تصور کن خانه ای داشته باشیم درون باغی پر از درخت میوه باشد. و باز تصور کنیم که روزی دزدی تمام اموال و دارایی های خانه را غارت کند و با خود ببرد. بعد از آن اتفاق به نوعی تمام دارایی و تنها راه امرار معاش و گذران زندگی شما از طریق محصول درختان میوه باغ تامین شود. بعد از گذشت چندین و چند سال اما روزی دوباره سر و کله دزد خانه تان پیدا شود و جناب دزد با کمال پرروی بگوید که اگر می خواهید یکی از صندلی هایی که از خانه تان دزدیده ام را به شما بازگردانم، باید تمام درختان میوه باغ را قطع کنید! یا اینکه حق ندارید از میوه های درختان باغ استفاده کنید، مگر اینکه تمام میوه ها را تبدیل به کود کنید.
حقیقتا خنده دار نیست اینکه راضی شوید درختان باغ خود را قطع کنید و از میوه آن بی بهره شوید تا یک صندلی که متعلق به خودتان بوده و پیشتر از خانه تان دزدیده اند را به شما برگردانند؟ شمایی که بعد از یک عمر ایستادن، به ایستادگی عادت کرده ای، صندلی برای نشستن در برابر زیاده خواهی های یک دزد و زانو زدن در برابر حرف زور او به چه کارتان می آید؟ نشستن روی یک صندلی زهوار در رفته برای کوتاه آمدن از حق مسلم خود؟ شاید من معنای موفقیت را به خوبی ندانم، اما براستی بعد از قطع انبوه درختان باغ خود، برگزاری جشن شادی بخاطر بدست آوردن یک صندلی که متعلق به خودتان بوده است، اوج ذلت نیست؟!
گمنام بی نام می گوید:
ای والله !
پاسخ دلباخته :
سپاس از حضور و نگاهتان