من چه سبزم امروز...
حسم؟ حال تازه داماد فرخندهای را دارم که هفتهها و ماههاست که بی سروصدا و در بیخبری اطرافیان، خانهای را برای زندگی آماده میکند. گلپسری که هر روز بعد از فراغت از کار با چنان ذوقی از سر کار راه میافتد و این مسیر تازه عادت کرده را طی میکند تا به خانه سرنوشت اش برسد. حس جوانی را دارم که هر روز بسمالله میگوید و کلید میاندازد و به محض ورود به خانه، چشمانش را می بندد و پشت در