از مجموعه از در تا مادر:
شهر که بی پیامبر شد،
چوب گهواره پسر
تابوت پیکر مادر شد.
از مجموعه از در تا مادر:
شهر که بی پیامبر شد،
چوب گهواره پسر
تابوت پیکر مادر شد.
از مجموعه «از در، تا مادر»:
گفته بود:
«انا مدینه العلم، و علیٌّ بابها»
نشنیدم بگوید:
«و فاطمةُ شهیدةُ هذا الباب»
آی «خوش» مرام «وقت» شناس
حالا چه وقت رفتن بود ..؟
.
[...]
فرداست که چشم باز کنی،
و آن شکننده ترین را
- که امانت بود -
روی خاک پیدا کنی؛
من رفتم! [...]
آدمی ای کاش
صد دست لباس عوض کند،
اما
یکدست باشد و رنگ عوض نکند! [...]
همه غربت را
توی تشت معنا کرد؛
بس که خون جگر خورد
از کودکی! [...]
بسیار گشته ام بین لغات
تا به یقین رسیدم که «عشق»
تنها یک قافیه دارد،
آن هم حوالی «دمشق» است! [...]
مگر که چند شب است
ساکن خرابه شدی؟
چقدر لهجه شامی گرفته گفتارت!؟ [...]
علی اکبر بود که می رفت جبهه
وقتی برگشت،
قنداقه اش را دادند دست پدر
علی اصغر شده بود! [...]
گرسنه بود اما
به دیدار پدر مشتاق تر بود
آخر چه می شد کرد؛
نوبت «شام» بود دیگر
وقتش رسیده بود «تبق» بیاورند! [...]
حسین را این بار
به قتلگاه بردند غضنفرها،
رها کنید «شمر بن ذی الجوشن» را! [...]
خنجر را که برداشت
دستش می لرزید،
درست مثل آن روز
برای کوفیان
کربلا نقشه گنج است
و برای عمر سعد
حکم ملک ری است،
سر حسین. ما [...]
در علقمه پایین افتاد،
دستی که در غدیر
بالا رفت! [...]
گاهی در زندگی
وقتی متوجه می شوی
که از تمام تسبیح
یک رشته نخ مانده
توی دستت! [...]
در بقیع
آنجا که خاکش گِلی تر است،
مزار مادر است! [...]
در ادبیات غریبی
هر صد هزار آه
می شود یک چاه.. [...]
پدرم
در امور شاهد، «جانباز» شد!
همان روزی که اعضای تنش
برای تکمیل پرونده،
در حضور دستگاه [...]
فرقی نمی کند،
قم باشد یا تهران،
مشهد باشد یا کرمان؛
حتا فرقی نمی کند
چاله کاظم باشد، یا سالاریه [...]
از همان اول معلوم بود،
که تو اهل «تعجیل» نیستی؛
وقتی «عجله کار شیطان است»! [...]