به گزارش سرویس دل بلاگ پایگاه فرهنگی ادبی دل آباد، سید یاسر در وبلاگ هوای تو نوشت: سلام سعید ! خوبی ؟ چه خبر ؟ چه می کنی با این انتخابات ریاست جمهوری ؟ برادرت را با موتور می کشانی پای تجمع هوادارانت حال می دهد سعید ؟ وحید را می بینی چقدر دوستت دارد ؟ آمده ام یک دو کلام با هم حرف بزنیم ، من و تو یک حرف مشترک داریم پیش از هر چیز ... تو پایت را جاگذاشته ای ، سید یاسر هم ... هعی ، من خوب می دانم پای جامانده یعنی چه ... سالها با این فکر زندگی کرده ام ... سالها دلم برای پاش بیشتر از خودش تنگ شد .
به تو رای می دهم اولین دلیلم هم همین پای نداشته ی توست ، آری سعید من بی منطقم ، من نمی فهمم ، من احساساتی ام . من تو را دوست دارم چون تو یک پا نداری ، پایت را جا گذاشتی ، نه در کف خیابان ها، ها ! در جبهه ، در جنگ ، پایت را کندی دادی دست دشمن که دشمن مدرک دکتری علی را نگیرد ... خب دیگر رسم این است ، من اینقدر بی منطقم که اصلاً نمی فهمم پایی که جا گذاشتی لب مرز تا دشمن نتواند بیاید توی خانه ی آقا زاده ی فلانی دلیل نمی شود ، نمی فهمم ... نمی فهمم ، اینکه دشمن پایت را به نیش کشید تا شکمش حریص ناموس آقایان نباشد دلیل نمی شود ...
اصلاً البته کسی بجز بچه ات نمی فهمد پای تو چه چیز عجیبی ست ، علت رای من را پسران فلانی باید از پسر تو بپرسند ...
آخر می دانی سعید ، پسر فلانی می گوید تو خیلی خوبی ، اما بدرد کار نمی خوری ، راست می گوید، آنها که خیلی خوبند بدرد کار نمی خورند ، می گوید تو سابقه ی اجرایی نداری ، آخر پسر فلانی خیلی چیزها را احتمالاً باید بفهمد ، مثلاً باید بفهمد وقتی تو دبیر شورای عالی امنیت ملی بوده ای لابد کل شرایط بحرانی کشور را تو مدیریت می کرده ای ، لابد قضیه ی هسته ای را تو مدیریت می کرده ای ، لابد همان فساد اقتصادی یادم نیست چند میلیارد دلاری را تو پیگیری کردی و یک قران هم از کشور خارج نشد ، لابد تو بعد از این همه سال نقشه ی گرفتن ریگی را کشیدی ، و و و ... اینها را می داند پسر فلانی ، اما منظورش از کار اجرایی چیز دیگریست خوب ، راست هم می گوید تو کارت را داد نمی زدی ، پس حتی خوب بودنت دلیل نمی شود آقای فلانی به تو رای دهد ...
پسر آن یکی هم می گوید که تو تیم نداری ، مثلاً شاید استقلال برای آن کاندیداست ، شاید هم پرسپولیس برای آن دیگری ، اما تو تیم نداری ، اینها که دور و بر تو اند تیم حساب نمی شوند ها ، مثلاً پسر آقای فلانی اصلاً زاهدی وفا را تیم اقتصادی تو نمی داند ... می گویند تو نمی توانی شرایط اقتصاد را درستش کنی ، اصلاً شاید نمی دانند تو با تحریم ها دست به یقه بوده و هستی ... حالا بگذریم ، می گویند تو دستت را علم می کنی زیر چانه ات و می نشینی ، پس تو زود خسته می شوی ، جانبازی دیگر ... می گویند تو شیمیایی هستی ، باید زیاد بخوابی ، این را هم می دانی که، در جلسه ی ساعت دوی نصف شب گفتند به تو ، نمی دانم شاید هسته ای را با شیمیایی اشتباه گرفته اند ...
خلاصه که تو هر چند خوبی و دوستت دارند اما به هر حال توقع نداشته باش ... بی خیال سعید ، ولش کن ، اصلاً ولم کن ، بگو این روزها حال بدت چقدر گریه آور است ؟ بگو در دل تنگت چقدر غصه هست ؟ بگو در سینه ی فراخت چقدر اندوه لگد می اندازد .... بگو سعید ، بگو .
عتید... می گوید:
بغضی که ناشی از حماقت مردمه...
صبح بعد از انتخاباته و نتایج آرا نشون میده چقدر خوبان خدا غریبند!
آقا سعید چقدر غریبی تو مرد!!!
پاسخ دلباخته :
در این انتخاب و عدم انتخاب ها حکمتی هست که هر چه بگوییم کم است.