بعد از گذشت دو دهه از جنگ، باید تأسف خورد به حال کسانیکه در سایه سار آرامشی که حاصل از جانفشانی های قهرمانان ملی این کشور است، شکر عافیت می خورند و نمک بر زخم آنهایی می زنند که در این راه از جان خود گذشتند. برخی چه خوب یاد و خاطره آن سرافرازان را در سالروز آزادسازی خونین شهر گرامی داشتند. اگر نگاه داشتن احترام آن معلم عشق نبود، اگر حفظ حرمت شهیدی چون مطهری نبود، خیلی پیشتر از این باید به برخی احوال و اقوال آقازاده ایشان پرداخته می شد. ما هر چه می خواهیم احترام آن معلم نمونه انقلاب، مطهری مطهر را حفظ کنیم و جواب آقازاده ایشان را ندهیم، انگار نمی شود. من اگر بخواهم اعداد انقلاب را از 57 تا 92 بشمارم، علی مطهری بین این همه اعداد ثقیل، عددی محسوب نمی شود. من بیشتر صفحات کتاب انقلاب را خوانده ام، اما در این بین نامی از علی مطهری ندیده ام. نشنیده ام که خاک سرزمین های نور جنوب، رد پایی از علی مطهری را در ذهن سیال رمل هایش به خاطر داشته باشد.
آن روزها اگر جسم جلیلی - مثل خیلی ها که صدها کیلومتر از جبهه دور بودند - سالم می ماند، اگر پای جلیلی برای دفاع از کشور در کربلای 5 توی شلمچه قطع نمی شد، معلوم نبود چه سرنوشتی در انتظار بعضی ها بود. بگذار منطقی تر بگویم؛ آن سال ها که برخی در بحر فلسفه هستی، دنبال چیستی دنیا و چرایی جهان و ادله کافی برای اثبات خدا بودند، سعید آنقدر مرد بود که برای دفاع از آرمان های امام و انقلاب، برود سوی جبهه ها. جلیلی مثل خیلی ها اسیر مدرک نبود اما به این درک رسیده بود که حریم کشور و انقلاب مدافع می خواهد. جلیلی با یک پا راهی را تا انتها رفت که بعضی هنوز به ابتدای آن هم نرسیده اند. جلیلی در جنگی حماسی یک پایش را برای حفاظت از درخت انقلاب فدا کرد و حالا در عرصه دیپلماسی با پای دیگرش، می دود برای به ثمر نشاندن درخت انقلاب. سعید در این چند سال همه تلاشش این بود تا گاف دیپلماتیک دولت های گذشته را جبران کند. او برخلاف اسلافش، بجای صاف کردن بدهی ایران به غرب، غرب را بدهکار ایران کرد. خوب شد جلیلی «جبهه رفتن» و «اهل جهاد بودن» خود را همچون برخی در بوق و کرنا نکرد، آنوقت چه ها که به او روا نمی داشتند.
پای مصنوعی جلیلی، از «وجود ذهنی» برخی ها طبیعی تر است. «دکترای فلسفه و کلام» بخورد توی سر کسی که ادب کلام و نزاکت گفتار را نمی داند. آدم دیپلم حسابداری هم نباشد، اما دو کلام حرف حساب بزند. آخر چگونه می شود با مبانی فکری مکانیکی، به حقایق متافیزیکی رسید؟ راستی آقای مطهری، گفتید مدرکتان دکتراست؟ منطق ایجاب می کند که یک دکتر، تجزیه و ترکیب و سطح تحلیلش در مسائل مختلف و ادبیات گفتاری اش از عامه مردم و تحصیلکردگان مادون خود، قدری قوی تر و پخته تر باشد. اما توی افکار و حرف های شما یک نپختگی ادبی- عقیدتی احساس می شود. امروزه آدم آنقدر که سفسطه را در کلام مدعیان فلسفه حس می کند، از سوفسطائیان سراغ ندارد آن را. هر کس نهال سیب اندیشه اش را در باغستان صدرا کاشت، بعد از گذشت چند سال درخت باورش بارور شد. نمی دانم چرا سیب کال اندیشه شما نمی رسد. این حرف های نسنجیده و کورکورانه و از روی حب و بغض از شما به هیچ عنوان قابل هضم نیست.
جلیلی گرچه یک پا ندارد، اما روی اصول انقلاب پایبند است و پافشاری می کند بر ارزش ها؛ و برخی اگر چه دو پا دارند اما گویی به اجبار و از روی ناچاری به پای انقلاب بند شدند. جلیلی یک پای پیکرش مصنوعی ست اما شما هر دو پای اندیشه تان فلج است. شما با این پای استدلالی شل و با این استنتاجات ناقص و فشل، به کدامین شهر فلسفه اخلاق توان رسیدن دارید؟ شما که هیچ؛ باور کنید سرعت «رسیدن» جانبازان قطع دو پا و ویلچر نشین ما، از سرعت دویدن «اوسین بولت» و «آسافا پاول» دونده های جاماییکایی هم بیشتر است، چه رسد به جانبازی که تازه یک پا هم دارد. شاید اگر برخی به جبهه می رفتند کمی با ادبیات جنگ و مبانی مقاومت آشناتر می شدند. در جنگ عقیده زور بازو نیست که آدم را پیروز می کند، نور تقواست که مجاهد را به فوز عظیم می رساند. سلاح سازمانی ما در جبهه، ژ3 و کلاشینکوف نبود، اخلاص و ایمان بود. آدم بجای داشتن بازوهایی ورزیده، باید دور بازوی تقوایش بیشتر باشد. وگرنه این عضلات برآمده برای بدن یک رزمنده گوشت اضافی محسوب می شود. گوشت اضافی در سیر صعود سبکبالان اختلال ایجاد می کند و مانع از اوج گیری رزمنده ها می شود در وقت پرواز.
عقل سالم در بدن سالم می تواند باشد، اما قرار نیست هر که جسمش سالم است، عقل سالمی هم داشته باشد. آدم بدنش ناقص باشد، اما درک و فهمش کامل باشد. مگر خرازی نبود که در جبهه با یک دست علمداری می کرد. گفتم علمدار، گفتم دست... آخر مگر علمداری دست هم می خواهد؟ علمداری غیرت می خواهد. عباس دست نداشت، اما سوار بر اسب، تا آخرین لحظه بی دستی، هم مشک را در بر داشت و هم علم را. اصولا بی دستی برای علمدارها نقص محسوب نمی شود. نداشتن دست برای علمدار ها فرصت است تا تهدید. بگذار شاهد بیاورم، عباس بی دست بود، اما تا اسم علمدار می آید همه یاد پسر ام البنین می افتند. به داشتن و نداشتن پا نیست، آدم باید وجودش را داشته باشد، که البته برخی ها از داشتنش محروم اند. کما اینکه در دولت های پیشین، دوستان امروز مطهری در عرصه سیاست خارجی غیر از دو پایی که داشتند، دو پای دیگر هم قرض کردند و به سرعت می دویدند، البته در هنگامه عقب نشینی! اما جلیلی با یک پا آنقدر با سرعت پیش روی کرد که خود دشمن هم باور نمی کرد این حمله غافلگیرانه را! این هم از سرعت جلیلی!
اما حساب شما از سایرین جداست جناب آقای مطهری! شما با مصاحبه هایتان در این سال های اخیر پای ثابت رسانه هایی شده اید که دشمنی شان با جمهوری اسلامی بر هیچکس پوشیده نیست. ما هنوز یادمان نرفته نقدهای – یک دهه پیش - شما را به رئیس دولت سازندگی و رویکرد ایشان در عرصه مدیریت کشور؛ و همچنین نقد اعوان و انصار اصلاحات و نقد اندیشه سکولاری آنها توسط شما. وقتی مقاله های اوایل دهه هشتاد جنابعالی توی روزنامه کیهان را بیاد می آوریم، طرفداری سرسختانه امروز شما از اصلاح طلبان و کارگزاران سازندگی و در رأس آن ها آقایان خاتمی و هاشمی، برایمان قدری عجیب و حتی خنده دار به نظر می رسد. شما در این سال ها سینه چاک کسانی شده اید که سایه شان را تا دیروز با تیر انتقادات می زدید. امروز اما جای کیهان، روزنامه های وابسته به همان جریان اصلاح طلب، ستونی ثابت دارند برای ظهور و بروز اندیشه های سیاست آلود شما. و در عوض نوک پیکان حملاتتان به سمت «کیهان» و مدیرمسئولش نشانه می رود در این ایام. پر واضح است که امروز گفتار شما همسو با خواسته جریانی ست که کمر به سرنگونی نظام اسلامی بسته است. بیراه نگفته اند: «لا تری الجاهلَ الا مُفرِطاً او مُفَرّطا؛ جاهل را نمی بینی مگر در افراط و در تفریط». چقدر فرق است میان اینکه روزی از کسی طرفداری کنی و بعد از او بخاطر تغییرش روی برگردانی، با اینکه روزی منتقد کسی باشی و بعد بخاطر چشم داشت، به او تمایل پیدا کنی. شما با همین افراط و تفریط هاست، در حمایت از کاندیدای محبوب خود پا را از گلیم قانون فراتر گذاشتید و از روی غیظ حرف هایی بر زبان جاری کردید که پر از ضد و نقیض است.
نظام اسلامی با رد یا تأیید کسی، تقویت و تضعیف نمی شود. هاشمی یکی از نیروهای انقلاب است، اما مبنای نظام اسلامی نیست که با رد صلاحیتش – حالا به هر دلیلی- اصل نظام زیر سوال برود. هاشمی تنها یک فصل از کتاب قطور انقلاب است، لیکن اصل و اساس نظام، «ولایت» و پیروی از آن است. آقای مطهری، ما با وجود افرادی همچون شما دیگر جای خالی برخی ها را در این دوره انتخابات احساس نمی کنیم. چقدر خوب رسالت خود را انجام دادید. جای آنها این بار شما با نوشتن این نامه های سرگشاده و انجام آن مصاحبه های بی پروا و خالی از تقوا، راه را برای سوء استفاده هر چه بیشتر دشمن باز کردید. این روزها آنقدری که شما برای «بی بی سی فارسی» و «رادیو فردا» خوراک تهیه می کنید، آشپزخانه سلطنتی هم نمی تواند غذا بپزد. اصلا یک پیشنهاد؛ اکنون که توپ سیاست را توی زمین ورزش انداختید و حالا که قدرت تشخیص تان در کشف استعداد و توانایی های افراد در ورزش، این اندازه بالاست، بهتر نیست ریاست ستاد استعدادیابی کمیته ملی المپیک را برعهده بگیرید؟ اما نه، حالا که بیشتر فکر می کنم می بینم این مقام در خور شأن شما نیست. من از مسئولان بیت خواسته ای دارم؛ می گویم چطور است رهبری، حکم ریاست دفتر تشخیص مصلحت نظام را به نام علی مطهری مهر کند، تا زین پس مصلحت کشور با مشورت ایشان تشخیص داده شود! اصلا در کشور چه نیازی هست به شورای نگهبان؟ آیا بهتر نیست تا تمام اختیارات قانونی شورای نگهبان و اختیارات فراقانونی رهبری –با امکان حکم حکومتی- به مطهری تفویض شود. یعنی هر که را مطهری تشخیص می دهد تأیید و باقی را رد صلاحیت کند! چنانچه صلاح دید انتخابات را برگزار کند، یا اگر هم دلش خواست آن را باطل کند.
آقای مطهری! رد صلاحیت هاشمی توسط شورای نگهبان «بازی خطرناک» نیست! بازی خطرناک، یعنی آدم حد و حدود و جایگاه خود را نداند. بازی خطرناک، یعنی «تعیین تکلیف» برای حیطه کاری خارج از تعریف. بازی خطرناک، یعنی قانون را با توجه به استنباط خود تعریف کردن. بازی خطرناک، یعنی جایگاه خود را نشناختن و اصول را تفسیر به رأی و اصول گرایی را مصادره به مطلوب کردن. این مواردی که در ارتباط با شما اشاره شد، تفاوت چندانی ندارد با تفسیر غلط برخی از قانون، که داد شما را هر از گاهی در می آورد در مجلس؟ مملکت قانون دارد، اما اگر رفتار شما در برابر قانون «نؤمنُ ببعض و نکفر ببعض» است، دیگر حق ندارید به بهانه قانون گریزی برخی، دور بردارید در مجلس. رطب خورده منع رطب کی کند؟ شورای نگهبان به «مُر قانون» عمل کرد، این دیگر غُرغُر کردن ندارد. شمایی که یک بند می گویید امام! اتفاقا همین امام در این مسائل از «آقا» هم سختگیر تر بود. امام در خطاب به آنها که قانون و رأی شورای نگهبان را برنمی تابیدند گفت: «غلط می کنی قانون را قبول نداری! قانون تو را قبول ندارد»*.
خامنه ای اما بیشتر از اکسیژن، هوای شما را دارد. بخت با شما یار است که طرف حساب تان ابرمردی ست که به «جذب حداکثری» معتقد است و تمام تلاشش بر«دفع حداقلی» است. لطفا برای رسیدن به هدف خود اینقدر از امام خمینی مایه نگذارید! شکی نیست اگر عمر امام به این دنیا بود، در واکنش به گستاخی شما همان پاسخ «غلط کردید..» را می داد. برخلاف گفته شما، «تمکین به قانون» با «انتقاد به مجری قانون»، منافات دارد! همین عدم التزام به قانون بود که در سال هشتاد و هشت، دل رهبری را خون کرد. اشتباه نکنید، نظر امام این بود که «هر کس بگوید حکم شورای نگهبان کذاست، مفسد است». با این توصیف شما چند کیلومتر هم جلوتر از خط قرمز فساد هستید. پس اگر مبنای قضاوت ما - درباره شما - تشخیص همان امامی باشد که مدام از او دم می زنید، کار شما تمام است. بفرمایید! این هم از اصول! شما به کدامین اصول پایبندید که نام خود را در زمره اصولگرایان و خود را در دایره اصول گرایی تعریف می کنید؟ وای به حال اصول و بدا به حال اصول گرایی، اگر شما خود را اصول گرا بدانید. شما با مصادره کردن نام صدرا، نان دست رنج های هم او را می خورید. مطهری اگر نسبت پدری با شما نداشت و نشان صدرا اگر در شناسنامه شما نبود، کسی چه می دانست که حالا جای مجلس کجا بودید و چه می کردید. پای خود را از گلیمتان دراز تر نکنید. پایی که جا ماند، شرف دارد به جایگاهی که با این پافشاری برای آدم برقرار بماند. امروز سوم خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر است، سعید جلیلی مرد بود که رفت جبهه، شما همان بهتر که تیتر یک روزنامه ها و سایت های زرد باشید.
* «غلط می کنی قانون را قبول نداری! قانون ترا قبول ندارد. نباید از مردم پذیرفت، از کسى پذیرفت، که ما شوراى نگهبان را قبول نداریم. نمیتوانى قبول نداشته باشى ... مردمى که به قانون اساسى رأى دادند منتظرند که قانون اساسى اجرا بشود؛ نه هر کس از هر جا صبح بلند میشود بگوید من شوراى نگهبان را قبول ندارم نه! همه باید مقید به این باشید که قانون را بپذیرید، و لو بر خلاف رأى شما باشد. باید بپذیرید، براى اینکه میزان اکثریت است. من هم ممکن است با بسیارى از چیزها مخالف باشم. لکن وقتى قانون شد خوب، ما هم میپذیریم»؛ سخنرانی امام خمینی «رحمة الله علیه»، خطاب به بنی صدر.
نظرات تأیید شده: (۳۰)
واکنشها :
نظرات تأیید شده: (۳۰) واکنشها :
ماری می گوید:
شاید خیلی از ماها عقایدمون دقیقا مثل شما باشه اما بیان مون به شیوایی شما نیست و بیشتر مواقع اطلاعات و دیدمون به اندازه شما وسیع و روشن نیست
شاید برای همینه که کمتر کسی در مقام پاسخگویی به بعضی کامنت نویس ها بر میاد
پست های شما هم به همین دلیل بیشتر به دل میشینه . چون دقیقا همون چیزهایی رو می گید که ما هم باور داریم و شاید توی دلمون شبیه حرفاتون رو هم می زنیم اما قدرت بیان بلیغ رو نداریم
قلمتون و قدمهاتون در جهت حفظ ارزشها مقاوم تر ..
و من الله توفیق
پاسخ دلباخته :
سلام خدا بر شما