مهر ۹۰ ، ۰۰:۰۳

پرواز می گوید:

مگر چقدر ، دل دختر تو جا دارد ؟
تمام بار مصیبت به دوش یک نفر است
نیاز نیست که زخم از پدر بپوشانی
که از تبانی دیوار و میخ با خبر است
چرا صدای خدا را کسی نمی شنود؟
خدا چکار کند ، گوش روزگار کر است
...
۰۹ مهر ۹۰ ، ۰۰:۰۴

پرواز می گوید:

بیا به فتنه ی تاریخ اعتراف کنیم
که آبروی حقیقت همیشه در خطر است
□□□
نشسته ایم کناری و قصه می بافیم
ولی هنوز زنی بی گناه پشت در است ...
« سعید حیدری »

ارسال دل‌گویه ها:

بدیهی است که همه دیدگاه‌های شما خوانده شده و برای انتشارشان، ملاک‌ها و معیارهایی لحاظ می شود؛ بنابراین، برای درج دیدگاه خود، رعایت برخی چهارچوب‌های اخلاقی ضروری است:

- لطفاً دیدگاه خود را به زبان فارسی بنویسید، پیام های غیر فارسی منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که حاوی توهین، تهمت یا افترا، نسبت به اشخاص حقیقی و حقوقی باشد منتشر نخواهد شد.
- از ارسال دیدگاه های تبلیغاتی و یا حاوی لینک، خودداری کنید، پیام های نامرتبط با متن، تأیید نمی شوند.
- لطفاً دیدگاه‌تان تا حد امکان مربوط به همین نوشته باشد، در غیر اینصورت می‌توانید از قسمت تماس با ما استفاده نمایید.

بلاگرهای بیان لطفا برای ارسال نظر و یا رأی‌دهی به مطالب روی گزینه «وارد شوید» در کادر پایین کلیک کنید تا مجبور نشوید نام و آدرستان را مجددا بصورت دستی وارد کنید.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی