نه با او حسینیه هنر رفته بودم، نه توفیق همکلامی پیدا کرده بودم، نه عکسی دو نفره داشتیم، نه آشنایی قبلی، و نه هیچ خاطره و نه دیداری حتی! تنها آشنایی من با او وبلاگش بود. آری، باروت! وبلاگ حسین احمدی سخا! از او تنها به قدر همین چند کلمه شناخت داشتم، مگر پیام و اعتقادی که از عمق طرحهایش درمی یافتم.
لابلای مشغلههای کاریام، گهگداری که فرصتی دست می داد سری به وبلاگهای دوستان بزنم، وقتی می رسیدم به باروت، همیشه محو طرح های خلاقانه او می شدم. نمی دانم چرا اما، همیشه گمان می کردم صاحب تارنمای باروت، جوانی چهارشانه و تنومند و دارای جثهای قوی باشد. دست خودم نبود، شاید احساس می کردم صاحب این آثار نغز و پر مغز باید آدم تو پری باشد که از قضا از اعتماد به نفس بالا برخوردار است و طبیعتا از بعد جسمانی هم در وضعیت مطلوبی به سر می برد.
روزی که خبرش رسید و من ناباورانه خبر را چندباره می خواندم، هر بار گویی هیچ نخوانده بودم. آخر باورش برایم سخت بود. عکسی که ضمیمه متن خبر بود، پسرکی با صورت استخوانی و قامتی تکیده را پیش چشمانم به تصویر می کشید. تصویری که با تصورات من از آن گرافیست انقلابی، کیلوگرمها فاصله داشت. "پسرک لاغر اندام نحیف" تمام دریافت من از دیدن تصویر او در خبر بود. در عرصه عمل اما، من مردی را می دیدم که انگار نه انگار سن تقویمی اش کم از بیست و پنج را گواهی می داد و عمری بیمحابا فریاد سر می داد «کتاب بخوانیم»! «ما می توانیم»!
«باروت» شعار نمی داد. او با اینکه صاحب دولت و مکنت نبود، تدبیر انقلابی و امید مهدوی را در تکتک طرح هایش می دیدم. جوانی که وزیر امور خارجه نبود، اما چقدر ظریفانه طرح میزد که «ما میتوانیم»! اما برخیها هر چه هم که سرمشق «توانا بود هرکه دانا بود» را در دبستان بنویسند، باز به زعم خود باور دارند ما نمی توانیم! همین است که در آستانه فصل گرما همانها که سابقا در خیابانهای ژنو با اغیار فالوده خوردند، برای فرار از گرمازدگی در تهران، می روند سراغ «کُلمن»ها؛ تا یخدربهشت دوستی ایران و آمریکا را اینبار با «رونی» هم بزنند! تا شیفتگان بیرون، دوباره غافل شوند از در درون کشور؛ آنجا که قویترین مردان میهن با اندام هایی نحیف دارند جور بی تدبیرهایی را می کشند که هنرشان لبخند است.
برخی رونی کلمن آمریکایی را آوردند تا «سلطان عضله» - با آن ژست از بالا به پایین – به بادیبیلدینگکارهای ایرانی درس فیگور بدهد؛ حال بماند که سر راه بردندش بهشت زهرا تا روی این سفر تبلیغاتی پرهزینه را روکشی از قداست بکشند! لکن مردان بزرگ، همیشه جثههای بزرگ ندارند. این تنها در «بازی» است که صاحبان هیکلهای تنومند را قویترین مردان دنیا می نامند؛ در حقیقت و در میدان واقعیات اما تنها مردانی قویترین اند که دلهاشان به نور ایمان روشن و پشتشان به ولایت ولی گرم است. خواه باکری باشد و خواه همت، خواه خلیلی و خواه سخا. مردان نحیفی که سرشانه پهن نداشتند اما هیچگاه شانه از کار خالی نکردند، چرا که جای پشت بازو، پشتکار داشتند. جای جلوبازوی برآمده، آماده برداشتن بار از دوش دیگران بودند. با اینکه سینه ستبر نداشتند، اما همیشه سینههاشان سپر بلا می شد. و اگرچه ساق پایشان ضخیم نبود، لکن هماره در مسیر سعادت ثابت قدم بودند. آنها شکمهای ششتکه نداشتند، اما در عوض قلب هایی را در قفس سینه نگه می داشتند که تکهتکه بود.
و حسین احمدی سخا از قبیله ستاره هایی بود که نگاهشان به سوی کرانه های باور بود. قبیله عاشقی که در دهههای مختلف انقلاب روی خط ولایت، بار ناتوانی برخیها را به دوش کشیدند بی آنکه کسی از آنان ادعای خاصی را سراغ داشته باشد. می دانی؟ می گویند خواستن توانستن است، و آنها با همین تن نحیف و استخوانی "توانستند" چرا که "خواستند" و خیلیها با هیکلهای عضلانی "نتوانستند" چرا که "نخواستند" و "نمی خواهند"!
تکمله:
نظرات تأیید شده: (۱۶)
واکنشها :
نظرات تأیید شده: (۱۶) واکنشها :
رز می گوید:
از وقتی کلیت خبر رو تو وب جناب مهاجر دیدم منگم و بغض.
ایشونو نمیشناسم حتی اشنایی وبلاگی هم ندارم اما نمیدونم نامشونو کجا دیدم یا شنیدم.
البته متن رو هنوز نخوندم
پاسخ دلباخته :
سلام