دل آباد :: رسانه اهل دل

دل آباد، رسانه بی دل هایی ست که در به در، در پی دلدار اند.
خانه | اخبار | پیامک | کتاب | جزوه | اپلیکیشن | فیلم | صوت | ختم قرآن | عکس | گوشه‌نما | آرشیو | پیوندها | وبلاگ‌ها | همدلی در دل‌آباد
درباره ما | تماس با ما


امروز
یکی دیگر از روزهای خوب خداست


از در تا مادر


| ارسال در «دل‌پاره» توسط دل‌باخته .. ، در ساعت ۲۱:۲۴ روز يكشنبه ۱۱ ارديبهشت ۹۰ |


گزیده ای از مجموعه « از در ، تا مادر »

ذکر نوشته ها بدون درج منبع و نام نویسنده مجاز نمی باشد.
«سیّد محمّد رضی زاده»
بهار ۱۳۹۰

 

کوه صبر ]

صدای شکستن در که می آید،
هول می کند دخترک.
این تازه اول راه است!

 

مادر ]

دیوار با مسمار
هم قافیه بود،
دنبال ردیف بود عدو.

 

آینه دق ]

مادر دو بخش است،
ما هر چه می کشیم
از بخش دوم است!

*او هر چه می کشد
از بخش اول است!


[ دِقُّ الباب! ]

 

گفته بود:
«انا مدینة العلم، و علیٌ بابها»
نشنیدم که بگوید:

« و فاطمةُ شهیدة ُ هذا الباب»

 

وراثت ]

 

مظلومیت ارثیست،
اگر سید باشی...!

 

عمق فاجعه ]

 

مادر کجا؟
خانه، از این طرف است!

 

محراب کوچه ]
 

علی

در «کوچه» ضربت خورد،

نه در «کوفه»!

 

عروسی خون ]

 

غرور پسر

پهلوی مادر

فرق پدر

رأس پسر

دست برادر

پیشانی خواهر...

چه بشکن بشکنی ست،

در کوچه بنی هاشم!

 

قحطی ]

 

این همه واژه،
چرا در،

با مادر هم قافیه شد!؟

 

قاتل ]

 

ضرب غلاف بهانه است؛
مظلومیت علی کشت،
فاطمه را!

 

تسلّی ]

بعد از مادر

چه کسی جرأت دارد
به زینب بگوید:
«غم آخرت باشد»؟!

 

نجّار ]
 

در می خواهد چه کار،
خانه ای که مادر ندارد؟!

 

تبدیل ]

 

زندگی بعد از «زهرا»،
«زهر» شد برای علی!

 

آدرس ]

 

خرابه شام
انتهای کوچه بنی هاشم است!

یاس ]

روی گلی که خار ندارد،
راحت می شود پا گذاشت!

 

شعر نو ]

 

در با مادر هم قافیه شد

کوچه با کوفه

و آه با چاه؛
علی اما قافیه را باخت،
بعد از فاطمه!

 

نسبت ]

 

یا سرت را می برند
یا دستت را،
اگر مادرت فاطمه باشد!

سهولت ]

 

چیدن گل بی خار
از هر گلی راحت تر است!

 

بساط ]

 

چاه کجا بود؟!
علی آهی نداشت،
که با ناله سودا کند!

 

علت ]

 

مادر 

سیر شده بود از دنیا،

و الّا تمام خانواده
مستجاب الدعوه بودند!

 

قرابت ]

 

هر که به فاطمه 
مقرب تر است،
تیغ جفا بیشتر اش می زنند.

 

ارمغان ]

 

«خنده بر هر درد بی درمان دواست»
اما اینجا 
وقتی تابوت میبینند 
می گریند!

 

نظرات  (۲۴۰)

۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۱۶

جایی میان ابرها می گوید:

سلام
فوق العاده و بی نظیر...
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۳۹

سعادت می گوید:

دَمُهُم دَمی...
...
...
. . .
نفهمیدند؟؟؟
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۴۰

سپهرا می گوید:

فاطمه ادامه خدا در روی زمین...
چقدر این ادامه شورانگیزاست...
هنوز منتظریم...
تا بیاید...
و ادامه ...
ادامه ای امتداد راهی است که از کوچه گذشت...
راه کربلا...
راه منتقم ...
جاده انتظار از کوچه و کربلا می گذرد...
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۳:۰۸

سعادتمند می گوید:

.
علے
در «کوچه» شهید شد،
نه در «کوفه»!

-
همین بس بود ...

فاطمه
ادامه خداست،در روی زمین...
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۴:۰۸

س.م.م می گوید:

آجرک الله
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۴:۵۷

آب یعنی ماهی می گوید:

فاطمه، فاطمه است..
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۱۹

فاطمه می گوید:

حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود
خلقت از روز ازل مدیون عطریاس بود
ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه
گردنت را می شکست آنجا اگر عباس بود
پست خیلی جالبی بود
آرزومندم آرزوهایم آرزوساز آرزوهایت باشد
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۶:۰۰

ساقی می گوید:

کربلا به پا شد در دلم
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۷:۱۸

مانا می گوید:

هر تکه ، تکه اش قلبمان را تکه تکه کرد...
اجرت با مادرت...
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۷:۱۸

طلبه ضد می گوید:

بعضی هایشان خوب بودند. بعضی هایشان روضه ی ساده بودند. بعضی هایشان جالب نبودند. بعضی هایشان تصنعی بودند.
و بعضی هایشان بی نهایت عالی بودند..
کاش نوشتن را جدی ببینید و جدی بگیرید..
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۳۸

سید مجتبی می گوید:

بغض و گریه و آفرین و احسنت
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۳۹

خانم معلم می گوید:

سهام ِ عدالت ]

زینب!
قسمتِ من در بود و کوچه،
اما
قسمتِ تو
در بـ درےست،
در کوفه!
و تا نروی و نبینی کاخ اموی را در کنار مرقد حضرت رقیه باور نمی کنی عمق فاجعه را
و تا فاصله کربلا تا شام را درک نکنی حس نمی کنی این همه مرارت را ...
و ان وقت می فهمیم که در به دری یعنی چه ... اسیری یعنی چه ...بی برادری یعنی چه ...

۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۴۳

خانم معلم می گوید:

نیمه پنهان ]

فاطمه
ادامه خداست،
در روے زمین.

بسم الله الرحمن الرحیم ...
انا اعطیناک الکوثر ....

۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۴۴

پرواز می گوید:

پیش ِ چشمان ِ تر ِِ نگاه ِ
پدر ،
افتادن َت اصلاً
دیدنی نبود
مادر
.
.
.
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۴۶

پرواز می گوید:

دستی به ریسمان
بسته
و
دستی به غلاف شکسته
...
دو دست پای ِ علقمه بریده
یکی
فدای ِ پدر
یکی
فدای ِ مادر
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۴۸

پرواز می گوید:

طاقت بیار ،
دست ِتو را باز می کنم
گیسو که هست آه ِجــــگرها نیاز نیست
دیوار هم
برای ِ اذیت شدن بس است
دیگر فشار دادن ِ درها نیاز نیست
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۵۰

جایی برای اهل خدا می گوید:

از یک طرف سیلے
از یک طرف دیوار
از یک طرف در
از یک طرف مسمار
از یک طرف پهلو
از هر طرف آتش!
یا زهــــــرا....
التماس دعا.
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۵۳

پرواز می گوید:

وقتی کفن َت
خون
گریه می کند
بگو
دخترت چگونه صبوری کند
فراق َت را
مادر ...؟!
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۵۴

پرواز می گوید:

با ذوالفقار
بر سر خاکت نشسته ام
وقتش شده دوباره برایم دعا کنی
تولیّت ِ حریم ِبلندت
با من است
با شرط این که تو نجفم را بنا کنی
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۵۸

پرواز می گوید:

مادر
بر سر ِ کدام مزار سر بگذارم
وقتی
شمایل ِ عتبات َت
نیز
به هیچ کس نمی ماند
.
.
.
بغض هایم - اشک - عمه ...
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۰۰

پرواز می گوید:

بی مــــــادری
را
قلب ِ کوچک ِ محسن
تاب
نداشت
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۰۱

پرواز می گوید:

چرا ما
پیکر ِ مادر مان را شب
تشییع
کردیم
...؟!
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۰۳

پرواز می گوید:

کهنه پیراهن نمی خواهد مادر !
گرگ ها همان را هم ...
همان بوریا کافی ست ...
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۰۴

پرواز می گوید:

یک کبوتر
وسط ِ شعله تقلا می‌کرد
«جرمش
این بود که اسرار هویدا می‌کرد»
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۰۶

پرواز می گوید:

رسم
این است که پروانه در آتش باشد
«عاشقی
شیوه‌ی رندان بلاکش باشد»
کمر ِ سرو
در این کوچه کمان خواهد شد
«چشم ِ نرگس
به شقایق نگران خواهد شد»
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۰۸

پرواز می گوید:

عمر ِ کوتاه ِ تو گنجایش دنیا را بس
«وین اشارت ز جهان گذران ما را بس»
خانه ی دوست کجا؟
صحن ِ سپیدار کجاست؟
«ای نسیم ِ سحر آرامگه یار کجاست؟»
«قاسم صرافان»
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۱۲

پرواز می گوید:

می خواهی کفن کردن َت به شب
باشد
که نبینم کبودی ِ صورت ِ ماه َت را ؟
.
.
.
اما
شکستگی ها را چطور پنهان می کنی ...؟!
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۱۳

پرواز می گوید:

محسن ؟!
تو خمس ِ خود به خدا دادی و حلال ِ حلال
حسین و زینب
و
کلثومی و حسن
داری
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۱۵

پرواز می گوید:

زینــب ؟!
امروز هم
گذشت ولیکن برای ِ تو
پایان ِ لحظه های ِ خوش ِ کودکانه بود
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۱۷

پرواز می گوید:

تنها حسن دید !
اما
فقط
محسن چشید ...!
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۲۲

پرواز می گوید:

مادر
میخ می گفت ؛
در دود چشم َش کور بود
و
ندید پهلوی َت را
.
.
.
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۲۴

پرواز می گوید:

دستاس !
دستان ِ مادرم شکسته است
به
خواهش ِ من است
که
تکان َت نمی دهد ...
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۲۶

پرواز می گوید:

مــادر
.
.
.
صدها هزار
ضربه ی شمشیر و تیر و سنگ
با
ضرب ِ دست ِ کوچه برابر نمی شود
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۳۰

پرواز می گوید:

چه می شود که به زانویِ من ، توان بدهی
دوباره صورت ِخود را به من نشان بدهی
چه می شود که زمان ِ قنوتِ نیمه شبت
دوباره بازوی ِخود را کمی تکان بدهی
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۳۹

پرواز می گوید:

به جای ِآن که شوی پرپر و به خاک افتی
و روح ِ خسته ی خود را به آسمان بدهی ـ
ـ گل ِ شکسته ی من پا بگیر در این باغ
که باز عطر ِ بهشتی به باغبان بدهی
تو را به جان ِ عزیزت مخواه بنشینم
به چشم ِ خویش ببینم چگونه جان بدهی
نفس تو می کشی و حال ِ کودکان این است
چه می شود تو اگر جان در این میان بدهی
« محسن عرب خالقی »
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۱:۳۲

پرواز می گوید:

بین ِ قدِ خم و گیسوی ِ سفید و تن ِ زخم
گوشه ی خانه ی آتــش زده زنجیر شدی
قاب ِ چشم ِ علی ، از دیدنِ تو خالی ماند
بعد ِ کوچه ز چه رو حالت ِ
تصویر شدی؟
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۱:۳۶

پرواز می گوید:

خون ِ پهلوی ِ تو هم بند نیاید عشق است
به خدا تو سندِ آیه ی
تطهیر شدی
عشق این بود که از دست ِ تو بر می آمد
پیش روبه صفتان
حامی ِ
یک شیر شدی
«مجتبی صمدی»
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۰۲

روح الله می گوید:

کاش میشد فهمید ... و حیف که نفهمیدم و زنده ماندم ...
فاطمیه بوی خون می دهد ولی رنگش سیاه است ...
و مشکل اینجاست که در اوج این سرخی و سیاهی صورت من سفید مانده ...
کاش خدا انسان را بی دست می آفرید ...
کاش اصلا سیلی زدن را یاد نمی گرفتیم ...
دختر بچه که می بینم نا خود آگاه دست به صورت می گیرم ...
راه که می روم دست به کمر می روم ...
احساس می کنم بار این درد دارد قدم را خم می کند ...
خدا یا این درد یلی چون علی می خواست ...
او هم شکست زیر این بار ...
و من نمی فهمم که اگر می فهمیدم چرا زنده ام ...
خدایا فاطمیه را از سر ما بگذران ...
محرم و فاطمیه برایم عذاب شده ...
که چرا نمی فهمم...
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۰۸

روح الله می گوید:

من از وبلاگت متنفرم ...
تمام خاطرات بدم رو میاری جلوی چشمام ...
از دیوار متنفرم ... از در متنفرم ... از آتش متنفرم ... از رد پای کفش متنفرم ...
دست که می بینم آنطور ... صورت که می بینم هم طوری ...
خدایا زجر شیعه کی به پایان می رسد ...
در سفر کربلا بود که فهمیدم عرب ها چه دست های سنگینی دارند ...
تا کی ؟ این بغض گلوگیر را نشکنم ...
نگهش داشته ام برای مبادا ...
چقدر صبر ... کاش میشد به خون خواهی خون بریزیم و خونمان را بریزند ...
روضه روضه روضه ... من شمشیر می خواهم ... مــُردم ....
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۲۲

شطحیات می گوید:

این روزها نه در هست نه مادر..
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۳:۳۰

نئوحزبل می گوید:

بس کن...
عجب دلی داری تو...
غرق کوچه غرق عطر یاس بود
بی نصیب از ذره ای احساس بود
رفت بالا ناگهان دستی کثیف...
حیف جای خالی عباس بود...
حیف جای خالی عباس...
دعا...
۱۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۳:۳۵

آهسته عاشق می شوم می گوید:

بیا لااقل کمی
روضه‌ی باران بخوان
برای چشمان خسته‌ام
شاید اثری کرد...
۱۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۸:۰۳

بنده خدا می گوید:

دلمان شکست سید.......
واشک..... که نگو از چشمانمان جاری شد به قلمت...
یاعلی
التماس دعا
۱۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۹:۳۷

یار مهربان می گوید:

سلام
خیلی زیبا بود
اجرک الله
البته خیلی پیش از این (
[ در بـ در ]

در
هدیه تولد حسن بود،
کـ زهرا
نام اش «مادر» شد.)
زهرا مادر شده بود
هنگام رحلت "ما در"
از آن پس زهرا "ما در" " پ در " شد
یا ام ابیها

۱۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۱:۰۴

خادم سقاخانه می گوید:

فاطمه یعنی بریده شده جدا شده
با غلاف
با آتش
با سیلی
از علی
شما را به سیادت که ناصیه نوشتتان کرده اند دعایم کنید.
۱۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۳:۰۴

محمد حسن محقق شیعه افغانی می گوید:

عالی بود
۱۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۳:۲۵

هستی می گوید:

پاره پاره کردی دلمان را با دلپارهایتان
۱۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۳:۵۲

کاغذ و قلم می گوید:

]ارثیه[
سهم من از تو
گرچه سادات نشد
لیک
نام‌ات شد
کمکم کن
منش‌ات را نیز بارور کنم در خودم
۱۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۶:۰۹

سربند می گوید:

... دلنوشت نیست
دل پاره است ...
هر سطری که می خوانم اشکی نوتر از پیش می بارم
شده ام ابر بهار در این آشیانه مجازی ...
بگذار چند دقیقه در این حسینیه بنشینم و تو روضه بخوانی و من گریه کنم
با واژه هایت ، با موسیقی زمینه ، با درد دلم ... و ارثی که رسیده است به من ...
۱۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۶:۴۰

میم ِ لام می گوید:

هوالکاتب
من هیچ وقت برای نوشته های خوب حرفی برای گفتن ندارم. اما یک سوآل؛ برای فاطمیه امسال بعد از چندین سال دوباره قرار است توی شهر دسته عزا راه بیافتد. شهر زاهدان. ویژه نامه ای داریم طراحی می کنم که بین مردم توزیع کنیم. آیا مجاز هستم چندتاشان - یا همه شان - را با ذکر منبع در ویژه نامه مان کپی کنم؟
۱۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۶:۵۰

میم ِ لام می گوید:

هوالکاتب
ممنون.
اجرتان با مادر.
۱۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۲۸

قاصدک می گوید:

دل من!...پشت در این خانه اگر نسوزی، از هیزم کمتری...
سلام
اشعارتان بی نهایت سوزناک بود سید، خوش به حال دلتان...
التماس دعا
یا زهرا
۱۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۵۱

سایه می گوید:

هیچ نمیتوانم بگویم جز آنکه هر نوشته بغض گلوگیر شده این روزهایم را بر ملاتر نمود..
۱۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۰۶

پرواز می گوید:

چنان مسمار در قلبم فرو رفت
که محسن گفت :
مادر
سینه ام سوخت
..
۱۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۱۱

پرواز می گوید:

بابا بخاطر ِ تو فقط گریه می کند
مادر؛ تو هم بخاطرِ بابا بلند شو
پهلو نگیر، ساحلِ این شهر خونی است
پهلو نگیر مـــادر دریا، بلند شو
جای تو نیست روی زمین، توی کوچه ها
از روی خاک ام ابیها بلند شو
ـــــ
چندی گذشت، گوشه ی خاموش علقمه
مردی صداش حک شده: سقا بلند شو ...
۱۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۱۴

شعر و باران می گوید:

سلام
بسیار زیبا بودند
و بی نهایت دردناک
۱۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۱۷

پرواز می گوید:

از خانه چارچوب ِ درت را شکسته اند
باب الحوائج ِ پدرت را شکسته اند
عمداً مقابل ِ پسر ِ ارشدت زدند
یعنی غرور ِ گل پسرت را شکسته اند
۱۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۱۸

پرواز می گوید:

بازو و سینه ، کتف و سرت درد می کند
هرجا که بوسه زد پدرت، را شکسته اند
ای مرغ ِ عشق ِ خانه ی حیدر کمی بــپـر
باور نمی کنم که پرت را شکسته اند
« یاسر حوتی »
۱۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۳۰

از من ... تا تو می گوید:

نه واژه ای دارم ، نه جمله ای ، که با آن بگویم ؛ چقدر" این ها" به دلم نشست ... و چقدر با این نشستن اش دلم را لرزاند ...! این روزها هوایم ابری ست ، هوای ِ همه مان ...؛ و من باریدم با خواندن ِ این " بغض" و "یادگاری" و . . . اما "تسلّی" نمی یابم ... نمی یابــــــــم !
التماس دعا ...
یا علی ...
۱۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۳۰

یه دوست... می گوید:

از جان چشمانم چه می خواهی؟
۱۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۴۰

شیرین فراهانی می گوید:

خواستم بگویم، که فاطمه دختر محمد است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه همسر علی است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه مادر حسین است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب است.
باز دیدم که فاطمه نیست.
نه، این‌ها همه هست و این همه فاطمه نیست.
«فاطمه، فاطمه است»
سلام
وبلاگ خیلی خوبی دارید.
از اطلاع رسانی تان ممنونم
۱۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۵۷

باران می گوید:

سلام
عالی بود.
ممنون که به خواندن این غم سروده های کوتاه و دلنشین دعوتم کردید
۱۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۱:۱۰

فریبا می گوید:

گفمش نقاش را از غربت زهرا بکش
گریه کردوباقلم یک چادر خاکی کشید
گفتمش پس غربت زهرا کجای نقش بود؟
ناله کردو زیر چادر غنچه ای پرپر کشید
به سیدا خیلی خیلی حسودیم میشه ...
اینقد دلمو نسوزون،دوست دارم مادر تون مادر منم باشه،ولی...
اینا رو که میگین قلب مهدی ش بیشتر درد می گیره ..تورو خدا به خاطر اون ...
۱۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۱:۵۵

پرواز می گوید:

دیگر نفس ِ بچه ها به شماره افتاده
در این
بین الحرمین ِ تقویم
.
.
.
۱۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۳:۵۲

پرواز می گوید:

گفتی که گریه هات مرا می کشد علی
یا گریه می کنم سر سجاده یا بخند
گفتی بلند شو به سوی مسجدت برو
این گونه که نمی روم اول شما بخند
باشد قبول رو زدن من قبول نیست
پس لا اقل به خاطر این بچه ها بخند
وقتی خداست منتظر خیر مقدمت
خوشحال باش گریه چرا؟ غم چرا؟ بخند
...
۱۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۰:۴۵

حسنا محمدزاده می گوید:

ضرب ِغلاف بهانه است
مظلومیت ِ علے کشت،
فاطمه را!
سلام
بسیار عالی
اجرتان با بانوی دو عالم
۱۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۷:۴۳

کوثرتشنه می گوید:

سلام
زیباسروده اید اجرتان با خود خانم فاطمه زهرا (س)
۱۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۰:۲۲

حامد حضرتی می گوید:

سلام!
نان را از هر طرف که بخوانی نان است
۱۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۱:۰۱

خلوت نشین می گوید:

مثل همه زیاد طبع شعر و نثرم نمی آید.
اما به راحتی میگویم:
بغضی گلویم را می فشرد.
۱۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۵۰

پرواز می گوید:

آه ِ مــــــــاه
را
می شنوی
پای ِ ذوالفقـــــــــــار ...!؟
ای کاش فدک این همه اسرار نداشت
ای کاش مدینه در و دیوار نداشت
فریاد دل محسن زهرا این بود
ای کاش در سوخته مسمار نداشت
مطالبتان عجیب تاثیرگذاربود....حق یارتان
۱۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۷:۴۵

یه جوجه آدم می گوید:

[ بخشـ دارے ]
مادر دو بخش دارد،
بخش اول: ما
بخش دوم: در
اما
ما هر چـ مےکشیم
از بخش ِ دوم است!
........................................
و هر چـ مےکشند از بخش ِ اول است!
عالی بود.
سربلند باشید.
یا زهرا مددی .
۱۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۷:۵۲

یه جوجه آدم می گوید:

با اجازتان کمی از این جگرنوشته ها دزدی میکنم.
البته هنوز نمیدانم کدام!
سربلند باشید.
یا زهرا مددی.
۱۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۱۸

قاصدک غریب می گوید:

پیشتر آمده بودم اینجا
اما
امروز آمده ام به تکیه عزایت
شاید مادرت نگاهم کند
و مرا ببخشد
خودش میداند گناهم را
کاش....
۱۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۰:۰۷

پرواز می گوید:

آهی غریب خیمه زده در صدای تو
« عجّـل وفات » می شنوم در دعای تو
گـیرم نگفته ای که چه شد، با شنیده ها
دارم هلاک می شوم از ماجرای تو
در عاشقی چقدر کم آورده ام عزیز!
حس می کنم نیامده ام پا به پای تو
از من فقط دلی ست که لبریز خون شده
افسوس زخمی است ولی جای جای تو
۱۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۰:۰۹

پرواز می گوید:

من زنده ام علیّ ِ تو باشم، فقط همین
بگـذار تا نفس بکشم در هـوای تو
لبخند خسته ات را باور کنم اگر
تکـلیف چیست با غم ِ در چشم های تو؟
خاک حیاط خانه سزاوار بوسه نیست
بر روی آن نباشد اگر ردّ پای تو
« علی اصغر ذاکری »
۱۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۱:۱۱

...به جای خودم می گوید:

http://ayatalghermezi.blogfa.com/
غم مادر....را تازه تر........
امسال....سال فرج است...............
۱۴ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۰:۱۳

تمنا می گوید:

سلام
زیبا بود.
دلم برای مادر تنگ شده است.
۱۴ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۱:۴۸

نیلوفر جهانگیر می گوید:

سلام
عالی بود
موفق باشید
۱۴ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۵۴

سیده طیبه می گوید:

سلام
بسیار بسیار زیبا بود..
قبول باشد انشاالله
!
التماس دعا
.
ی
ا
ع ل ی
۱۴ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۰:۲۶

از من ... تا تو می گوید:

آســـ ــمان ، گریه می کند بی ماه
و ستاره ستاره می ریزد؛
اشکــها را به روی ِ دامن ِ چـــــاه . . .!
۱۴ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۱:۵۳

پرواز می گوید:

جایی خواندم
که
ملعون ِدومی به عنوان پاداش سه سال
از قنفذ مالیات نگرفت ...!
می دانی پاداش ِ کدام کار ...؟!
۱۴ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۳:۴۴

باافلاکیان می گوید:

بسم ا...
سلام /
دیگر محل به عرض سلامم نمیدهند
ای همنشین این دل بی همزبان ، بمان بمان . . .
روی مرا اگر به زمین میزنی بزن ،
اما بیا بخاطر این کودکان
بمان!
۱۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۹:۴۷

دخترمسلمان می گوید:

گفت: در می‌زنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
این صدا، نه صدای طوفان است
مزن این خانه مسلمان است
مادرم رفت پشت در، اما
گفت: آرام ما خدا داریم
ما کجا کار با شما داریم
و اگر روضه‌ای به پا داریم
پدرم رفته ما عزاداریم
پشت در سوخت بال و پر، اما
آسمان را به ریسمان بردند
آسمان را کشان کشان بردند
پیش چشمان دیگران بردند
مادرم داد زد بمان! بردند
بازوی مادرم سپر،اما
بین آن کوچه چند بار افتاد
اشک از چشم روزگار افتاد
پدرم در دلش شرار افتاد
تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-
گفت: یک روز یک نفر اما...
۱۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۹:۵۱

راه برگشت من از تو می گوید:

سلام سید
اشک در می آوری آقا؟؟؟
حتماً به من سر بزن و مطلب جدید رو بخوان...
"دعوت شده ی ِ کوثرش باشید..."
لطفاٌ تا آخر بخوان
التماس ى دعاهای ِ نابت...
یا حق!!!
۱۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۰۶

پرواز می گوید:

قصد داری بروی و بدنم می لرزد
مــــادر ِ آینه ها بی تو تنم می لرزد
گر چه سخت است ولی خوب تماشایم کن
به خدا بازوی ِ خیبر شکنم می لرزد
بلبل ِ زخمی ِ باغم تو بگو علت چیست؟
چه شده غنچه ناز چمن ام می لرزد
۱۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۱۴

پرواز می گوید:

از همان روز که از کوچه ی غم برگشتی
تا بدین ساعت ِ غربت،حسن ام می لرزد
آن قدر لرزه به اندام علی افتاده
گوئیا بر تن من پیرهن ام می لرزد
تا به امروز ندیدند بلرزد کوهی
کوه بودم ولی امروز تن ام می لرزد
« سید محمد جوادی »
۱۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۴۰

پرواز می گوید:

قال الصّادق علیه السّلام:
مَن قالَ فینا بَیتَ شِعر بَنَی اللهُ لَهُ بَیتًا فِی الجَنَةِ
کسی که برای ما بیتی شعر بسراید، خداوند برای او بیتی در بهشت بنا می کند.
وسائل الشیعه
کاری که در درگاه ِ ربانی قبول است
عرض ِ ارادت
بر عترت ِ بنت الرسول ( سلام الله علیها ) است
...
۱۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۷:۲۰

این سرخ تلخ می گوید:

سلام برادر ...
ممنون از سر زدنت ...
بسیار عالی بودند شعرها ...
به حق فاطمه برقرار باشی
و بر مدار عشق نویسی هم سفر ...
ضمناً به احترام ِ سوزِ :
مادر دو بخش دارد،
بخش اول: ما
بخش دوم: در
اما
ما هر چـ مےکشیم
از بخش ِ دوم است!
لینکت کردیم با اجازه و بی اجازه !
یا علی مدد
۱۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۴۸

زیبا می گوید:

چگونه می شود به اینجا امد و چیزی نگفت
مادر- زهرا -...
بشکند دستی که در بر تو.....
خیلی زیبا بــــــود
فاطمه ادامه خــــداست بر روی زمین
۱۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۰:۰۱

نسیم وصل یار می گوید:

مادر...مادر...
مادر...
ما راهم نگاهی...
۱۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۰:۳۰

سمانه می گوید:

مثه همیشه زیبا بود
بی نظیرند و پرغم..
با اجازه تون از " تجربه " تون استفاده کردم!
التماس دعا
rحق دارین و من به خاطر سپاس از این مطلب !
نویسنده رو ذکر می کنم ×
شرمنده !
به روی چشم
۱۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۱:۲۳

پرواز می گوید:

پروانه شدم شعله به پای ِ تو نگیرد
این حادثه بر هیچ کجای ِ تو نگیرد
بینِ نفس ِ سینه ی من فاصله افتاد
تا این که در این شهر صدای ِتو نگیرد
۱۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۱:۲۴

پرواز می گوید:

تا این سپر ِ تا شده ات فایده دارد
ای کاش مرا از تو ، خدای ِ تو نگیرد
پهلو زدم آن قدر که مسمار بیفتد
تا موقع ِ رفتن به عبای ِ تو نگیرد
افتادن من در وسط کوچه صدا کرد
آری خبری نیست برای تو نگیرد
۱۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۱:۲۵

پرواز می گوید:

من شیشه سپر می کنم امروز برایت
تا سنگ ِ سر کوچه به پای تو نگیرد
تو خواستی این بار فدایم شوی اما
من خواستم این بار دعای ِ تو نگیرد
«علی اکبر لطیفیان»
۱۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۱:۳۷

آهسته عاشق می شوم می گوید:

سلام سید...
تو رو خدا حلالم کن.
سید انقدر مبهوت نوشته ات شدم که تذکرت رو بابت استفاده از شعرها بدون منبع ندیدم..
1 تیکه از مجموعه در تا مادر قسمت املاش رو کپی کرده بودم به عنوان پیام تسلیت برا بچه ها فرستادم به خدا بی قصد بود. الان که دوباره سر زدم دیدم پیغامتون رو. واقعا شرمندم تو رو خدا حلال کنید.
۱۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۳۷

پرواز می گوید:

بهترین ِ امت من کسی است که
کسان را به خدا بخواند
و
بندگان ِ خدا را دوست دار ِ او سازد.
پیامبر اکرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله

«نهج الفصاحه»

۱۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۳:۴۷

گ م ن ا م ... می گوید:

چرا در زیان پارسی باید..
مادر
از در جدا نوشته نشود...
چرا؟؟؟
چرا نباید آن روز یک مرد در را باز کند؟ همان دست خیبر گشا...
این را می دانم ...
اما چرا؟
کاش می شد خدا را بوسید
اما راستش را بخواهی
ای کاش، ای کاش نبود...
کاش نبود..
اصلا چرا ای کاش است... چرا باید نباشد...
یا زهرا
۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۲۱

یه ایرانی می گوید:

به قول لاله شهادت بانوی اب و اینه ....مادرتون تسلیت....
سلام سید
حال خوبی داشت این روضه ها
مادر دستتان را بگیرد روز حشر
۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۰۹

آفتاب مهربانی می گوید:

فاطمیه آمد و آن همدم و مونس کجاست؟
شمع میپرسد زپروانه گل نرگس کجاست؟
در عزای مادرت یابن الحسن یکدم بیا
تا نپرسند این جماعت بانی مجلس کجاست؟
سلام خدمت شما دوست عزیز
ممنون از مطلب زیباتون
"دعا! چرا؟"
با یه سوال جدید به روزم و از شما دعوت میشه که بیاد و با نظراتون منو در بررسی بهتر این سوال کمک کنین.
منتظرتم
۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۳۵

حیران می گوید:

[ وصیت ]
من نیستم
آن وقت کـ مےروے سفر
مواظب ِ خودت باش
پسر ِ کوچک ام،
خواهرت را هم ببر...
فاطمه سلام الله علیها حتی قبرشان را نیز وقف ولایت کردند.
۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۳۷

بصیرت سایبری می گوید:

با سلام
از اینکه نام شما را در مطلب "پیامک های فاطمیه" درج نکردیم شرمنده ایم و حلالیت می طلبیم
عوضش وبلاگ شما را در لینکستان وبلاگ های ارزشی سایت لینک کردیم
یا علی
۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۶:۴۶

یک بنده ی خدا می گوید:

حرفی برای گفتن نذاشتین جز اینکه التماس دعا.
۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۶:۵۰

حی علی الجهاد می گوید:

خیلی زیبا بود فوق العاده بود
خداقوت
حضرت زهرا(س) قبول کنه ازتون
سلام
واقعا مطالبتون عالیه !
با اجازه لینکتون کردم !
نمیدونم چی بگم دیگه ... !
۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۷:۵۹

پرواز می گوید:

ابتدا و انتهای ِاین کوچه به هم می ماند
ابتدای َش
صورتی ، نیلی شد
انتهایش هم
...
۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۰۴

پرواز می گوید:

یک بار بگذار زینب بدود پی ِ پدر ، در کوچه ....مــــــادر
شاید این نامردها
پدر را رها کردند
۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۰۶

پرواز می گوید:

علی را می خواستند بکــُشند
مادر
را زدند
...
۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۰۷

پرواز می گوید:

کینه ی رسول الله را داشتند
علی را دست بسته کــِشیدند سمت ِ مسجد
که مادر را
بــُکشند
...
۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۰۹

پرواز می گوید:

یک روز هم
خواستند
زینب را دق دهند
با خیزران
به لب و دندان ِ حسین َش زدند
...
۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۱۰

پرواز می گوید:

پدر جان ...!
این در را هم عوض کنی
ما
یادمان نمی رود
خاطره ی سوختن ِ مادرمان
پشت ِ در
۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۱۷

پرواز می گوید:

پدر جان ...!
خانه مان را هم عوض کنی
بلاخره
آن خانه هم دری دارد دیگر
...
۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۲۳

پرواز می گوید:

پدر جان ...!
شهرمان را هم عوض کنی
از مدینه هم که برویم
بلاخره
آن شهر هم کوچه ای دارد دیگر
...
۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۲۴

پرواز می گوید:

مادر ...!
کهنه پیراهن یادت نرود
برادرم
بی کفن نماند
۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۲۵

پرواز می گوید:

برای ِ مان غذا درست کردی امروز
موهایم را شانه کشیدی امروز
دیگر می مانی پیش ِ مان مادر ...!؟
۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۳۷

زهیر می گوید:

[...]
راستش دوباره صفحه وبلاگم رو باز کردم که ببینم اسم شمارو زیر مطلبتون نوشتم یا نه...!
دیدم خب.. نوشتم که!
این پدیده ی توهم از اون سه نقطه چینتون به وجود اومد.. شاید منظور چیز دیگه ای بود .....
مآجور عزای فاطمیه باشید
التماس دعا
۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۰۹

پرواز می گوید:

مادر ...!
یعنی غربتت تا آن جاست
که اگر مزارت را مخفی
نمی خواستی
مثل ِ منی
هرگز از خودش نمی پرسید ، چرا ...؟!
۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۱۰

پرواز می گوید:

تو که امشب می روی
مادر ...
پدر هم که دیگر از امشب ، هم نشین ِ چاه
می شود
حسین اگر در خانه نباشد
من
سرم را کجا بگذارم
۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۲۲

زائر می گوید:

نابود شدم سید
همه این ها را یک جا نوشتی که بمیریم مومن خدا ؟؟؟
دارم دیوانه میشم
دیوانه می فهمی
۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۳۰

زهیر می گوید:

دمع السجوم یعنی "اشکی که می ریزد" می شود "اشک روان" یا بسا "باران اشک" اش هم خواند و نفس المهموم یعنی "نفس کسی که غم دارد"...
ما در فارسی به نفس آدمی که غمگین است و دلش دارد از غــــصــه می تــــرکد ...
چیزی جز آهـــــــــــ ... نمی گوییم ...
۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۰:۰۳

پرواز می گوید:

چطور سمات بخوانیم این جمعه ...!؟
چه بخواهیم از خدا ...
"اللهم انی اسئلک ..."..... مادرم را !
... "اللهم بحق هذا الدعا و ... ان تصلی علی محمد و آل محمد و ..."
خدایا .... مادرم را ...!!!
۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۳:۳۲

خانم معلم می گوید:

معلم پای تخته نوشت :
« مادر »
دستش اشاره به مادر داشت ولی فقط
« در »
دیده می شد ....
۱۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۱:۵۷

نسیم وصل یار می گوید:

آقا جان شکایت هجر را موکول می کنم به بعد..
امروز حال مادرتان رو به راه نیست...
.
.
.
السلام علیک یا سیده نساء العالمین...
۱۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۳:۳۴

سعیده می گوید:

سلام
نمیدونم باید چی بگم ولی آدمه عجیبی هستین
ولی اینم بدونین که ما همه به یه اندازه غمگینیم
حس میکنم سید بودن واسه ی شماها یه افتخاره حتما هم هست ولی......
اگرچه عزادارین ولی مانا باشین

اگر بیشتر توضیح دهے از "عجایب" و "ولی....."، ممنون مےشوم.
۱۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۳۵

سیده سما مولایی زاده می گوید:

یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی إلا أن یُؤذَنَ لکم ..
مادر !
همه می دانند که تو اجازه ندادی..
تسلیت ..
..
چه ب ی ا ن ص ا ف بودند واژه هایتان .. حس دختری سه ساله را دارم، از تازیانه ای بی امان بازگشته ..
حسابتان با مادر ِ سادات ..
۱۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۴۴

پرواز می گوید:

گاهی برای این که سنگ ِ دل ها تکان بخورد
باید زلزله ای بیاید
.
.
.
روضه هایت با آن دل ها که انگار غافل اند و در درون طالبند
همین می کند
...
اجر دل نوشته ها و دل پاره گی هایت نزد مادر محفوظ
۱۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۴۷

پرواز می گوید:

آئینه دار ِ ام ابیها صبور باش
زینب در این دو روزه‌ی دنیا صبور باش
دنیا اسیر درد و غم ِ بی ملالی است
در این سکوت ِ سردِ تماشا صبور باش
بابا که نیست هر چه دلت خواست گریه کن
اما کنار ِ غربت ِبابا صبور باش
...
۱۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۵۱

پرواز می گوید:

این روزهای ِ غرق ِ محن با برادرت
یا صحبتی ز کوچه مکن یا صبور باش
حرفی نزن ز پهلوی ِ زخمی مادرت
در این غروب ِ عاطفه تنها صبور باش

گاهی دلت بهانه‌ی ِ مادر که می کند
بر سر بگیر چادر من را صبور باش
...

۱۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۵۲

پرواز می گوید:

امروز تازه اول راه است دخترم
فردا که پر کشیدم از این جا صبور باش
یک روز می روی به بیابان ِکربلا
بر تل ِ بی قراری و غم ها صبور باش
خورشید خون گرفته‌ی ِمن پیش چشم ِتو
بر روی نیزه می رود اما صبور باش
...
۱۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۵۴

پرواز می گوید:

بر حنجر ِ بریده بزن بوسه جای ِ من
اما به خاطر ِ دل ِ زهرا صبور باش
این آخرین وصیت ِمــادر به زینب است
تا جان به پای ِمکتب مولا صبور باش
از کربلا به بعد علم روی ِدوش توست
روح ِ حماسه ! زینب ِ کبری ! صبور باش
« یوسف رحیمی »
۱۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۶:۰۰

والنازعات غرقا می گوید:

خیلی قشنگ بود.همه وبلاگ نه فقط دل پاره ای که برای خانم و مصیبتش ذکر فرموده اید.با سلیقه خاص چیده شده.خداوند در پناه خود محفوظتان دارد.انشاالله
۱۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۷:۳۶

بنده ی روسیاه خدا می گوید:

کاش می شد
...
این قلم را بوسید
۱۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۱۸

نگاه کویر می گوید:

زیبا و دلنشین و دلشکن بود...سید...
اما جایی گفتین:قبل از رحلت،
کاش مےگفتے
«علے جان؛
میخ ِ در را در بیاور...!»
................................................رحلت؟؟؟؟!!!!
یــــــــــــــــــــــا شهادت؟!!

رحلت: رحیل!
۱۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۲۱

نگاه کویر می گوید:

عکس هایتان هم زیباست
۱۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۳:۱۹

نئوحزبل می گوید:

پرچم مشکی گنبد آقایم رضا...
روضه ی سخت فاطمیه...
ومن ط ا ق ت ندارم...
دعا...
ه م ی ن!
۱۸ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۰:۰۹

::..پسر مامان و بابا..:: می گوید:

دلمان آتش گرفت...من هم در بلاگم پست قبل یک مینمال برای مادرم گفته ام...
۱۸ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۱:۱۸

آهسته عاشق می شوم می گوید:

الهی...
چی بگم من یکی واقعا شرمندتون شدم
بخدا تو وبم استفاده نکردم...
دقیقا نمیدونم به کدوم یکی از بچه ها قسمت املای مطلبتون رو بعنوان پیام تسلیت گذاشتم وگرنه میرفتم به تک تکشون دوباره کامنت می گذاشتم که منبع رو ذکر کنند...
بازم یه دنیا شرمندم. برادرانه خواهرتون رو ببخشید.
۱۸ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۴:۳۶

سید محمد می گوید:

فاطمه جان ... فاطمه جان ... فاطمه جان(س) ... حیف ...
خدا را بکُشتند و نشناختند ...
عجل لولیک الفرج ...
۱۸ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۴:۵۶

نارنجی تر می گوید:

افرین.........................
۱۸ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۱۶

خاتون می گوید:

و له جلال لیس فوق جلالها الا جلال الله جل جلاله و لها نوال لیس فوق نوالها الا نوال الله عم نواله!

و فاطمه- سلام الله علیها-را جلال و جبروت و عظمتے است کـ در وراے او، هیچ جلالے نیست، مگر جلال خداوند- جل جلاله - و هم او را بخشش و عطا و کرمے است کـ در وراے او هیچ نوال و کرامتے نیست، مگر نوال خداوند-عم نواله.
۱۸ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۳:۰۱

پرواز می گوید:

بقیع ِ خلوت و خاموش ِ
روضه های ِ
توأم
۱۸ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۰:۴۱

اتوپیا می گوید:

چقدر ایهام ....
۱۸ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۳۲

پرواز می گوید:

فرزندم
کوه ها از جاى بجنبند تو از جاى مجنب ،
دندانها برهم بفشار ،
جمجم ه‏ات را به خداى بسپار ،
گام هایت را در زمین چون میخ استوار دار ،
چشمت را به دورترین نقطه سپاه دشمن بدوز ،
و
بدان که
پیروزى از خدا است .
«امیر المومنین امام علی علیه السلام
خطاب به پسرش محمد حنفیه »
۱۹ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۹:۴۵

باران می گوید:

نکند از حرف ِ منکران ، غمی بر دل َت بنشیند
استواری ِ گام هایت را اگر هدف گرفته اند ، تو هم سید محمد روزهای ِ سختی
.
.
.
این کنایه ها و زخم ِ زبان ها برای تکامل ِ من و تو و ... لازم است
۱۹ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۹:۴۶

باران می گوید:

سفره ی فیض الهی پهن شده حال که تو ایستاده ای و قسمت می کنی
گوشه ای از فیض ِ الهی را به ما
نکند نا سپاسی ها و نق زدن های ِ کودکانه ی شماری تو را
برای ِ ایستادن کنار ِ دست ِ خدا
حتی کمی ...
راه ِ کربلا
از کوچه مےگذشت
عالی بود !
۲۰ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۰:۰۹

پاییز رحیمی می گوید:

سلام آقای رضی زاده.
از حضورمهربان و دعوت شما سپاسگزارم و از آشنایی با این صفحه ی پرچراغ بسیار خوشحالم...
شعرهای کوتاه شما بسیار زیبا و پرمغز است و جای تحسین فراوان دارد. آفرین برشما
فقط کاش تعدادشان در این پست کمتر بود تا با تامل بیشتری می خواندم.
سلامت باشید
۲۰ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۹:۴۵

ماری می گوید:

هر دلپاره را بارها خواندم . کاش دیگر دلی نمی ماند برایم
۲۰ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۴۱

مجتبی می گوید:

سلام/آقا خیلی مجموعه قشنگی هست
نمیدونستم مال کیه.... اما پیام که گذاشتین ذکر منبع کردم .
۲۰ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۳۶

حمید می گوید:

وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ (فرقان/ آیه 58)؛
" توکل بر ذات زنده‏اى کن که هرگز نمى‏میرد."
۲۰ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۵۵

الهدی می گوید:

سلام
همه را نه....یعنی نمی توانم
اما از این میان آنان که مخاطب شان مادر است
فردا به مدینه خواهم برد
و
برای مادر
خواهم خواند
انشالله
۲۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۱:۰۶

مشکات می گوید:

گریه گریه گریه گریه گریه گریه ........
همه چیز را گفتی و چه زیبا گفتی
حالا دیگر حرفی برای گفتن نمانده است!
قلمتون بس زیباست آدم دلش می خواهد زود زود که میآید اینجا .. دست خالی نرود!
منتظر دلنبشته های جدید هستیم!
۲۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۱۰

جوانه می گوید:

من امتحان کرده ام،
اگر بخواهے
گره ِ طناب را باز کنے
باید
دستت شکسته نباشد!
این یکی یه جور دیگه آتشم زد. آره بانویی که به آن وحوش بی خبر از آدمیت پشت در میگن :اگر علی(ع)چشم باشد چون پلک با جانم از او حراست خواهم کرد
وقتی آه کشید و ستونهای مسجد از زمین بلند شد طوری که یه نفر از زیرش رد میشد و همه به وحشت افتاده آقا رو رها کردند ؛وقتی آقاشو .... میخواد دلجویی کنه ولی دردشو آقا نفهمه مباد...
آخی بمیرم الهی ...
چه طور آقا رو دلجویی کرد طناب را ... باز... بمیرم الهی
چه طور دندان فشرد تا درد پهلو و بازو و... محسن.... بمیرم الهی غالب نشود بر پرستاری از علی...
ولایتمداری
بیش از این پیش دو چشم تر من گریه نکن
مردم از غربت تو رهبر من گریه نکن
محسنم رفت فدای سرت ای تاج سرم
کاش می رفت به پای تو سرم گریه .....
۲۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۱:۵۵

یه قاچ انار می گوید:

اول قراربودکه باهم سفرکنیم
رفتن به اورسیدوتمنابه من رسید...
یاعلی
۲۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۱:۴۵

منتظر کوچک می گوید:

سلام
هر چـ مےکشیم
از بخش ِ دوم است!
..
از بخش دوم است ..
از بخش دوم است ..
از بخش دوم است ...
۲۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۰:۲۸

فطرس می گوید:

خدا چگونه بیاید پی جنازه عشقش
اگر مراسم تدفین تو شبانه نباشد ...
۲۴ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۰:۳۱

یه روزی. یه جایی. یه کسی می گوید:

این تکه نوشته هایت را 1000 بار هم که بخوانم باز هیچ نمیفهمم .... هیچ !
جز یک -مـــــــــــا در - را!
۲۴ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۵۴

پرواز می گوید:

بـاران
آمد به پایتان گریه کند
مـــــادر
دل ِ آسمان
برایت
تنگ است
...
۲۴ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۳:۳۱

پرواز می گوید:

ای روضه خوان ِپهلوی ِ مادر نگاه کن
.
.
اشک ِ دل است
می چکد ،
اشک ِنگاه نیست
حالا میفهمم
کاش می شد خدا را بوسید
دیگه قرار بر ننوشتنه؟
۲۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۳:۵۸

آسمان می گوید:

هیچی نمیتونم بگم سید. جز اینکه عالی بود
اجرتان با مادر
۲۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۷:۴۳

مجهول می گوید:

سلام
من تازه با وب شما آشنا شدم.خیلی جالبه ....
میخواستم بپرسم شما عرفان پارسا میشناسید؟؟؟؟؟
به منم سربزنید خوشحال میشم
راستی این ارث ومیراث خیییییلی قشنگ بود
۲۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۵۷

سپیده می گوید:

می خواستم بگویم .....حرف دلم را
میخواستم
گفتم؟ یا نگفتم؟
گفته ام را؟
ما و در تا ابد شرمنده ایم.....مادر
گفتم؟ یا نگفتم؟
درد نهفته ام را؟............
۲۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۰:۱۸

سعید می گوید:

سلام.
واقعا زیبا بود در عین غم انگیز بودن
التماس دعا
۲۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۱:۵۰

ماری می گوید:

نوشته ها فوق العاده جانگدازند...
.
.
.
تو با منی اما
من از خودم دورم
چو قطره از دریا
من از تو مهجورم
.
.
با شما هستم .... آره خودت
لطفن کسی به خودش نگیره، جز خودش!
۲۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۱۵

پرواز می گوید:

کوچه ای تنگ و دلی سنگ و صدای سیـ....
۲۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۹:۳۰

یک نفر می گوید:

تبارک الله
اجر شما با مادر بزرگوارتان
یا علی
سلام. خیلی مجموعه بی نظیری بود. باید به این قلم زیبا آفرین گفت.....
ما را ز دعا کاش فراموش نسازند...
۲۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۸:۴۳

زهیر می گوید:

در مرام ِ علمدار نیست که ح س ی ن ... مادر نداشته باشد و ...
.
امروز ، روز ِ پر کشیدن مادر ِ علمدار ِ ن ی ن و ا ست ...
۲۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۸:۴۸

زهیر می گوید:

آمده بودند جلو ... می گفتند پسر ِ اول ...
گفت : بگویید ح س ی ن چه شد ...
گفتند : پسر ِ دوم ات ...
گفت : بگویید ح س ی ن چه شد ...
گفتند : علمدارت ... پسر ِ رشیدت ... عباس ...
گفت : بگویید ح س ی ن چه شد ...
.
.
.
باور نمی کرد ، ساقی ِ علمدارش ... و ح س ی ن اش ...
۲۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۸:۵۰

زهیر می گوید:

همسر ِ علی شد به یک شرط ... با فاطمه ی علی برابرش نکنند ...
.
مادر ِ عباس بود ... نگهبان ِ خیمه های اهل بیت ِ ح س ی ن ...
۲۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۸:۵۱

زهیر می گوید:

می گفت اگر همین میلادت نبود ، یعنی اگر میلادت بعد از شهادت ات نبود ... تا همه ی عمرم ، عزادارت می شدم ...
.
.
.
میم الف دال ر ...
سلام
درست میگید که هیچوقت یاد نگرفتم... و شاید هیچوقتم یاد نگیرم!
راستی
یکبار دیگه هم نوشتم و خواندید که
حیف است مارا از شیوایی قلمتان بی بهره بگذارید
بنویسید و باشید
شاید هم در پس این ظاهرا سکوت، زایش جملات زیباتری نهفته س
موفق باشید
۲۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۰:۱۸

پرواز می گوید:

ناگزیر سر بر دیوار می گذاری
هنگامه ی ولادت هم ،
وقتی
خاطره ی در ِ سوخته
رهایت
نمی کند
۲۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۰:۲۲

پرواز می گوید:

تو فکر می کنی
مجـــیر می خواند
علی
وقتی در
آتش گرفت ؟!
.
.
.
اجرنـــــــــا من النار یا مجــــــــیر
۲۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۰:۲۵

پرواز می گوید:

پی ِ دست هایم نگرد حسین ،
فدای ِ دست ِ مادر
شد
.
.
.
۲۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۰:۲۸

پرواز می گوید:

عباس جان !
چرا این همه به آب و آتش زدی
تو
با دست هایت هم
پسر ِ مادرم
بودی
۲۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۰:۳۱

پرواز می گوید:

مغیره
نمی گذاشت ... علی
می خواستم
یک بار ِ دیگر دست هایت را بگیرم
که
بدانی حالم خوب است
۲۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۰:۳۲

پرواز می گوید:

دستت را بر قبضه ی ذوالفقار فشار نده
باید برای دفاع از ولایت سرمشق
شود
بین ِ در و دیوار ماندن ِ من
۲۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۰:۳۵

پرواز می گوید:

تو هم
غسلت
شبانه بود
تشییع َت شبانه بود
تدفین َت شبانه بود
مزارت هم
سال ها مخفی
...
می دانستم
من که می رفتم ، سال های ِ غربت َت
تمامی ندارد
۲۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۰:۳۷

پرواز می گوید:

سر از شانه ی مزارم بردار
امشب
.
.
.
صدای ِ گریه ی زینب َم می آید
۲۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۰:۴۲

پرواز می گوید:

وقتی بدانی بنی هاشم اعضای ِ یکدیگرند ،
تازه می فهمی وقتی حسین
برود و
زینب بماند
.
.
.
باید ابد الدهر زمین و آسمان بخوانند
سلام ٌ علی قلب ِ زینب ٍ الصبور
۲۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۰:۴۴

پرواز می گوید:

شما بخش کردن َ ت خوب است
به من می گویی
وقتی زینب
پای ِ پاره های ِ تن ِ برادرش می نشیند
صبر چند بخش دارد؟
...
۲۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۵۰

کاش مےشد خدا را بوسید... می گوید:

از همه خانددگان ِ اینجا
عذر مےخاهم
اگر فلانفا
3 ساعت است
کـ حوصله ندارد
براے کامنت گذاشتنتان
کد امنیتے بگذارد!
۲۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۷:۴۳

مهدی چراغ زاده می گوید:

سلام زیبابودند
التماس دعا
۲۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۸:۲۴

سپیده می گوید:

سید
اومدم بگم حیفه این دل نوشته ها رو چاپ نمیکنید یه دفعه دیدم بالا نوشتین در دست چاپ ......
بسیار خوشحال شدم
موفق باشین
۲۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۰:۱۳

پرواز می گوید:

کــَلِمینی یا فاطمه ...
هم نگویی ،
اشک ِ مظلومیت َت بالای ِ پیکرم
جانم را به دلجویی ات
باز می گرداند
گره بزرگی در کار یکی از عزیزان اهل دلم افتاده که حقش نیست...
با نفس های پاکتون یه امن یجیب از سر لطف!
بدجور دارم به دور و برم شک می کنم!!
۲۸ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۰:۰۰

بنت الهدی می گوید:

آنقدر اشک دارم که کوچه را نه صحرا ی کربلا را دریا می کنم...
۲۸ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۱۰

ثار بدون یار می گوید:

همگان در فراق سوزند
و محب در دیدار

یکی بود که در دیدار می سوخت
بین در و دیوار

۲۸ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۴۳

بیرق می گوید:

سلام، نام خداست
و مردم وقتی همدیگر را می‌بینند یاد خدا می‌کنند
دوست خوبم
وبلاگ نشریه بیرق، به روز شد
کلیک رنجه کنید و به ما سری بزنید
۲۹ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۱:۴۹

سپهرا می گوید:

سید کتابتان چاپ شد خبرش را بدهید از کجا می شود خرید!!!انشاالله
۲۹ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۴:۲۴

پرواز می گوید:

می خواستم که از غم ِ تو
خون جگر شوم
حالا انار می شوم و
گریه می کنم
...
« محمد امین علی اکبر »
۲۹ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۴:۵۹

پرواز می گوید:

چون ابر پشت پای علی اشک ریخته ام
چون آه در هوای علی پر کشیده ام
نفسی فدا لنفسک یا مرتضی علی
هر چه بلای توست به جانم خریده ام
« حجة الاسلام رضا جعفری »
۲۹ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۴۹

پرواز می گوید:

می دانی چند نفر آمدند که خانه ی مادر را آتش بزنند
که در کوچه زمین َش بزنند
که ...
قنفذ؟!
مغیره؟!
و ...
اما مولا با رسول ِ خدا صلی الله علیه و آله گفت ...
* سَتُنَبِّئُکَ ابْنَتُکَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَى هَضْمِهَا نهج البلاغه خ 202
* ای پیامبر ! به زودی دخترت ،خبر ِ اجتماع ِ امت ِ تو را
برای از بین بردن ِ حقوقش به تو خواهد داد...
ـــــ
این اجتماع ِ امت یعنی چند نفر ؟!
۲۹ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۵۴

پرواز می گوید:

امیر المومنین امام علی علیه السلام :
نفسى على زفراتها محبوسة
یالیتها خرجت مع الزفرات
لا خیر بعدک فى الحیوة و انما
ابکى مخافة ان تطول حیاتى
.
.
.
۲۹ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۵۷

پرواز می گوید:

در هجران فاطمه نفسم در سینه‏ ام محبوس است
اى کاش جان من با نفسم بیرون مى ‏آمد.
اى فاطمه بعد از تو خیرى در زندگانى نیست
فقط گریه‏ام براى این است که
مى‏ ترسم عمرم پس از تو طولانى شود.
ــــــ
وقتی پدر این طور می گرید دختر چه کند ؟!
۲۹ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۶:۴۱

سیدامیر حسین می گوید:

سلام عالی بود

به غیر از مطالب مجموعه از درتا مادر تیترها وعنوان هایی که انتخاب کردی عالیه
چرا پست جدید نمی ذاری ما منتظریم

شاعر نشدم که خرق عادت بکنم
یا مثنوی ِ نـــــــو یی روایت بکنم
تنها سر ِ شعر داشتم تا هربار
در عاشقی ات عرض ارادت بکنم!!
۰۲ خرداد ۹۰ ، ۱۹:۲۳

پرواز می گوید:

اصلاً این از صدر ِ عالم تا آخر هست
هر کس قیام کرد
برای ِ عدل
سیـــــــــــلی می خورد ...
« امام خمینی ره »
۰۵ خرداد ۹۰ ، ۱۸:۲۸

پرواز می گوید:

تابوت روانه ... می برندت مادر
بی عذر و بهانه ... می برندت مادر
آن قدر غریب بوده ای از خانه ...
... دارند شبانه می برندت مادر
...
۱۲ خرداد ۹۰ ، ۱۹:۲۰

لاله های سرخ ابی می گوید:

سلام برادر رضی زاده
واقعا لذت بردم از نوشته هاتون مثل روضه بود اشک مارو که در اورد با اجازتون من از یکی از این قسمت نوشته هاتون استفاده کردم تو وبم
راستی مگه شما خدا رو نبوسیدید؟
۱۴ خرداد ۹۰ ، ۲۳:۴۵

سید محمدرضا می گوید:

رفیق
قرار بود مادر و ما و در و ...
دروغ باشد!!!
قصد جانمان کردی؟؟؟
نخواندم
نتوانستم بخوانم
نمی خواهم بخوانم
...
۱۷ خرداد ۹۰ ، ۱۸:۳۹

بهمن کرمی می گوید:

عالی بود سید،باز هم از این کارها بکن
۱۸ خرداد ۹۰ ، ۰۵:۲۹

پرواز می گوید:

مبارک است عطر ِ یاس ِ روضه هایت
۲۵ خرداد ۹۰ ، ۰۸:۲۵

شاید یه دوست می گوید:

فوق العاده است زمزمه های دلتون
سلام
خیلی خوب بود
شما هم اهل دورید ( فامیل دور)
۰۱ تیر ۹۰ ، ۱۲:۱۵

پروانه از اتاقک آبی می گوید:

محشر بود. خیلی قشنگ.
۰۲ تیر ۹۰ ، ۰۰:۲۹

پرواز می گوید:

شب گریه های ِ غربت ِ مادر تمام شد
زینب به گریه گفت که دیگر تمام شد
آن شب حسن شکست که آرام تر ! حسین
چشم ِ حسین گفت : برادر! تمام شد
« علیرضا غزوه »
۰۵ تیر ۹۰ ، ۲۱:۵۳

سید می گوید:

وای چقدر تو ی وبت ادم روحانیتش زیاد میشه مخصوصا با این صدا...
منم سیدم منم غریب بالاخره ماهم باید به عنوان بچه های اهل بیت یکم درد بکشیم دیگه...البته بدون آخ
۳۱ تیر ۹۰ ، ۱۹:۱۳

پرواز می گوید:

میان سینه‌ی مجروح من حرم داری
چه فرق می‌کند این که تو را مزاری نیست
۱۴ مرداد ۹۰ ، ۱۹:۵۵

پرواز می گوید:

پس از غدیر چه حجت تمام دنیا را
بخوان تو خطبه ، غضب کن بر آنکه می لغزد
چه قیمتی ست ولایت که این دفاع از او
به تازیانه و سیلی و مرگ می ارزد
۱۴ مرداد ۹۰ ، ۱۹:۵۹

پرواز می گوید:

آنکه می داند با آنکه نمی داند
اگرچه مساوی نیستند اما آنکه می داند و ظلم می کند
و آنکه نمی داند و ظلم می کند
و آنکه از روی ترس ظلم می کند نتیجه ی کارشان یکی ست.
اگر چه پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر
عذر جهل بر کسی باقی
نگذاشته بود.
« خطبه ی ِ حضرت زهرا سلام الله علیها »
۱۵ مرداد ۹۰ ، ۱۵:۳۱

پرواز می گوید:

دل خورشید محک داشت؟ نداشت
یا به او آئینه شک داشت؟ نداشت
آسمانی که فلک می بخشید
احتیاجی به فدک داشت؟ نداشت
غیر دیوار و در و آوارش شانه وحی کمک داشت؟ نداشت
مردم شهر به هم می گفتند ، در این خانه ترک داشت ؟ نداشت
شب شد و آئینه ماه شکست . دست این مرد نمک داشت؟ نداشت
تو بپرس از دل پر خون و غمت چهره یاس کُـ تـ ک داشت؟ نداشت
...
۱۵ مرداد ۹۰ ، ۱۵:۳۵

پرواز می گوید:

در زمان حیات امام خمینی (ره) وهابیون عربستان با ارسال نامه ای رسما از ایشان در خواست نمودند :
قبر مطهر حضرت فاطمه بنت اسد « مادر امیر المومنین» به عنوان آرامگاه حضرت زهرا سلام الله علیها معرفی گردد در عوض دولت آل سعود مقبره چهار امام مدفون در بقیع را باز سازی خواهد نمود!
امام خمینی پاسخ این مسئله را به آیه الله گلپایگانی (ره) محول نمودند
و ایشان نیز فرمودند :
"مفقود بودن قبر مطهر حضرت زهرا (س) سند هویت تشیع است"
http://antisemitism.blogfa.com/post-39.aspx
۰۱ شهریور ۹۰ ، ۰۰:۰۸

باران می گوید:

مادر
حلال کن که دعایم اثر نکرد
شرمنده ام قنوت عشایم اثر نکرد
اشک غمت به ساحل پلک ترم نشست
سنگ فراق؛ شیشه ی قلب مرا شکست
۰۳ شهریور ۹۰ ، ۰۱:۴۰

پابرهنه می گوید:

کــــــــــــــوفه...
کـــــــــــــربلا...
انگار همیشان از
کـــــــــــــوچه شرو شدند...
یکی را میشناسم...
که هی می نویسد:
"ما
در"
کمرم میشکند!...
التماس دعا...
۰۳ شهریور ۹۰ ، ۰۱:۴۵

پابرهنه می گوید:

ما
در
چرا ؟...
چرا چی؟!
"در"
دیوار...
چقدر بهم میآیند!
که بخشی به روی ...و دیگری....!
خواندم که سید هستید!
دلتان میآید
ما
در
را
بخش بخش بنویسید؟!
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری!
با خبرباش که سر میشکند دیوارش...
۰۶ شهریور ۹۰ ، ۰۹:۲۰

فرات می گوید:

به صداقت قلمتون غبطه میخورم . پسرعمو.
کاش من هم برای مادر مثه شما بودم....
دلم نمیخواد از وبلاگ برم بیرون.
گاهی اجازه هست از مطالبتون استفاده کنم البته با ذکر منبع ونام نویسنده.
کاش واسم دعا میکردین.
دارم میرم مشهد
مثه یه کلاغ روسیاه
یعنی میشه کبوتر شم وبرگردم...؟
۱۸ شهریور ۹۰ ، ۰۰:۰۸

سادات می گوید:

سید سید
نابودم کردی
نابودم کردی
با نوشته هات
شده با هر کلمه بسوزی آب بشی دوباره شکیل بشی دوباره از نو
«یک مـטּ ماست،
چقدر کره دارد!» را
شما مےدانید،
اما
«ضرب ِ سیلے
چقدر درد دارد» را
ما مےدانیم!
به جان فاطمه انچه مرا کشت
رفیق ابن ملجم میخ در بود
نگفتی شاید
کودکان زهرا بگریند...
۱۵ مهر ۹۰ ، ۲۳:۱۱

پرواز می گوید:

هزار سال گذشت و هزار بار دگر
تو ایستاده ای آن جا
در آستانه در
تو می روی و علی از علی غریب تر است ...
۲۷ مهر ۹۰ ، ۲۱:۲۴

پرواز می گوید:

محسن هم از شما شکایت دارد
آتش بر در قصد ِ سرایت دارد
از زینب و خیمه ها بپرسید چرا
قرآن به لهیب آتش عادت دارد؟
۲۷ مهر ۹۰ ، ۲۱:۵۰

پرواز می گوید:

آیات ِ خدا که بر زمین می آید
بر جان ِ محمد ِ امین می آید
گوساله پرستیدن و سوزاندن ِ عشق...
از امت ِ سامری همین می آید
۰۱ آبان ۹۰ ، ۰۱:۲۴

پرواز می گوید:

این ها تو را زدند ، غرور ِ علی شکست !
آری شکستنی است غرور ِ دلاوران
بعد از تو احترام ندارد قبیله ات
مادر ... که رفت وای ...
بر احوال ِ دختران
« لطیفیان »
۲۸ مهر ۹۱ ، ۱۴:۴۷

فرات می گوید:

راستش رابخواهی سالهاست دست ـ مادر ـ را در بازار شلوغ روزمرگیها رهاکرده ام..
گمش کرده ام...
هنوز هم شک دارم مادر بخوانمش یا..
چادرش اما مشکی ٍ خاکی بود...
شاید هم
خونین...
یافتی..سلام مارا هم برسان...
یاحی
۱۹ آبان ۹۱ ، ۲۰:۱۳

سولماز می گوید:

با اجازه شما قسمتی از شعرتون رو تو بلاگم گذاشتم


http://solican.blogfa.com/post-123.aspx
۳۰ آبان ۹۱ ، ۱۹:۱۲

آخ... می گوید:

...هرکه مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند......
..حالا حساب کن...
عبدالله روی سینه ی حسین...
...............................................................
فکه فکه فکه فکه فکه فکه فکه فکه فکه
۱۹ آذر ۹۱ ، ۰۱:۱۳

...لطیم... می گوید:

اماه...آه..
۲۰ آبان ۹۲ ، ۱۱:۱۹

دلانه می گوید:

سلام
امروز که می نویسم برای شما، هفتم محرمه
دلم هوای مادر رو کرده بود که از اینجا سر در آوردم. بوی یاس پیچید تو فضا و بارانی ام کرد . . .
باریدم و باریدم

روضه ات قبول سید

پاسخ دل‌باخته :


سلام و رحمت و نور
قبول باشد ان شاءلله
دلتان به محبتش تا ابد نورانی
۱۶ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۴۶

خیبری می گوید:

در را که زدند زن هنوز داشت برای فوت پدرش گریه می کرد.
مرد قیام کرد که برود و در را باز کند. زن گفت:
احتمالا آمده اند به من تسلیت بگویند. خودم می روم در را باز می کنم. و رفت.
پشت در که رسید پرسید: کیستی؟
گفت: در را باز کن ، آمدیم علی را برای بیعت ببریم ...
۱۱ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۵۳

سادات می گوید:

مادرجان این ایام نوروز ما باز هم شرمنده ی شما شدیم این بار هم ما را ببخش مثل همیشه.ما از دنیای هزار رنگ خسته ایم دستمان را بگیر دیگر تحمل اشتباه و توبه و شکستن توبه را نداریم مادر خیلی خسته ایم کمکمان کن.رفقا بیایید در حق هم دعا کنیم

پاسخ دل‌باخته :


دعاگوییم و محتاج دعا
۲۱ فروردين ۹۴ ، ۰۳:۰۱

jasim jasim می گوید:

سلام سایت خوبی دارید واقعا عالی بود با تشکر از زحماتتون واقعا ممنونم ازتون!!


پاسخ دل‌باخته :


سلام خدا بر شما
ممنون و متشکرم
در پناه خدا باشید و بمانید

ارسال دل‌گویه ها:

بدیهی است که همه دیدگاه‌های شما خوانده شده و برای انتشارشان، ملاک‌ها و معیارهایی لحاظ می شود؛ بنابراین، برای درج دیدگاه خود، رعایت برخی چهارچوب‌های اخلاقی ضروری است:

- لطفاً دیدگاه خود را به زبان فارسی بنویسید، پیام های غیر فارسی منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که حاوی توهین، تهمت یا افترا، نسبت به اشخاص حقیقی و حقوقی باشد منتشر نخواهد شد.
- از ارسال دیدگاه های تبلیغاتی و یا حاوی لینک، خودداری کنید، پیام های نامرتبط با متن، تأیید نمی شوند.
- لطفاً دیدگاه‌تان تا حد امکان مربوط به همین نوشته باشد، در غیر اینصورت می‌توانید از قسمت تماس با ما استفاده نمایید.

بلاگرهای بیان لطفا برای ارسال نظر و یا رأی‌دهی به مطالب روی گزینه «وارد شوید» در کادر پایین کلیک کنید تا مجبور نشوید نام و آدرستان را مجددا بصورت دستی وارد کنید.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی