امسال برای اولین بار در این گرماگرم تبلیغات انتخاباتی، خیلی اتفاقی گذرم به سایت بی بی سی افتاد. دیدم بی بی سی با چنان اشتیاقی در صدر اخبارش از قول یکی از نامزدها نوشته بود: «برای به خطر نیفتادن اندیشههای انقلابی باید دقت کنیم تا بار دیگر این جریانهای انحراف و متحجرانه با شعارهای تند انقلابی، بر گرده این ملت سوار نشوند» و گفته بود که برخی «مواضع خود را از مسیر شعارهای ضدانقلابی پیش نبرده بلکه با شعارهای تند و شش آتشه انقلابی برای رسیدن به اهداف خود تلاش میکنند». اما زیاد تعجب نکردم از انتشار حرف های این کاندیدای پر مدعا در رسانه روباه پیر. این روزها کم نیستند آدم هایی که برای جذب رأی های خاکستری، نیاز های خبری و سوژه های ناب بی بی سی را با حرف های دو پهلوی خود تأمین می کنند. گاهی با صراحت تخریب می کنند و گاهی هم با کنایه بر دیگران می تازند. خود را انقلابی و جهادی و دیگران را منحرف و متحجر می دانند. در نظرگاه اینان، دیگرانی که شعار می دهند فاقد شعور و اهل شعارند، ولیکن شعار خودشان لبریز از شعور است و خود اهل شعائرند. شعار شعار شعار. اگر قدری حواست سر جایش نباشد، خیال می کنی منجی آخر الزمان در انتخابات ظهور کرده است. بعد از سوء استفاده از واژه «سازندگی» و «اصلاحات» و «اصول گرایی» در دولت های پیشین، حالا نوبت آن رسیده که این بار با عنوان «دولت جهادی» مردم را فریب دهند و به زعم خود، «همت جهادی» را چاره کار مشکلات عدیده امروز کشور معرفی کنند.
نکند باید اجازه دهیم تا این بار گروه دیگری با تازیانه «خدمت جهادی» بر گرده مردم سوار شوند؟ گروهی که برای پیروزی در انتخابات پیش رو از هیچ کوششی دریغ نمی کنند. همین دیروز همایش یکی از کاندیداها در سالن شهید حیدریان قم برگزار شد. بعد از اتمام مراسم پنج اتوبوس خط واحد شهرداری تهران - که برای مسیر کرج- آزادی بودند - را توی بلوار امین قم دیدم، نه تنها من که همه مردم دیدند. اتوبوس هایی که بیشتر شرکت کنندگان همایش را به قم آورده بودند. اتوبوس هایی که حالا بعد از اتمام مراسم، شرکت کنندگان تهرانی همایش آن کاندیدا در قم را، به خانه شان در تهران باز می گرداند. یکی از بچه ها از همان کاندیدا پرسید که آقای مدیریت صحیح! آقای سردار جهادی، این اتوبوس های شهرداری تهران - که جزء بیت المال است - در قم چه می کند؟ و او گفت: من قویا تکذیب می کنم چنین چیزی را. گرچه فیلم های این مسئله موجود است {+++} لیکن بنده خدا می خواست سر و صدای این ماجرا را ساکت کند، اما بوی بدش همه جا را برداشت. اتفاقا چند روز پیش از همین کاندیدا - درباره استفاده او از ماشین های شهرداری و استفاده - از بیت المال پرسیدند و او در پاسخ گفت: «نمی دانم! سوال جدی اگر دارید بپرسید!».
و سوال جدی من این است، کسی که امانتداری اش اما و اگر دارد، چگونه می شود او را امین بیت المال کرد؟ رهبری در سخنرانی چند روز پیش گفت: «مردم درخصوص نحوه تبلیغات داوطلبان و همچنین نحوه هزینه ها و ریخت و پاش ها قضاوت خواهند کرد. کسانی که برای تبلیغات انتخابات، از بیت المال یا پول مشتَبه به حرامِ برخی افراد دیگر استفاده کنند، نخواهند توانست اطمینان مردم را به سوی خود جلب کنند.». داستان خاموش کردن شمع بیت المال توسط حضرت علی «علیه السلام» و مأیوس شدن طلحه و زبیر با این کار از درخواست فرمانداری کوفه و بصره را یادتان که هست؟ علی چه کرد با آنها؟ علی از چند لحظه سوختن ناروای شمع بیت المال برای امورات دنیوی و شخصی افراد هم پرهیز می کرد. علی «علیه السلام» سر همین – سوال از بیت المالی که برخی آن را شوخی می پندارند- به خواسته عقیل - که بیست سال هم از علی «علیه السلام» بزرگتر بود - چه پاسخی داد؟ علی «علیه السلام» در برابر زیاده خواهی عقیل، با زبان آتش و با ادبیات آهن گداخته صحبت کرد.
من فرمانده لشگر نصر را نمی دانم، اما تا آنجا که شنیده ام، به یاد ندارم که سردار خیبر و دیگر فرماندهان سال های جنگ، نسبت به مسائل و حدود شرعی اینقدر بی تفاوت باشند. دیروز کاندیدایی در قم - با وجود صدها کیلومتر فاصله معرفتی - «زین الدین» را دوست خود می خواند، اما من شنیده ام که مادر زین الدین درباره پسرش مهدی می گفت: وقتی رسیدیم دزفول و وسایلمان را جابه جا کردیم، مهدی گفت می روم سوسنگرد. گفتم مادر مرا نمی بری آنجا را ببینم؟ که مهدی گفت: «اگر دلتان خواست، با ماشین های راه بیایید. این ماشین بیت المال است». زین الدین حواسش به خیلی مسائل بود. براستی که سردار سازندگی و همت جهادی زین الدین ها بودند که هم سردار جهاد اصغر بودند و هم جهاد اکبر. من با تعریف های پدرم از جهاد همت، اخلاق سردار خیبر را قدری شناخته ام، اگرچه هیچوقت پهلوی «همت» نبوده ام اما از عنوان دو پهلوی «همت جهادی» چیز درستی دستگیرم نمی شود. من همین چند روز پیش اتوبوس های شهرداری تهران را توی قم دیدم که در طرفداری از «دولت جهادی»، پشت گل گیر هایشان با رسم الخط کوفی نوشته شده بود: «علی ایحال، گور پدر بیت المال!». همت جهادی با تبلیغات نهادی در تضاد است.
معلول، آن نیست که پا ندارد، «معلول» کسی ست که توی مباحث شرعی - همچون بیت المال - می لنگد. ما جنگ کردیم که صدامیان را سر جایشان بنشانیم. جنگ که تمام شد خزیدیم به کنج عزلت و سر جای خود نشستیم و اسیر روزمرّگی و روز مرگی شدیم. عکس شهدا را قاب کردیم بر دیوارهای اتاق هایمان، اما از خود شهدا دور شدیم. ما از جبهه فاصله گرفتیم و جبهه از ما. از جبهه تنها یک چفیه یادگار ماند آن هم روی دوش آقا. چفیه ای که یادگار سادگی و صفا و سجاده خاکی آن مسافران افلاکی بود. چفیه لباس شهرت رزمنده ها در جبهه نبود، تن پوش اخلاص بود. چفیه یک خلعت بهشتی ست. برای برخی اما چفیه همچون وبال گردن است. بعضی می خواهند وقتی از پل پاستور گذشتند هر چه زودتر از بند چفیه رها شوند. چفیه ی دور گردن برخی، بیشتر به شال گردنی می ماند، تا نشان جهاد. چقدر چفیه به بعضی ها نمی آید. ما تنها از چفیه آقاست که بوی جبهه را استشمام می کنیم. چفیه های دوش دیگران، جای جبهه بوی فتنه دارد، بوی فریب، بوی هر چیزی دارد جز خاک جنوب. خاک جنوب بسیار خاک مرغوبی ست. خاک جنوب جای کشت دانه های اخلاص و معرفت و سربرآوردن غنچه های ایثار و شهادت است. جبهه جای تسامح و تساهل نیست، در جبهه فرصتی برای خواب غفلت به آدم دست نمی دهد. توی جبهه فرماندهان از همه بیدار تر و هشیارتر بودند. اصلا یکی از لوازم فرماندهی، بیداری و به هوش بودن و عدم غفلت است.
و تو انگار کن که برخی چند سال دیرتر از خواب غفلت بیدار شده باشند بعد از فتنه. سال هشتاد و هشت، فرمانده دیروز جبهه های جنوب، خواب بود در جبهه مرکز. سالی که از لال ها هم صدا در می آمد اما از برخی نه. چه بسیارند آدم هایی که این روزها حرف هایشان را برای روزگار فتنه ای که گذشت، پس انداز می کنند و مع الاسف می گویند: «ما روشن ترین مواضع را در همان ایام گرفتیم». اما من این روشنایی مواضع برخی را در ظلمات اغتشاشات ندیدم. من نزدیک به ده سال است که یک بخش زندگی ام توی فضای مجازی ست. آن سال ها که برخی هنوز تفاوت آدرس ایمیل و وبلاگ را نمی دانستند و وبلاگ را وب لاک می خواندند، من توی فضای مجازی زندگی می کردم. من سال هاست که چم و خم کار در اینجا را می دانم. بیشتر از آنکه به عادات گوگل آشنایی داشته باشم، خامنه ای دات آی آر را مثل کف دستم می شناسم. خواندن اخبار یکی از عادات هر روزه من است، کمتر خبرگزاری ست که به آن سر نزنم. قضاوت دنیای واقعی با شما که کف خیابان و در متن جامعه بودید اما در فضای مجازی اذعان می کنم که در ایام اغتشاشات از بسیاری از خواص اثر و خبری نبود، مگر در سایت های ضد انقلابی همچون جرس و کلمه سبز و بالاترین. من برخلاف آن چیزی که امروز از زبان برخی می شنوم، نشانی ندیدم از مواضع روشن آنها در فتنه. آن روزها قحطی تخم کفتر که نبود، پس چرا بعضی اینقدر دیر زبان باز کردند که مجبورند حالا برای آن روزهای خود مستند سازی کنند.
برخی آن سالی که مسئولیت فرماندهی داشتند، در کوی دانشگاه چقدر خوب حال معترضان را گرفتند. دست و باتومشان درد نکند، اما خبری از همان ها در سال هشتاد و هشت نبود. می گویند جای اعلام موضع و حرافی، هر شب خرابی معابر را رفع و خیابان های تهران را آسفالت می کردند. اینها نکند گمان می کنند که اعلام موضع شفاف و حمایت از رهبری در میانه غربت روز عاشورا، یعنی در کوفه بیل زدن و «کار و کار و کار»؟ برخی انگار هنوز نمی دانند که آن روز دست انداز های مسیر انقلاب بیشتر از چاله چوله های آسفالت خیابان انقلاب بود. خیابان انقلاب و فلسطین جنوبی فریاد حمایت می خواست نه آسفالت و قیر! در ایام فتنه ای کاش کف خیابان های تهران کثیف می ماند و هر شب تا صبح آسفالت نمی شد، اما آب و هوای سیاسی برخی اینقدر پر غبار و آلوده نبود. اعلام برائت کار آنچنان سختی نبود، حالا هم سخت نیست. آدم همچون سطل زباله های تهران درست مثل ایام فتنه آتش می گیرد و شعله ور می شود، وقتی تصاویر آدم های خیسِ آب پارک آب و آتش را می بیند. «روحیه انقلابی» و «همت جهادی» سازگاری ندارد با جشن های مبتذل اعیاد شعبان و رمضان شهرداری. این جشن ها محبین خدا و اهلبیت را از خدا و اهلبیت دور می کند. جشن هایی که به گفته مسئولش قرار است طرح آن در دولت جهادی کشوری شود.
من یقین دارم اهلبیت برای مدعوین جشن های شعبان شهرداری دعوتنامه نمی فرستند، جشن هایی که جای مداح خواننده دارند و جای مداحی، رقاصی. من به چشم خود دیدم در بین آن همه آدم جشن نیمه شعبان، چقدر جای مولود نیمه شعبان خالی بود. در جشن های بوستان ولایت، من یک غم بی پایانی را در چشمان مست گل نرگس می خواندم. من پلاسیدگی گل نرگس را توی پارک هایی دیدم که روی تابلوهایش نوشته بود، «روی چمن پا نگذارید»، «لطفا با رقص و پایکوبی، حقوق گل نرگس را پایمال نکنید». من دیدم صحنه هایی را که تمام امید گل نرگس در زیر پای دختران بزک کرده ی در حال رقص، لگدمال شد. ظهور خیلی نزدیک بود، اما حیف... کسی چه می داند، شاید انجام بعضی کارها با بهانه امام زمان در این سال ها، مهدی موعود را از آمدن منصرف کرد. من همان موقعی که این صحنه ها را که دیدم، دریافتم که منظور شهردار تهران از جمله «شهرداری در این مدت از نهادی خدماتی به نهادی فرهنگی تبدیل شده است» چیست. مشکل بعضی ها این است که «فرهنگ» را از ریشه لغوی «فرنگ» استخراج می کنند و آن را بر طبق دستور زبان انگلیسی تلفظ می کنند. آنوقت تعبیرشان از فرهنگ، فرنگی و غربی می شود.
من همین حالا نگاهی به امتداد بزرگراه امام علی تهران در گوگل ارث انداختم. خیلی دلم می خواست ببینم این بزرگراه به کجا منتهی می شود. دیدم بزرگراه امام علی چندین پل دارد که یکی از آن ها به پاستور می رفت. بزرگراه امام علی از نزدیکی های بیت سید علی نمی گذشت، بزرگراه امام علی تهران به حرم علی در نجف و خانه علی در مدینه هم ختم نشد حتی، منتهی شد به یک عمارتی در شهری در عراق که دارالاماره می نامندش. من که نمی گویم، گوگل ارث این را نشان می داد. تقصیر من دیگر چیست، بروید یقه گوگل را بچسبید که آدرس غلط می دهد به ما. بزرگراه امام علی دردی از آلودگی های معنوی تهران را دوا نمی کند. وضع تهران خراب تر از این حرف هاست. آبادی تهران در گرو ساختن پل و بزرگراه و تونل و دوربرگردان نیست. ساخت بزرگراه امام علی در تهران، پاک کردن صورت مسئله معضلات شهری ست. نیاز مبرم تهران قبل و بیش از پروژه عمرانی، توجه به مبحث فرهنگ است. بعد از گذشت این همه سال مدیران شهری تهران هنوز به درستی درنیافتند ضرورت فرهنگی را در عرصه مدیریت صحیح شهری.
رنجی که تهران در این سال ها می کشد، از نداشتن بزرگراه امام علی و بزرگراه طبقاتی و تونل و دوربرگردان نیست، مشکل تهران ضعف فرهنگی در عرصه های مختلف شهری و شهرداری و شهروندی است. از فرهنگ صحیح آپارتمان نشینی گرفته تا فرهنگ استفاده از امکانات و بهره مندی از خدمات. در تهران بیش از آنکه باید پل و بزرگراه و تونل ساخته می شد، باید فرهنگ سازی در زمینه استفاده از ناوگان حمل و نقل عمومی صورت می گرفت. این تفاوت مدیریت تکنوکراتیک و فرماندهی جهادی ست. و چه تفاوت آشکاری ست میان داشتن «باور جهادی در میدان فرماندهی» با اتخاذ «روش های تکنوکراتیک در عرصه مدیریت». امروز با قوطی های رنگ فریب، سفال مدیریت تکنوکراسی را به رنگ و لعاب «مدیریت جهادی» در می آورند. «همت جهادی» و «مدیریت جهادی» دروغ بزرگی ست که امروز با تلاش پروپاگاندای رسانه ای وابسته به یک نهاد غیر دولتی نهادینه می شود در ذهن مردم. «دولت جهادی» یعنی همان «سازندگی» با رنگ و لعابی دلپذیر تر! همت جهادی یعنی ساختن دوربرگردان های فراوان برای برگشتن به بزرگراه سازندگی. «مدیریت جهادی» یعنی ساختن پل طبقاتی برای رفع فاصله طبقاتی دهک های پایین و بالا. دولت جهادی یعنی ساخت و راه اندازی دریاچه مصنوعی رفاه طلبی . اشتباه نکنید، نه معنای جهاد این و نه مدیریت جهادی این چنین است.
باور کنید من مغرض نیستم، پیشرفت و توسعه کشور، آرزوی همه ماست. هیچکس نیست که از توسعه و پیشرفت کشورش بدش بیاید. اما «دریاچه چیتگر» دهنکجی به حلبی آبادهای حاشیه تهران است. رودخانه کن نیست که آب این دریاچه را تأمین می کند، آب دریاچه چیتگر اشک آن مادر دست فروشیست که مأموران شهرداری سر یکی از ایستگاه های مترو بساط بیسکوییت و کیکش را به هم زدند و برای تقلایش، تره هم خرد نکردند. چیتگر در بهار و تابستان محل جت اسکی کسانی ست که در زمستان، توی پیست توچال و دیزین، روی برف اسکی می کنند. چیتگر محل خوشگذرانی مرفهان بی درد است، نه التیام بخش دردمندان بی رفاه. چیتگر بیشتر به درد شمال نشینان می خورد تا جنوب. حتی همین عمق کم دریاچه چیتگر از سقف استطاعت مالی اهالی خزانه هم بیشتر است. ساکنین خزانه، مردمان جنوب، همان مردمی که برای گذران زندگی شان اگر ضامن نداشته باشند به راحتی منفجر می شوند. مردم جنوب تهران شنا بلد نیستند و یقیناً غرق می شوند در این دریای متلاطم. پیشرفت در سایه عدالت است که بوجود می آید. پیشرفتی که مدنظر و حاصل تلاش تکنوکرات هاست، پیشرفت الاکلنگی ست، وقتی یک سمت الاکلنگ صعود می کند و بالا می رود، سوی دیگر پایین می آید و به زمین گرم می خورد. پیشرفت منهای عدالت یعنی همان افزایش اختلاف دهک ها. اولویت پیشرفت بر عدالت، یعنی رفتن از بزرگراه طبقاتی صدر به بزرگراه طبقاتی فقر!
توی تمام جملات این متن، با احتساب همین جمله 27 بار «من» گفتم. این ها را گفتم که بدانید چقدر منیت برخی بدبوست که آدم با شنیدن این من من کردن ها، بیش از آنکه پی به توان مدیریت این افراد ببرد، متوجه منیت بی حد و حصرشان می شود و گویی با شنیدنش غسل طهارت بر آدم واجب می شود.
نظرات تأیید شده: (۴۰)
واکنشها :
نظرات تأیید شده: (۴۰) واکنشها :
خانم معلم می گوید:
از مصاحبه ی امروزش و آن کتاب هزار صفحه ای اش می شد حدس زد سالها برای رسیدن به این روز لحظه شماری کرده است ... کاملا با برنامه بود . مدتها روانشناسی جامعه را با مشاورانش بررسی کرده و آمده است که پیروز میدان باشد . اما زهی خیال باطل . مردم ایران همیشه نشان داده اند قابل پیش بینی نیستند . مردم ما گرچه در تحریم اقتصادی به سر میبرند ولی شعورشان تحریف نشده است .
انشا الله که منجی مان خواهد امد و این امانت را از دستان رهبرم خواهند گرفت .