دل آباد :: رسانه اهل دل

دل آباد، رسانه بی دل هایی ست که در به در، در پی دلدار اند.
خانه | اخبار | پیامک | کتاب | جزوه | اپلیکیشن | فیلم | صوت | ختم قرآن | عکس | گوشه‌نما | آرشیو | پیوندها | وبلاگ‌ها | همدلی در دل‌آباد
درباره ما | تماس با ما


امروز
یکی دیگر از روزهای خوب خداست


قبرستانی که برق ندارد، بغض دارد!


| ارسال در «دل‌نوشت» توسط دل‌باخته .. ، در ساعت ۲۱:۲۴ روز شنبه ۲۷ فروردين ۹۰ |


قبرستانی که برق ندارد، بغض دارد!

کوچک تر که بودم، یادم می آید یک روز برادر بزرگم از یک مسئله ای ناراحت بود. انگار می خواست برود جایی، پرسیدم: «کجا می خوای بری؟!» گفت: «می رم قبرستان بقیع». من اشتباها شنیده بودم قبرستان  برقی! از برادرم سؤال می پرسیدم که قبرستان برقی کجاست؟ چه شکلیه اصلا..؟ او جواب نمی داد و گویا ناراحت بود. برادرم رفت و دیگر هیچوقت نشد چیزی درباره قبرستان برقی بپرسم. من ماندم و یک سوال بزرگ کودکانه و یک تصور مبهم. قبرستان  برقی در آن تصویر ذهنی ام با تمام قبرستان ها تفاوت داشت. توی ذهنم تصور یک قبرستان آمده بود که ورودی اش خیابان بزرگی ست که سرتاسر خیابان و دور تا دور قبرستان چراغ و لامپ روشن است. قدری بزرگتر شدم متوجه شدم که اسم این قبرستان، برقی نیست و بقیع است. اما خیلی هم حدس دوران کودکی ام پر بیراه نبود، اینکه این قبرستان خیلی متفاوت باید باشد. عکس قبرستان را دیدم، اما افسوس که در آن قبرستان برقی که من تصور می کردم پر از نور و روشنایی باشد، دریغ از سوسوی یک شمع نیم‌سوخته.

نظرات  (۱۸۰)

۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۳۹

زهیر می گوید:

[...]
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۴۶

زهیر می گوید:

ایستاده بود پشت همین در ...
.
بسم الله ...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۴۸

زهیر می گوید:

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که می خواست برود سفر و آمده بود زیر گلوی او را ببوسد...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۴۸

زهیر می گوید:

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که پی «کسای یمانی» می گشت تا در آن آرامش یابد...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۴۸

زهیر می گوید:

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که هر صبح پیش از مسجد می آمد که بگوید: «پدرت فدایت دخترم»...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۴۸

زهیر می گوید:

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبر باز کرده بود که هر غروب می آمد که بگوید: «شادی دلم»، «پاره تنم»...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۴۹

زهیر می گوید:

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار، یعنی آیا در را روی جبرئیل خودش باز کرده بود...؟
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۴۹

سعادتمند می گوید:

.
از همان لحظه ی اول که این آتش بازی را راه انداختی درین صفحه،
دارم نگاه می کنم..
نگاه می کنم ...
اگر بگویم لال شدم،
باور می کنی.
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۴۹

زهیر می گوید:

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پسرش حسن علیه السلام باز کرده بود «جدّت زیر کساست، برو نزدیک»...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۴۹

زهیر می گوید:

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و به حسین علیه السلام خسته از راه آمده، گفته بود «نور چشمم»، «میوه ی دلم»، «جد و برادرت زیر کسایند»...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۴۹

زهیر می گوید:

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی علی علیه السلام باز کرده بود. روی علی علیه السلام که بی تاب می گفت «بوی برادرم محمدصلی الله وعلیه وآله می آید»...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۵۰

زهیر می گوید:

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و تنها گلیم زیر پایش را بخشیده بود...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۵۰

زهیر می گوید:

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و گردنبند یادگاری را کف دستهایش دراز کرده بود سمت فقیری که از این همه سخاوت گریه می کرد...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۵۱

زهیر می گوید:

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و به صورت شرمنده ی زنی که برای بار دهم سؤالی را می پرسید لبخند زده بود...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۵۱

زهیر می گوید:

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و پارچه ای کشیده بود روی سرش چون حتی چــــــــــــادرش را بخشیده بود...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۵۱

زهیر می گوید:

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و قرص نان را گرفته بود بیرون تا دست های مسکینی آن را بقاپد، بعد از گرسنگی روزه ی بی سحری چشم هایش سیاهی رفته بود...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۵۱

زهیر می گوید:

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و قرص نان شب بعد را به دستهای یتیمی سپرده بود. و باز به اسیرى...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۵۲

زهیر می گوید:

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و در را برای مردش باز کرده بود که باز با دست خالی از راه می رسید و نگفته بود که چند روز است غذایش را به بچه ها داده و خود نخورده است...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۵۲

زهیر می گوید:

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بر همین دیوار و در را روی چشمهای خیس علی باز کرده بود، روی مردی که جانش و برادرش را از دست داده بود...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۵۲

زهیر می گوید:

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بر همین دیوار و شنیده بود همسایه ها بلند، طوری که بشنود، می گویند: على! او را ببر جایی دور از شهر، گریه هایش نمی گذارد شب بخوابیم...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۵۲

زهیر می گوید:

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بر همین دیوار و به بلال که ساکت و محزون آن پشت ایستاده بود، گفت: «دوباره اذان بگو، من دلتنگم»...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۵۳

زهیر می گوید:

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی على باز کرده بود که می آمد تا برای سالهای طولانی خــــــــــــانه نشین باشد...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۵۳

زهیر می گوید:

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و گفته بود «نمی گذارم ببریدش»...
نمی گذارم ...
نمی گذارم ...
نمی گذارم ...
نمی گذارم ...
نمی گذارم ...
...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۵۴

زهیر می گوید:

خدا خانه دارد - فاطمه شهیدی ...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۵۴

زهیر می گوید:

ایستاده بود درست پشت همین در تکیه داده بود درست بر همین دیوار که...!
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۵۵

پرواز می گوید:

.
.
.
و قلب ِ من هم
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۵۵

زهیر می گوید:

تو بساز ، من خراب می شوم ...
تو آتش بزن ، من آتــــش می گیرم ...
تو مادر صدا کن ، من ...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۵۶

پرواز می گوید:

در را
تو ساختی ...!
آتش َ ش را که زد ...؟!
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۱۳

پرواز می گوید:

مضاف َ ش فقط همین
باشد
خودش
چه بود
...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۱۷

زهیر می گوید:

معیّت ، یعنی چه سید ... ؟
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۱۸

نظر باز می گوید:

کاش ما پشت در بودیم....
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۴:۳۸

پرواز می گوید:

فرقی نمی کرد
حرف هایت در چه قالبی باشد
فرقی نمی کرد
هر که آمد زبانه ی آتش دید
ندید قالب َت را که ...
سپید ، غزل ، مثنوی ، رباعی ، قطعه ...
قالب َت هر چه باشد
مهم اما
روضه ی مصورت هست
روضه ات از این هم مکشوف تر هم می شود ....!؟
...
کاش زینب نباشد
...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۴:۴۰

آهسته عاشق می شوم می گوید:

در را
تو ساختی ...!
آتش َ ش را که زد ...؟!
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۴:۵۱

پرواز می گوید:

پسر ِ فاطمه حالا که قبر ِ گمشده ی مادر را
به
نور ِ دل نوشته ات روشن کردی
بیا
شب ِ شهادتش قرآن کنار ِ تربت َش را هم
تو
بخوان ...
بسم الله ...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۵:۰۴

پرواز می گوید:

از نگاهم گدازه می ریزد ، اشک نه
خون تازه می ریزد
سینه آتشفشانی از
داغ است
...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۵:۱۶

طهورا می گوید:

" یا ملجا کل مطرود "
آتش اش را ؟!
آنان که خون بهای مردانشان را میخواستند
آنان که دلشان از جمل و صفین و نهروان و اُحد پر بود

بیاییم جلو تر ...
آنان که مسلم را تنها گذاشتند
حسین را
عباس را
زینب را
رقیه را
علی اکبر را
علی اصغر را
.
.
.
آنان که روبه روی حسین بودند
یا آنان که روبه روی مختارند
یا آنان که روبه روی مهدی خواهند ایستاد
یا ...
هنوز مانده برادر
صبور باش
هنوز هم " در " آتش میگیرد
" در " نبود دل آتش میزنند
هنوز همدم مردان خدا چاه است
و همدم مهدی قبرستان بقیعست
هنوز باید برای این دین بهایی داد
در و سر و کمر و دل و جان و مال و مادر و شش ماهه و دست و دست و دست ...
هنوز اول حق و باطل هاست
شال کمرت را محکم کن سید
نکند بلغزی در هیاهوی دنیا
نکند اصل امروز را فراموش کنی
علی رفت
فاطمه رفت
حسین رفت
عباس رفت
رقیه رفت
شش ماهه رفت
تا
تا
تا
تا
بیاید آنکه آمدنش سراسر عدل است و نیکی
بیا راه را هموار کنیم برایش
هرچند خیلی کمم
حتی جانم نیز اندک است اما
تمام آنچه که دارم و ندارم فدای قدوم مبارک اش
هرچند ناچیز است
حالا سید
همت ات مستدام
و انشالله قلبت تا همیشه برای این خاندان بتپد
ولی نگذار مهدی فاطمه
عزیز دل زهرا تنها بماند میان ما کوفیان
دری بساز به جنس ایمان تا هیچ نامردی دستش به مادرت نرسد .
"یاعلی"

۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۵:۲۵

فاطمه می گوید:

عمریست پای بیرق مشکی روضه هات..
در سایه سار رحمت تو گریه می کنم..
قبرت که نیست.. دلخوشم از این که لااقل
پایین پای هیئت تو گریه می کنم..
آه! ای ضریح گمشده... بانوی بی نشان
در حسرت زیارت تو گریه می کنم
تا صبح در حوالی دلتنگی بقیع
با بوی یاس تربت تو گریه می کنم....
.......................
............
خیلی دلسوز بود سید..مثل همیشه...
التماس دعا
عجب...
عکس ها آتش به جان ادم می زند وای بر...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۵:۳۶

پرواز می گوید:

نه نرو بدون ِمن مادر
...
قصه ی من
هم
به سر رسیده است مادر
...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۵:۵۱

پرواز می گوید:

"باید
آتش بزنم باغ و بهار و گل را...."
روضه
مکشوف تر از آن چه شنیدم می شد
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۵:۵۲

رهرو می گوید:

دود را که دیدند به خانه اش هجوم اوردند که :
دختری که در عزای پدر است از خانه اش دود بلند نمیشود ...
.
.
.
.
بعد دیدند او را ،
پهلوی خونینش را ،
محسن ِ شهیدش را ،
علی در کوچه نشسته اش را ،
درِ خانه ی سوخته اش را...
اما چه کردند ؟!
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۰۵

سپهرا می گوید:

من با که گویم این که بهارم خزان شده ماهم به خاک تیره غربت نهان شده بانوی بی نشان که به هرسو نشان ز اوست رفت از برم به قامت همچون کمان شده...
من با که گویم...
در می سوزد...
دل می سوزد...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۰۸

سپهرا می گوید:

من با که گویم...
در می سوزد...
دل می سوزد...
سید از صبر مگو...
آه جگر سوز کجاست...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۰۹

رهرو می گوید:

آمدند ،
در و دل سوزاندند ،
قلب و پهلو شکستند ،
و علی ِ ولی را بردند ...
ولی اش را بردند
علی اش را در کوچه بر زمین کشیدند
دلش ،
روحش ،
امامش را بردند ...
در را ،
قلبش را ،
روحش را ،
به آتش کشیدند ...
و فاطمه ...
و فاطمه ...
و فاطمه ...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۱۲

ترنج می گوید:

من با که گویم...
در می سوزد...
دل می سوزد...
و...
ما همه می سوزیم ...
از این غم ...
و از ...
ندیدن حتی نشانی ...
من با که گویم این که بهارم خزان شده
ماهم به خاک تیره غربت نهان شده
بانوی بی نشان که به هرسو نشان ز اوست
رفت از برم به قامت همچون کمان شده...
آه...
و دل تنگ بقیع...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۱۲

رهرو می گوید:

اما ،
وقتی در را سوزاندند ،
تو کجا بودی ؟
نگاه کردی که پشتِ در ، مادری به دیوار تکیه نداده باشد ؟
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۴۱

طیبه می گوید:

با دیدین این عکسها حس خیلی بدی بهم دست داد.
پشت این در...
الله اکبر
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۸:۲۵

بنت الهدی می گوید:

دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد دل می سوزد........
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۸:۴۰

سیده طیبه می گوید:

در
دیوار
آتش
...
چ قدر آشناست این غربت..
ای وای مادر
مادر من هم پشت همین در..
...
آتش
!
...
..
.
.
.
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۹:۵۲

مسافر می گوید:

خیلی قشنگ بود
التماس دعا داریم
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۲۱:۱۵

رهرو می گوید:

یاری ز که جوید ، دل ِ من یار ندارد
یک محرم و یک راز نگه دار ندارد
از گریه ی پنهان علی در دل شبها
پیداست که دل دارد و دلدار ندارد
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۱۰

یه دوست... می گوید:

فوق العاده بودبرادر.
دیگه ناراحت نیستم که چرا مراسم عزاداری نرفتم.
خداخیرت بده.
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۲۲

زهیر می گوید:

از تو دردی ماند تنها در دلم
ای خدا این درد را درمان مکن ...
تو را به جان هر که دوست داری
التماست می کنم با تمام وجودم
تو را به خدایی که می پرستی
تمامش کن
مردم
با گریه التماست می کنم
ضجه هایم را می شنوی؟
لا اقل بر صاحب عزا رحم کن...
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۵۲

نئوحزبل می گوید:

روضه ی مادر سخته و سخت تر اینکه سید برات روضه بخونه...
ای کاش مدینه در و دیوار نداشت...
ای ک ا ش...
دعا...محتاجم!
ه م ی ن!
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۲۳:۱۰

ایرانی می گوید:

در نمی سوزد.....نمی بینی....ما...در.....در .....می سوزیم....
مادر نسوخته.....مارا اتش زدن....چقدر و چند بار دیگر باید بسوزیم؟؟؟
(کوفتتون بشه اینقدر قشنگ می نویسید)(شدت حسادت بسیار است)
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۰۰:۴۷

یه نفری می گوید:

خیلی وحشناک تر از اونیه که تصور می کردم....
خیلی وحشتناک تر....
داری با دل خواننده هات چی کار می کنی؟!؟!
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۰۰:۴۸

پرواز می گوید:

به من
هم می گویی
دری را که این طور
آتش
بگیرد چطور خاموش می کنند ... پسر ِ مادرم ...؟
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۰۰:۵۰

پرواز می گوید:

http://www.pcparsi.com/uploaded/pcb608db8f613e1bce07e1daf5454e3e2f_0.065276001298842727_irannaz_com.jpg
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۰۱:۴۰

شاپرک می گوید:

ایستاده بود پشت همان در...
تکیه داده بود به همان دیوار...
و در را روی پیامبری باز کرده بود که هر غروب می آمد که بگوید...:
"شادی دلم....!پاره ی تنم.....!!!"
سلام.....شهادت ام ابیها،فاطمه زهرا سلام الله علیها تسلیت....
دیدن تصویرها تمام وجود را به آتش می کشاند.....امااین فقط تصویر است و آن ...
با دلنوشته ای به روزم و چشم به راه ردپای شما...
آب...!بسوزد دلت...
خاک...!!! شود خاک عزا بر سرت
باد!پریشان شوی....
چشم!!!!الهی که بباری فقط
پیش نگاه شما...مادر خورشید سوخت
چو بشکفد زلبت غنچه های پاک دعا
تورا به فاطمه سوگند التماس دعا
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۰۱:۵۳

رهگذر می گوید:

حالا که امشب درد سوختن بین ما مشترک است،
بیشتر از پیش دعای‌مان کن!
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۰۱:۵۵

پرواز می گوید:

مبادا مادری را دختری خرد
به وقت ِ مرگ در بستر ببیند
چه جانسوز است و جان فرسا خدایا
که داغ ِ مادری... دختر ببیند
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۰۲:۱۶

آهسته عاشق می شوم می گوید:

بیقرارم، سوگوارم... تا هنگام ظهور.
التماس دعا.
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۰۲:۱۹

آهسته عاشق می شوم می گوید:

بیقرارم، سوگوارم... تا هنگام ظهور.
التماس دعا.
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۰۲:۴۶

پرواز می گوید:

خدایا
در غم ِ "مادر" به من صبری عنایت کن
که جانم رفت و من دلگیر ، در زندان ِ تن ماندم
نرفتم در کنار ِ قبر ِ "مادر" ز خود رفتم
نماندم در میان ِ خانه در بیت الحزن ماندم
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۰۳:۰۳

پرواز می گوید:

ای پر از غوغای ِ کوچه از نوا افتاده ای
خسته و بی تاب و در بستر ز پا افتاده ای
زخم هایت را مگر مرهم به غیر از مرگ نیست
کی دوای ِ درد ِعالم بی دوا افتاده ای
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۰۳:۰۵

پرواز می گوید:

خیز بر پا و ببین جان کندن ِ روز و شب َم
مهربان ِ قد کمان ِ من چرا افتاده ای ؟!
گاه پشت ِ در اسیر ِ آتش و میخ و لگد
گاه بین ِ کوچه ، در موج بلا افتاده ای
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۰۳:۰۷

پرواز می گوید:

از تمام صورت َت از چادرت خون می چکید
دیدم َ ت بر خاک با سیلی ز پا افتاده ای
در پی َ م با دست می گشتی و می گفتی حسن
ای فروغ چشم تار َم کجا افتاده ای !؟
...
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۰۸:۳۸

سید عمار می گوید:

میخام برم مدینه ، کنج بقیع، زانوی غم بغل کنم من
و شاید روزی بتوان گفت که:
من اومدم مدینه، کنج بقیع، زانوی غم بغل کنم من
مادرو صدام کنم من. ..
تازه جوونم
برات بمیرم
.
.
.
.
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۰۹:۵۳

سپهرا می گوید:

هر جا سرک بکشی این روز ها فرزندان فاطمه نشسته اند با شال سبز عزایشان...
و تو را به حسرت تمام سالهای عمرت می برند...
هر کس که از زمره ایشان است مادرش می خواندش و تو را باز حسرت می ماند و اندوه...
و ... درد می بارد از آسمان...
فقط یک شعله از آن آه ...
از آن همه اخگر سوزان پشت در... از آن کوچه اندوه بی مادری...
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۳۸

س.مهدی می گوید:

آی...
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۴۴

رهرو می گوید:

امر کردید که چادر بکشم روی شما
من فدای ورم نیلی بازوی شما
چند روزی است که میشویم با آب ولی
میخ و دیوار گرفتند به خود بوی شما
خبر فصل بهار است و یا بوی خزان
این گل سرخ که روئیده به پهلوی شما
شانه هم شاهد این جمله ی کوتاه من است
سوخته گوشه ای از خرمن گیسوی شما
بی شما هیچم اما چه کنم . چون خودتان ...
امر کردید که چادر بکشم روی شما
وا مصیبتاهُ من بعدِ فراقک
.
.
.
.
ایام تسلیت و التماس دعا
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۱۴:۲۲

طیبه السادات می گوید:

سلام داداش سید
اومدم دعوتتون کنم به آسمانه..
!
التماس دعا
ی
ا
ع ل ی
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۱۵:۲۸

سعادت می گوید:

...
. . .
. . .
. . .
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۲۵

طلبه ضد می گوید:

زیبا بود. خدا قبول کند..
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۱۸:۱۸

پرواز می گوید:

وقتی پدر در سوگ ِ او به دیوار تکیه می کند
دختر به که تکیه کند ...
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۱۸:۳۲

پرواز می گوید:

این عمر ِ تنــدپا ، ز فراق ِ تو ،
کُند شد
امروزم
اى خدا، ز چه فردا نمى شود
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۱۸:۵۵

پرواز می گوید:

سخت است
سخت است... قدت نرسد... زورت نرسد
با مادرت بروی و اما
نتوانی ... ... ...
مانع شوی که
مادرت
را میان ِ کوچه زمین َ ش نزنند
...
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۱۹:۰۳

پرواز می گوید:

و
سخت است
مادرت برای ِپنهان کردن ِ
کبودی ِ صورت َ ش از پدرت رو بگیرد
و
تو هم تقدیر خدا خواسته ات
" حسن " بودن
باشد
و جگر ِ تکه تکه ی آن روزت ، سال ها بعد
تشت را گلگون کند
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۱۹:۱۱

پرواز می گوید:

و سخت است چقدر
مادر سیلی خورده ات
تمام ِ روح و جان و نفس های ِ پدرت باشد
و
پدرت مظلوم باشد
و
پدرت غریب باشد
و
پدرت مامور به سکوت
به
سکوت
به استخوان در گلو
به سکوت
باشد
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۱۹:۳۴

گولاگولا می گوید:

سلام
و تسلیت
آه از این همه مسمار
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۲۰:۱۴

سپهرا می گوید:

فاطمیه افشای راز نگاه مادرانه است...
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۲۱:۲۴

مهجور می گوید:

این مضاف نوشت تنها مضاف نوشت نبود درد بود و درد
در و آتش...........این روزها دلم جدای در اتش میگیرد
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۲۳:۴۵

پرواز می گوید:

مادر نیست
اما
در که هست
دیوار هم ...
کوچه که جای َش عوض نشده
مادر نیست
صدای َ ش که از حافظه نمی رود از دل نمی رود
در هست
دیوار هست
کوچه هست
مادر ... مادر ... مادر
مادر
هم هست
۲۹ فروردين ۹۰ ، ۱۰:۱۵

فطرس می گوید:

من مادر خود بین در سوخته دیدم
دیوار و در و سینه به هم سوخته دیدم ...
این روزها نامی آتشم می زند!
حق حق
۲۹ فروردين ۹۰ ، ۱۱:۴۳

سپهرا می گوید:

چه میکنی سید...
دل...
خوشا به سعادتت...
التماس دعا...
۲۹ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۴۸

پرواز می گوید:

پنج :
فتنه ی بنی سقیفه یک سرش شد
کوچه
یک سرش شد
فدک
یک سرش شد
مسجد
یک سرش شد
تشت
یک سرش شد
کربلا
یک سرش شد
شام
ببین خودشان درست کرده اند شش گوشه ای را که اگر نگاه کنی
همه اش مشرف است به باب الزینب
...
۲۹ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۰۱

پرواز می گوید:

مانده بود چه بگوید. حرفی برای گفتن نداشت.
از خجالت سرش را پایین انداخته بود و اشک می ریخت. چاره ای نبود ...
دو دستی امانتی را تحویل داد و گفت:
«ببخشید! امانتدار خوبی نبودم؛ پهلویش شکست ...»
«محمد ممبینی»
۲۹ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۰۲

پرواز می گوید:

داشتی خودت را
به خاطر من به کشتن می دادی عزیزم!
راستی
حال «محسن» چطور است؟
۲۹ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۰۴

پرواز می گوید:

کودک، نفس نفس می زد:
«بابا سلام... فضه گفت: بیا!»
مرد
از هوش رفت ...
« بحارالانوار »
۲۹ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۲۸

زهیر می گوید:

پس ...
شال عزایت کو سید ...؟
.
شال من قرار است با کفنم خاک شود ... شال تو که پسر ِ مادری ... چه ؟
۲۹ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۵۳

سجاد می گوید:

داشتیم سید.فقط یه چیز میگم:
گل یاسو فشار در
۲۹ فروردين ۹۰ ، ۲۰:۰۰

پرواز می گوید:

اولین مظلوم ِ عالم آه را گم کرده است
رهبر ِ راه خدا همراه را گم کرده است
یک توقف پشت ِ در صد بغض مانده در گلو
تا کنار ِ قبر ِ مخفی چاه را گم کرده است
۲۹ فروردين ۹۰ ، ۲۰:۰۱

پرواز می گوید:

یاد ِ آن روزی که گفتا مجتبی نجوا کنان
گام های ِ ِمادرم درگاه را گم کرده است
درد ِ تنهایی ِخود را با که گوید مرتضی
با که گوید شیعه ای آگاه را گم کرده است
۲۹ فروردين ۹۰ ، ۲۰:۰۳

پرواز می گوید:

شهر ِ اشباه الرجال اینجاست ای زهرائیان
امت ِ بی درد اردوگاه را گم کرده است
کاش از این بیشتر پنهان نماند منتقم
عصر ِعاشورائیان خون خواه را گم کرده است
« محمود ژولیده »
۲۹ فروردين ۹۰ ، ۲۰:۰۵

رهرو می گوید:

خسته نباشی
دستت درد نکنه ...
اجرت با خود ِ خانم فاطمه زهرا ، مادرت !
۲۹ فروردين ۹۰ ، ۲۳:۰۰

گمنام مثل پدرم می گوید:

ای دل پشت این در نسوزی از هیزم کمتری...
۳۰ فروردين ۹۰ ، ۰۰:۰۴

محفل عشاق می گوید:

کو رزق اشک؟
دخل دلم خاک می خورد-
این کسب را چگونه شود رو به راه کرد
؟
با این همه گناه، قیامت ن
نمی شود به چشمان زهرا نگاه کرد،
5- غرور افرین بود غم 4 تا روضه بالا رو پاک میکنه
انشالله به زودی همین جور می شود
و این عکسهای در .دیوار سوخته
سالهاست که تو شهرمون وبا بچه های هیئتمون دیوار گلی و در سوخته ممی زاریم و دل می سوزونیم1
۳۰ فروردين ۹۰ ، ۱۰:۵۰

سیده کوچک می گوید:

....
..
.
دیوانه کننده بود!
خیلی!
۳۰ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۰۴

سپهرا می گوید:

احساس سوختن به تماشا نمی شود...
کدام نور ز مصراع بیت تو جوشید؟
که شعله هم به در خانه‏ات ارادت داشت
براى خاطر حیدر به تازیانه نشست ،
کدام دست چنان دست تو عبادت داشت؟
براى ضربه دیگر به دیدنت آمد ،
که گفته دشمن تو نیّت عیادت داشت؟
قسم به سوره ی خاکى چادرت بانو ،
به درک قدر تو باید فقط سعادت داشت...
۳۰ فروردين ۹۰ ، ۱۵:۲۱

پرواز می گوید:

پس انگار
فاطمیه که می آید
ده هزار نفر
یادِ شان می آید اولیای دم ِ مادر تویی
راستی
با قاتل ِ مادر چه کردی ؟!
۳۰ فروردين ۹۰ ، ۱۵:۲۹

پرواز می گوید:

برادر
این تازه خوب َش هست
فکرش را بکن... بین ِ این بیش از یک میلیارد مسلمان
که در جهان هست
بین این چند هزار عاشورا که در زمین گذشته
هنوز
آن تعداد که باید یادشان نیفتاده
این الطالب بذحول الانبیاء و ابناء الانبیاء
این الطالب بدم المقتول بکربلاء
بکربلاء
...
سلام
حرارت بدنم بالاست
حس میکنم که گداخت آتش دلم را
آن آتشی که به فاطمه رحمش نیامد
۳۰ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۴۸

کاغذ و قلم می گوید:

انجا که بودم همش بوی فاطمه مادرت را می داد...
مدینه را می گویم
۳۰ فروردين ۹۰ ، ۲۳:۰۹

زهیر می گوید:

سید ...
تا به حال از کسی خون بهــــــــا گرفته ای ... ؟ که اولیای دم شده ای ...؟
۳۰ فروردين ۹۰ ، ۲۳:۱۳

زهیر می گوید:

این در و قبرستان و کوچه ...
اینجا کجاست یا محمّد ... ؟
می شود مثالی بزنی از نوع ِ حقیقی اش ... ؟
آخر می دانی ؟ با دانسته هایم جور در نمی آید !
آنجا که من می دانم ... که برایم گفته اند ، که ندیده ام اما حس کرده ام ...
آنجا حتی یک شمع هم ...
.
.
.
اینجا کدام کوچه است که ...؟
۳۰ فروردين ۹۰ ، ۲۳:۱۴

زهیر می گوید:

چقدر شمع چیده اید ؟
این هم شد ساخت و ساز ...؟
.
جمع کن این بساط روشنایی را از شهر ...
آنجا حتی یک شمع هم ....
۳۰ فروردين ۹۰ ، ۲۳:۱۵

زهیر می گوید:

راستی ...
دری که بسوز ...
روی پاشنه اش بند می شود ...؟
۳۰ فروردين ۹۰ ، ۲۳:۱۷

زهیر می گوید:

مهندسی نخواندی ها پسر ِ مادر !!
.
دری که بسوزد ... کوچه ای که مادر نداشته باشد ... قبرستانی که ...
.
این طور ساخته نمی شود که ...
۳۰ فروردين ۹۰ ، ۲۳:۱۹

تبعید شده ب زمین می گوید:

بسم رب الزهرا
سلام
احساس سوختن به تماشا نمیشود ...
آتشمان میزنید که بفهمیم چه کشیده است ؟؟
زهیر اینجا هم روضه مادر میخواند ...
سید از مادرت بپرس اذنم میدهد بگویم وای مادرم مادرم مادرم
تنها ذره ای از خاک چادرش به دلم نشسته است ....
به امید آمدن منتقمش ... دعاکنید آمدنش را ...
عکسهای در روضه ای شد برای دلم ...
یاحق
۳۰ فروردين ۹۰ ، ۲۳:۳۹

زهیر می گوید:

مستی ز حد گذشته ... حالم بازم خرابه ...
.
بین الحرمین تازه ی قــــم را دیده ای سید ...؟
.
.
.
۳۱ فروردين ۹۰ ، ۰۱:۴۹

پرواز می گوید:

این
روزها
تا دری به دیوار می خورد
تا صدای ِکوبه ی دری
می شنود
بند ِ دل َش
پاره
می شود ...
۳۱ فروردين ۹۰ ، ۰۲:۳۳

پرواز می گوید:

باد بر فراز ِ نیزه در
موهای برادر می پیچد ...
زینب فکر می کند
کاش
مادر
آخرین بار به جای ِ موهای ِ من ،
زلف ِ برادر
را شانه می کرد
...
۳۱ فروردين ۹۰ ، ۰۲:۳۸

پرواز می گوید:

مادرش شب ِ عروسی اش
بهترین لباس َ ش را
به سائل داد
.
.
.
عاشورا لباسِ پسر را غارت کردند ...
می دانستند پسر به مادر می رود
بخشنده و کریم است
آن قدر که
انگشت را هم
با انگشتر می دهد ...
۳۱ فروردين ۹۰ ، ۰۳:۱۱

عمران می گوید:

خوانده ام
ضرب سیلی چنان بود که چشمان مادر تار شده بود
شمع ها را برندار ...
شاید مادر برگردد
آن وقت چشمانش که نمی بیند ... راه را گم می کند ...
شمع ها را از کوچه و کنار در برندار
[...]
بگذار بماند این مهندسی که کسی مثلش را ندیده
مادر من،مادر تمام خوبیهاست...
مادر تمام خوبیها...
برای ِ دل ِ پشت ِ در مانده ی من هم دعا کنید ...
یا علی
۳۱ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۰۰

پرواز می گوید:

و
استعداد همین است
که
جایی را که دشمن به خیال ِ خام ِ خود تاریک کرده
تو به هنر ِ خدا دادی ات
روشن کنی
تا دمیدن ِ آن صبح ِحقیقی
...
دستان ِ دلت
همواره
در دست ِاو
اون میخ ها رو که دونه دونه توی در می کوبیدین چه حالی داشتین...
به صاحب عزا رحم می کردید لااقل...
۰۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۴۶

نجوا به سبک ما می گوید:

ای کاش نقطه آخر سه نقطه بود....
پایان نداشت شعر بلندی که در سر است
۰۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۵۴

قاصدک می گوید:

معاذالله که رشحه ی هیچ قلمی بتواند با اشک سوزناک علی (ع) به هنگام شستن پیکر فاطمه برابری کند. کجاست اسماء؟
از او بپرسید فرشتگانی که در اشک های آن هنگام علی به تبرک غسل میکردند، بال و پرشان نسوخت؟
التماس دعا
یا زهرا
۰۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۰:۳۲

جایی برای اهل خدا می گوید:

سلام برادر.
کلیک که کردم بیام اینجا اصلا فکر نمیکردم این عکسا رو ببینم.
عکسا رو چند بار نگاه کردم.
مات و مبهوت موندم.
"دلم براے کبوترهاے خاکے و قبرهاے ِ خاکے تر ات تنگ است"
دلم تنگ شد... دلم گرفت.....دلم آتش گرفت...
۰۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۴۵

دریــا لبـاس خاکـــی پـدرم بود ! می گوید:

وقتش شده نگاه به دور و برت کنی
فکری برای این همه خاکسترت کنی

عذر مرا ببخش، دوایی نداشتم
تا مرهم کبودی چشم ترت کنی

امشب خودم برای تو نان می پزم ولی
با شرط اینکه نذر تب پیکرت کنی

مجبور نیستی، که برای دل علی
یک گوشه ای بنشینی و چادر سرت کنی

من قبله و تو در شرف روبه قبله ای
پس واجب است روی به این همسرت کنی

زحمت مکش خودم به حسین آب می دهم
تو بهتر است، فکری برای پرت کنی

ای کاش از بقیه ی پیراهن حسین
معجر ببافی و کفن دخترت کنی

من، زینب، حسن، همه ناراحت توایم
وقتش شده نگاه به دو رو برت کنی

۰۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۰:۱۶

ایرانی می گوید:

با مامان اومدیم خونه عمه شما...توی راه ماجرای عمه شما رو تعریف کردم...مامان مگه ول می کرد....همش میگفت خونه عمه ماست...من گفتم مامان :عمه اوناست...نه ما.....اونا میگن ایام فاطمیه پهلوشون درد میگیره...پهلوی شما هم اگه درد گرفت عمه شما هم هست....مگه تونستم اشکش رو قطع کنم....خیلی گریه کرد....راستی چرا شما پهلوتون درد میگره؟؟ولی ما نه.....
۰۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۳۳

سربند می گوید:

قیافه ندیده ات چقدر آشناست سید ...
مثل اولیاء دم می مانی ...
چرا همه چیز برای تو ؟
چرا تو همیشه اول ؟
چرا تو بالا و من پایین ؟
اصلا از اول
از اول اول ...
گردو ... شکستم ، گردو ... شکستم ...
...
باز هم ...
باز هم تو اول ...
باز هم تو بالا ؛
باز هم همه اشک ها برای تو
همه خنده ها برای من
باز هم تو غریب و من ...
باز هم تو وسط میدان و من ...
باز هم تو برنده و من ...
باز هم تو پرنده و من ...
تشنه ی توسلم ...
کمی آب بده مادر قشنگم ، یاس عزیز ...
۰۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۴۲

بهشته می گوید:

دود بود و دود بود و دود بود
گل میان آتش نمرود بود ...
۰۴ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۰:۱۶

مصباح می گوید:

مدینه مزد رسالت به نقد پردازد
اگر چه اجرت ما را سوا سوا دادند ...
۰۴ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۸:۵۱

یه روزی. یه جایی. یه کسی می گوید:

در میسوزد و دل میسوزاند!
۰۴ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۹:۱۱

طهورا می گوید:

" یا ملجا کل مطرود "
یادواره مادرت را دارند می سازند " جوانان همین مرز و بوم"
روبه روی حرم شاه نجف
میشود جایی مثل بین الحرمین
"یا علی"
۰۴ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۴۰

گلصنم می گوید:

مادر مادر..
۰۴ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۴۳

گلصنم می گوید:

مادر مادر...
۰۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۰:۵۱

روح الله می گوید:

یا مادر
سلام ناراحت نشی ها اما اگر دم دستم بودی بد جور می خوابوندم تو گوشت
می میری این چیزا رو ننویسی
کل فاطمیه رو من از روضه فراریم اینچیزا رو تو رو خدا ننویس ... می خوای دق مرگمون کنی ... بد بختی اینجاست دق هم نمی کنیم ...
بس کن همینجوریش داغونیم
من اصلا به وبلاگت سر نمی زنم
کامنتت رو توی وبلاگ نیلو فرانه خوندم
حد اقل بیرون از این وبلاگت چیزی ننویس
خون می افته گردنت ها ...

چطور مے خواهے بخوابانے توے گوشمان؟
مثل ِ همان کـ در کوچه زذ؟
یا مثل ِ همانے کـ نیمه شب خواباند توے گوش سه ساله ؟
تا بوده این کارها بـ خاندان ِ ما روا بوده.
شما هم روے همه اینها.
ببخش کـ حرمت ِ فاطمیه تان را شکستیم.
اگر مےتوانستم مےگفتم در این هیأت ها را تخته کنند،
آخر خوب نیست بـ پر ِ قباے ِ شما بر بخورد.
بگذار بـ پر ِ پهلوے ِ مادر بخورد،
بـ صورتش
یا اصلن ِ در ِ گوشش
چـ فرقے مےکند کجا بخورد
مهم این است کـ
نمےگذاریم بـ شما بخورد؛
خیالت جمع.
۰۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۳۴

پرواز می گوید:

امام صادق علیه السلام :
گر چه مصیبت ِجدمان بزرگترین بلا بوده اما
مصیبت ِجدمان علی و مادرمان زهرا سلام الله علیهم اجمعین « اضحی و أمر» بود؛
یعنی تلخ تر و وحشتناک تر .
۰۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۴۶

پرواز می گوید:

گل ِ آلاله ی مولاست زهرا
نه گل انسیة الحوراست زهرا
اگر چه پای تا سر درد و زخم است
علی را عشق سر تا پاست زهرا
۰۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۴۷

پرواز می گوید:

لگد را چون تحمل کرد ای وای
مدال از سینه اش گل کرد ای وای
چه گویم از عبوری وحشیانه
که درب ِ خانه را پل کرد ای وای
۰۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۵۴

پرواز می گوید:

فلک ز درد ِ تو نالید ای سکوت ِ صبور!
که دست ِ ظلم به کتف ِ تو تازیانه گرفت
شبی که دست ِ علی بود و جسم ِ بی جانت
تحمل ِ غم ِ او را به دل زمانه گرفت
۰۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۳:۱۲

پرواز می گوید:

قسم به رزم ِ تو در بین ِ معبری باریک
قیام عشق فقط نام ِ توست
"مادر" جان
قسم به دست ِ تو مادر و ضربه‌های ِ ‌غلاف
دوام ِعشق فقط نامِ توست
"مادر" جان
۰۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۴:۰۹

کلوخ می گوید:

خدا خیرت بده
۰۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۷:۱۴

سمانه می گوید:

اینجا بوی خدا رو میده اگه میشه برا من هم دعا کنید......
۰۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۲۴

پرواز می گوید:

کجا دو چشم ِ فلک ، دیده ‌است جز آن روز
که بنده ‌زاده ی شیطان مقابل ِ حور است
بدون اذن نباید به خانه‌ای بروی
نداد رخصت ِ تان فاطمه، مگر زور است؟
۰۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۲۶

زهیر می گوید:

یا فاطمه ما به زیر دینت هستیم
.
شیدا شده ی شیون و شینت هستیم
.
در فطرت ما همین حکایت کافیست
.
حبس ابد چشم ح س ی ن ات هستیم ...
۰۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۵۲

زهیر می گوید:

گرچه پر از دردم
علی علی علی
دور تو می گردم
علی علی علی
ای رهبر تنهای من
شور دل شیدای من
ذکر همه اعضای من
علی علی علی...
۰۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۵۳

زهیر می گوید:

سوگند بر تنهایی ات
علی علی علی
بر عزت و آقایی ات
علی علی علی
تنها طرفدارت منم
دلداده ی زارت منم
در شعله ها یارت منم
علی علی علی
۰۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۵۴

زهیر می گوید:

مشکل گشا لب بسته ای
علی علی علی
آیا ز رهرا ... خسته ای ...
علی علی علی
ای عشق زهرا از ازل
داری چرا زانو بغل
ای معنی خیر العمل
علی علی علی ...
۰۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۵۶

زهیر می گوید:

حی علی خیر العمل ...
.
زهرا (سلام الله) رفت به سوی خیر العمل ...
آخر ... علی تفسیر خیر العمل بود ....
۰۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۵۷

زهیر می گوید:

علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی علی ...
۰۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۳۷

پرواز می گوید:

عمری ست با عنایت ِ تو گریه می کنم
تنها به قصد ِ قربت ِ تو گریه می کنم
عمری ست پای بیرق ِ مشکیِ روضه ها
در سایه سار رحمت تو گریه می کنم
۰۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۳۸

پرواز می گوید:

گاهی ستاره می شوم و تا سپیده دم
در آسمان غربت ِ تو گریه می کنم
قبرت که نیست دلخوشم از این که لا اقل
پایین پای هیأت ِ تو گریه می کنم
۰۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۳۹

پرواز می گوید:

آه ای ضریح گمشده ! بانوی بی نشان!
در حسرت ِ زیارت ِتو گریه می کنم
تا تربت شهید احد پا به پای اشک
هر شب به رسم عادت تو گریه می کنم
۰۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۴۰

پرواز می گوید:

تا صبح در حوالی دل تنگی ِ بقیع
با بوی یاس ِ تربت تو گریه می کنم
گاهی به یاد هق هق ِ آن پلک ِ نیمه جان
در سوگ ِ بی نهایت تو گریه می کنم
۰۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۴۱

پرواز می گوید:

گاهی کنار روضه ات از دست می روم
از بس که در مصیبت ِ تو گریه می کنم
از ابتدای مرثیه هایت قدم قدم
تا کوچه ی ِ شهادت ِتو گریه می کنم
...
« یوسف رحیمی »
۰۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۰۶

طهورا می گوید:

بسم رب الفاطمه
قبل از شروع از تمامی خاندان سادات معذرت می خواهم
از سید بزرگوار ، صاحب این خانه هم خیلی خیلی معذرت میخواهم
حلالم کنید بابت این روضه :
۰۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۰۶

طهورا می گوید:

عمر می آید ، شعله آتش را به هیزم می گذارد ، آتش شعله میکشد .
در ٍخانه نیم سوخته می شود
عمر جلو می آید و لگد محکمی به در می زند
خدای من ، فاطمه "ع" پشت در است ....
فاطمه "ع" بین در و دیوار قرار می گیرد ، صدای ناله اش بلند می شود
عمر در را فشار می دهد ، صدای ناله فاطمه "ع" بلند تر می شود
میخ در که از آتش داغ شده است در سینه فاطمه"ع" فرو میرود
سینه ای کز معرفت گنجینه اصرار بود
کی سزاوار فشار آن در و دیوار بود
ای قلم ، خاموش شو !
کدام دل طاقت دارد چه کسی تاب دارد که تو شرح سیلی خوردن ناموس خدا را بدهی ...
گوشواره از گوش او جدا می شود و فاطمه "ع" از صورت بر روی زمین می افتد
فریادی در فضای مدینه می پیچد :
بابا ! یا رسول الله !
نگاه کن ببین با دخترت چه می کنند
فاطمه "ع" به کنار دیوار پناه می برد .
۰۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۰۷

طهورا می گوید:

امروز علی "ع" تک و تنها مانده است ، هیچ یار و یاوری ندارد .
آنها ریسمان سیاهی را بر گردن علی "ع" انداخته اند و او را می کشند
خدایا !
این چه صبریست که به علی "ع" داده ای !
چقدر مظلومیت و غربت !
میخواهند علی "ع" را از خانه بیرون ببرند
فاطمه "ع" از جای خود بر میخیزد !
آری تنها مدافع امامت قیام میکند
او می آید و در چار چوبه در خانه می ایستد ، دستان خود را به طرف دیگر چهار چوبه در میگیرد
آری او راه را می بندد تا نتوانند علی "ع" را ببرند
باید کاری کرد ، فاطمه "ع" هنوز جان دارد ، باید او را نقش بر زمین کرد .
دید دشمن ، فاطمه جان علی است
بلکه با جانش ، نگهبان علی است
گفت باید ، جان حیدر را گرفت
از علی ، دخت پیمبر را گرفت
عمر به قنفذ اشاره میکند او با غلاف شمشیر میزند
خود عمر هم با تازیانه میزند
بازوی فاطمه "ع" از تازیانه ها کبود می شود
وای بر من !
این بار به قصد کشتن فاطمه "ع" را می زنند
باید کاری کرد که فاطمه "ع" نتواند راه برود
باید او را خانه نشین کرد
عمر لگد محکمی به فاطمه "ع" می زند ، آنجاست که صدای فاطمه "ع" بلند می شود : " ای فضه مرا دریاب ، به خدا محسن مرا کشتند "
و فاطمه "ع" بی هوش بر زمین می افتد
۰۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۰۷

طهورا می گوید:

عزیزان بیایید و برای آخرین بار مادر خود را ببینید
یتیمان علی جلو می آیند و با مادر سخن می گویند :
" مادر ، سلام ما را به پیامبر برسان "
صدای گریه آنها سکوت شب را شکسته است
خدای من ! چه میشنوم ؟
این صدای ناله فاطمه "ع" است که به گوش من میرسد
ناگهان بند های کفن باز میشود
فاطمه "ع" دست های خود را باز میکنند و فرزندانش را به سینه می چسباند
صدای گریه فاطمه "ع" با صدای گریه یتیمان در هم می آمیزد
در آسمان غوغایی به پا میشود
فرشتگان بی تاب میشوند
از آسمان صدایی به گوش میرسد :
ای علی !
یتیمان فاطمه را از فاطمه جدا کن ، فرشتگان از دیدن این منظره به گریه افتادند
علی جلو می آید و یتیمان را از مادر جدا می کند
۰۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۰۸

طهورا می گوید:

تشیع جنازه آغاز میشود
صدایی به گوش میرسد " او را به سوی من بیاورید "
خدایا این صدا از کجاست !
این صدای قبریست که قرار است فاطمه "ع" در آن جا دفن شود
نگاه کن آنجا قبری آماده است
تابوت را همان جا به زمین می گذارند
علی "ع" میخواهد پیکر فاطمه "ع" را داخل قبر بنهد
دو دست ظاهر میشود و بدن زهرا را تحویل میگیرد
هیچ کس نمیداند این دست های کیست
علی "ع" با قبر فاطمه "ع" سخن میگوید : " ای قبر من امانت خود را به تو می سپارم ، این دختر پیامبر است "
اکنون علی "ع" همه هستی خود را به خاک قبر می سپارد
ندایی به گوش میرسد " ای علی بدان که من از تو به فاطمه "ع" مهربان تر خواهم بود "
علی "ع" بدن فاطمه "ع" را داخل قبر می نهد و چنین میگوید :
بسم الله و بالله و علی مله رسول الله
به نام خدا و برای خدا و بر دین رسول خدا
فاطمه جان من تو را به کسی که برای تو بهتر از من است می سپارم و راضی به رضای خدا هستم .
همه فرشتگان در تعجب از صبر علی "ع" هستند .
کتاب" فریاد مهتاب "خاطرات مادر مظلوم مدینه
از مهدی خدامیان آراتی
۰۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۵۳

روایت شیدایی می گوید:

خبر آمد که علی در راه است ...
۰۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۴۲

پرواز می گوید:

تا دست به دیوار
می گذارد،
زانوهایم
می لرزد
۰۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۳:۵۲

بیدی خشک که دوست داشت مجنون باشد... می گوید:

دلم برای کبوترهای خاکی و قبرهایِ خاکی ترت تنگ است...
۰۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۰:۳۱

رهرو می گوید:

از امام صادق روایتی است که می فرمایند : در قیامت به اولین چیزی که رسیدگی می شود " محسن بن علی " است ...( نقل به مضمون )
اصل روایت را در حیاط حرم حضرت معصومه بخوانید ...
درب شماره 17روبروی درب ِ ورودی حرم ...
۰۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۰:۵۴

یاحسین می گوید:

خیمه مجازی هیئت مذهبی جامعه الحسین (ع) فریمان
بفرمائید:
http://jameatolhosein.blogfa.com
۰۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۱۹

پرواز می گوید:

با این تن ِ شکسته ، هوای ِ سفر مکن
رنج ِ مرا ز رفتن ِ خود بیشتر مکن
شرحی ز بیقراری ِ من ، موی ِ زینب است
پس لااقل به خاطر ِ زینب سفر مکن
۰۸ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۳:۳۶

بی نام می گوید:

سلام سید خسته نباشی
یادت باشد در را خودت آتش زدی و عکس گرفتی....
۰۸ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۳:۵۷

پرواز می گوید:

گرفت دست مرا مادرم...
نشد...
نگذاشت...
تمام شهر بفهمد
حسن
جگر دارد
۰۹ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۴۳

پرواز می گوید:

زخمی است دوباره خاطر ِ هر کوچه
دل گیـر ترین خاطـره ها در کـوچـه
مانند ِ تـو شعـرم از نفـس افتـاده ...
چادر، خاکی، دوشنبه، مادر، کوچه
« یوسف رحیمی »
۱۰ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۴:۴۵

پرواز می گوید:

زینب
تمام غصه ی ِخود را ز یاد برد
از بس
حسین ِ بی کفن ات گریه می کند
...
۱۰ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۰۳

پرواز می گوید:

مادر!
اگرکه روز قیامت نیامدی!
این را بدان بدون تو محشر نمی شود
عالم اگر برای دل من و تو دعا کنند
قطعاً دعای ویژه ی مادر نمی شود
۰۵ خرداد ۹۰ ، ۱۸:۱۷

پرواز می گوید:

از آتش ِ کینه زود پرپر می شد
یک شاخه گل ِکبود پرپر می شد
پشت در خانه ی علی ... شمع نوشت:
« پروانه میان دود پرپر می شد»
«مجتبی حاذق»
۰۵ خرداد ۹۰ ، ۱۸:۲۶

پرواز می گوید:

آماده شدند دل به دریا بزنند
با کینه به روی ِ یاس ها پا بزنند
دست تو جدا نمی شد از دست علی
مجبور شدند بازویت را بزنند
« مجتبی حاذق »
۳۱ خرداد ۹۰ ، ۰۳:۴۰

پرواز می گوید:

این کوچه ها ،
دیوارها ،
اصلاً تمام شهر
سوزان
و من
محبوس در زندانی از آتش
...
۲۱ مرداد ۹۰ ، ۱۳:۱۶

پرواز می گوید:

...
پشت زمین شکست؛ خدا گریه اش گرفت
وقتی علی دو دست به زانو گرفته بود
« امید مهدی‌نژاد »
۱۰ شهریور ۹۰ ، ۱۸:۰۸

عمران می گوید:

به قصه های یکی بود و هیچ .... های نبود
غزل ، ترانه ، قصیده ، غزل – ترانه ، سرود
و زیرسقف ِ بلند ِ بنفش – آبی ، سبز
کسی دوباره برایم کشیده رنگ کبود
ولاله ای به چهل تربت ،آشیانه گرفت
و چادری که شکسته غرور و کبر یهود ...
به برگ برگ صحیفه ، غزل غزل باران
از آسمان نگاهش ، چکیده یاس آلود ... !
۱۰ شهریور ۹۰ ، ۱۸:۰۹

عمران می گوید:

کجای عهد سقیفه شکفته نیلی تو
کجای بیت حزینت ، میان آتش و دود –
شکست سینه ی یاسین و آیه ی تطهیر ؟
خمید سوره ی کوثر و « هل أتی» به قعود ؟
و« ما أفاءَ اللهُ ... » ، و بسته دست فدک ...
و قالَ : « إنَّ الإنسانَ ، لربهِ لکنود »
تمام آینه ها رو به قبله اند ... اما
تمام قبله نشسته برای تو به سجود ... !
اگر شکسته کبوتر و آسمان زخمی ست
برای چشم نجیبت ، فقط برای تو بود
۱۰ شهریور ۹۰ ، ۱۸:۱۰

عمران می گوید:

قنوت پنجره ها هم برای باران ست
که پشت کوچه ی غیبت گرفته قلب شهود
برای تو که نگاهت طلوع خوبی ها ست
منم کسی که :
سه نقطه ،
« منم کسی که نبود ... » !
---( سیده فخر السادات موسوی )----
۱۳ شهریور ۹۰ ، ۱۶:۳۴

پرواز می گوید:

هیزم بیاورید!
نمرود می خواهد،
دوباره، به آتش بکشد
مردی را...!!!
« سید حمید داودی نسب »
۲۷ شهریور ۹۰ ، ۰۲:۱۴

باران می گوید:

تا دست به واژه می زنم می سوزد ...
...
..
.
۰۴ مهر ۹۰ ، ۰۱:۳۸

پرواز می گوید:

بعد از رفتن پیامبر گریه می کرد ، زیاد.
مردم مدینه گفتند : "خسته شدیم، به فاطمه بگو یا روز گریه کند یا شب."
علی سایبان زد برایش نزدیک بقیع . بیرون شهر.
شده بود بیت الاحزان.
.......
بعد از رفتن دختر پیامبر گریه کردند ، نه زیاد.
مردم مدینه گفتند : "پیامبرمان همین یک دختر را داشت.
تشییع جنازه اش که نبودیم،
قبرش را بگویــید
کجاست؟!!
۲۷ مهر ۹۰ ، ۰۲:۱۴

پرواز می گوید:

شانه ی ِ دیوار از یک سو و باد از یک طرف
میخ کرده بال های ِ این کبوتر را به در
باز خواهد شد پس از این از سر ِ شرمندگی
هر زبانی تا بگوید نام حیدر را به در
« رحیمی »
۰۳ آبان ۹۰ ، ۰۲:۳۴

باران می گوید:

به روی بغض گلوگیر دخترت در باز کن .... مادر !
دخیلک یا امـّاه

ارسال دل‌گویه ها:

بدیهی است که همه دیدگاه‌های شما خوانده شده و برای انتشارشان، ملاک‌ها و معیارهایی لحاظ می شود؛ بنابراین، برای درج دیدگاه خود، رعایت برخی چهارچوب‌های اخلاقی ضروری است:

- لطفاً دیدگاه خود را به زبان فارسی بنویسید، پیام های غیر فارسی منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که حاوی توهین، تهمت یا افترا، نسبت به اشخاص حقیقی و حقوقی باشد منتشر نخواهد شد.
- از ارسال دیدگاه های تبلیغاتی و یا حاوی لینک، خودداری کنید، پیام های نامرتبط با متن، تأیید نمی شوند.
- لطفاً دیدگاه‌تان تا حد امکان مربوط به همین نوشته باشد، در غیر اینصورت می‌توانید از قسمت تماس با ما استفاده نمایید.

بلاگرهای بیان لطفا برای ارسال نظر و یا رأی‌دهی به مطالب روی گزینه «وارد شوید» در کادر پایین کلیک کنید تا مجبور نشوید نام و آدرستان را مجددا بصورت دستی وارد کنید.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی