می توانستم امشب
در دل گوهر شاد باشم
اما نشد
حالا نشسته ام کنج اتاق
و مثل کبودترهای پرشکسته
غمگینم...
می توانستم امشب
در دل گوهر شاد باشم
اما نشد
حالا نشسته ام کنج اتاق
و مثل کبودترهای پرشکسته
غمگینم...
وقتی «بنی آدم» در کوچه «بنی هاشم»، اعضای یک پیکر نبود!
توی گرماگرم خرداد بود که گرفتمشان. مثل خودشان از خوشحالی بال در آورده بودم. دیگر به آرزویی که از کودکی ها توی دلم مانده بود رسیده بودم. هوای ظهرگاهی قم مثل همیشه بی نهایت گرم بود. بی امان سر و صدا می کردند و یک لحظه آرام نداشتند. مدام تقلایشان را می دیدم، بی قراری شان حد و مرز نمی شناخت. به حرم که رسیدم، از توی کیسه در آوردم و گذاشتمشان روی سنگفرش های [...]
به قول رانندهای قمی؛ حرم آخرشه!
تمام عید را از فردای چهارشنبهسوزی که رسیدم خانه گرفته، تا فردای سیزده به در که برگشتم قم، در خانه مانده بودم. اصلن حوصله عید دیدنی و برنامه هایی از این قبیل را نداشتم. حدود ساعت یازده شب از تالش حرکت کردم و 5 صبح رسیدم ترمینال غرب. رفتم بلیط گرفتم برای ساعت 6 به قم. ساعت که 6 شد اتوبوس مثل همیشه با کمی! تأخیر حرکت کرد. من هم از کیف کتاب سقای آب و ادب را که از نیم بیشتر اش [...]
یک مُشت گندم
یک دسته کبوتر جلد
یک حرم
یک هیچ! [...]