اگر آن مرد اعرابی، لگد زد مادر ما را
به آه مادرم روزی، بگیرم حق زهرا را
ز جور دست اهریمن، دل عاشق همی خون است
رسن بر گردن مجنون، به خشم افکنده لیلا را
نصیحت گوش کن مادر و دست از ریسمان وا کن
کجا داند عرب فرق میان نوع گلها را
«بزن قنفذ غلافت را، که با این زن نخواهی یافت
به مسجد بیعت از حیدر، قلم کن دست زهرا را»
اگر دشنام دادند ات، مکن نفرین، صبوری کن
زمین، لب وا کنی قطعا، ببلعد اهل دنیا را
فغان کاین غاصبان رذل بی انصاف و بی وجدان
چنان بردند روی خاک اراذل جسم بابا را
من از آن سیلی سنگین، که زهرا خورد دانستم
که خون از چادر خاکی، به مسلخ می برد ما را
عیان کن چهره ات جانا، چه سان رو گیری از حیدر
حجاب و چادر و معجر، چه حاجت چشم مولا را
حدیث از درّ و دریا گو، سخن از مرگ کمتر کن
مبر نام اجل مادر...، «صدا کن زینب اسما را...!
ز شرم بی جوابی می شکافد لعل لب هر دم
که پیمانت جز این باشد، چه کردی قلب طاها را
یگانه مرد میدان ها، گره افتاده در کارش
غم بی همرهی آخر، کُشد یک مرد تنها را
غزل گفتی و چشمانت، میان بحر خونین خفت
زدی طوفان نگر اینک، چه کردی رنگ دریا را
سید محمد رضی زاده
1391.01.27
نظرات تأیید شده: (۳)
واکنشها :
نظرات تأیید شده: (۳) واکنشها :
حسین می گوید:
احسنت...
فغان کین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب....
فغان کین غاصبان رذل بی انصاف و بی وجدان....
پاسخ دلباخته :
سلام خدا بر شما