چرا بعضی نمی دانند که یاس یک گل حساس است؟
تا بحال پیش آمده از خود بپرسید این سوال را که چرا در تمام گل فروشی ها خبری از گل یاس نیست؟ در گلکده ها سراغ هر گلی را اگر بگیری پیدا می شود، الا یاس! کسی هست تا پاسخ این پرسش را دهد؟ گلفروشی ها لیاقت داشتن یاس را ندارند یا بهای یاس برای خریداران خیلی گران و طاقت فرساست؟ مگر این گل چه کم از مریم و نرگس دارد؟ مگر نمی گویند که یاس سرور تمامی گل های جهان است؟ پس کو این یاس و کجا می روید این گل؟ این قحطی یاس نشأت گرفته از کجاست؟ نکند ترس گل فروشان، پرپر شدن یاس است که از خیر داشتن آن گذشته اند؟ پرپر شدن یاس که دست خودش نیست. تقصیر یاس چیست که بعضی گل را با خار اشتباه می گیرند؟ اصلا چرا بعضی نمی دانند که یاس یک گل حساس است؟ چرا بعضی با تیغه داس، یاس می چینند؟ چرا بعضی متوجه نمی شوند که یاس، روی شاخه زیباست! چرا بعضی نمی دانند وقتی بوته ی گلی در پشت در خانه ای رویید، وقتی از سردر خانه ای بالا رفت، باید آرام تر از هر وقت دیگری در زد، تا مبادا به عاطفه گلبرگ ها بر بخورد. چرا بعضی نمی دانند که نباید در وقت در زدن محکم بر در بکوبند، مبادا پشت در پیچکی به خود بپیچد و برگ بریزد؟ بعضی این ها را می دانند و باز دست به چنین اعمالی می زنند یا ندانسته این کار را می کنند؟ اگر از روی جهل و نادانی باشد که هیچ، اما اگر با آگاهی باشد که واویلاست.
چرا بعضی به قانون اساسی باغچه، مصوب در مجلس شورای باغات، احترام نمی گذارند؟ چرا بعضی در فصل بهار به شکار گل ها می روند؟ بعضی مگر نمی دانند که نباید مزاحم شکوفه دادن گلها شد. چرا بعضی نمی دانند که بوییدن گل حرمت دارد. مگر نمی دانند که دود، ریه های برگ ها را آزار می دهد. و مگر نمی دانند آتش، قاتل برگ گیاهان است؟ این ها مگر نمی دانند مدت هاست که در علم باغبانی ثابت شده که پیوند یاس سفید و نیلوفر کبود با این روش ها نمی گیرد؟ پس چرا در وقت عبور از کوچهباغ ها به صورت گل ها سیلی می زنند. اینها مگر نمی دانند که گلبرگ بعضی گل ها به اثر انگشت هم حساس است؟ پس از چه رو باز هم با دست به برگ گیاهان ضربه می زنند؟ چرا پژمردن برگ گل ها برای بعضی ها اینقدر بی اهمیت است؟ چرا درختان سترون روی دیدن یک باغستان بی آفت را ندارند؟ چرا بعضی از دیدن سیبستان های سبز و سرخ هراس دارند؟ بعضی مگر نمی دانند به شاخه های درختان نباید طناب بست و برای انداختن میوه های نارس، تاب بازی کرد؟ این ها اگر از روی حسادت نیست، پس از چه روست؟ چرا خر زهره ها و گلسنگ ها به یاس حسادت می کنند؟ چرا بعضی به آنچه که بوده اند و هستند، قانع نیستند؟ چرا بعضی خار پشت ها، جای گوَن و خار، گل ها را از ریشه می کنند؟ چرا بعضی ها گل های باغچه ها را پرپر می کنند؟ چرا بعضی نمی دانند که پرپر کردن یک گل خیانت به باغبان است؟
این ها در مکتب خانه جهل تربیت شده اند. معلم درس جهالت این ها ابوجهل است. اینان همیشه خدا مستأجر منزل ظلماتند و از چاه نادانی آب گندیده غفلت نوشیده اند، پس بی شک نادانند و نمی دانند. انتظار دانایی از کسانی که چمن سبز حقیقت، در زمین خانه آن ها خشک شده است بیجاست. آن ها که در بیابان با خار ها و در خواری بزرگ شده اند، چه می دانند که گل چیست و عظمت یاس چه میزان است؟ آنها چه می دانند که یک بغل یاس چند نفس، مستی دارد؟ اصلا بادیه نشین ها چه می دانند که دیه کامل یک بوته گل در فصل بهار چقدر است؟ سوسمار خورها چه می دانند که مسمار با شاخه های نحیف یک پیچک چه می کند؟ کفتارها چه می دانند لطافت روح یک کفتر را؟ آنها که یک شب برای قتل عام باغستان سرسبز گل محمدی، شبیخون به بستر اقاقی زدند چه می دانند که اشک شقایق، در بازار معاملات کالاهای گران بها به چه نرخی خرید و فروش می شود. آن ها چه می دانند که سند فدک در بازار بورس اوراق بهادار با چه بهایی ارزشگذاری می شود؟
سودی که اینها روزگاری بردند، لبریز ربا بود؛ درست مثل عملشان که سرشار از ریا بود. اینان از این سودهای ناچیز و پر ضرر، حاصلی جز آتش دوزخ برای خود نیاندوختند. این ها ریاکاران و رباخوارانی بودند که به جنگ خدا رفتند و خدا مچ دست تکبرشان را خواباند. دست این ها اگر بود، در زمستان هم از گل محمدی، گلاب می گرفتند. این ها اگر می توانستند، چمن مخمل گون «خضرا» را هم سرخ رنگ و با خاک یکسان می کردند. کسانی که روزی به کثرت قبورشان رشک می بردند و سوره تکاثر، وصف حال وخیمشان بود، حالا به هتک قبور مفتخرند و از اشک زائرین قلیل یک منطقه تاریک و متروک هم هراس دارند. در بازار مکه و مدینه هر عطری پیدا می شود الا یاس! این ها به رایحه یاس حساسند. هر کجا نسیمی یاس افزا برخیزد، چهره اینها مثل سیلی خورده ها برافروخته می شود و جگرشان آتش می گیرد. این ها همان جبت و طاغوتی هستند که در جهنم نیز اصحاب تابوتند. این ها فکر می کنند هنوزم که هنوز است حقیقت را از پس این سده های متمادی، در پشت سد های بتنی تعصب مهار کرده اند. این ها تبار انحرافند. اینها گمان می کنند که خانه های اهل حق را پشت دیوار حائل جهالت کاهگلی شان محصور کرده اند. این ها بس که کاهل اند نمی دانند سیل اگر بیاید، تمام سد های سست جاهلی را خواهد شکست.
سر این ها در آخور اصطبل ابوسفیان است. اینها ملعبه دست ابوجهلند. اینها مصداق عینی آیه «صم بکم عمی فهم لا یعقلون» هستند. کر و کور بودن اینها بخاطر کروموزم های دست و پا شکسته ابولهب ست که در سلول هایشان می لولد. این ها از خوف نرسیدن به خلافت، ردای رذالت را بر تن کردند و از ترس سوختن در محکمه عدالت، آتش جهالت را افروختند. اینان برای رسیدن به تخت پادشاهی به دریوزگی در کوچه های بنی هاشم افتادند و تا جهنم درک، سینه خیز رفتند. اینان وارثین پادشاهی لعین معاویه و حکومت فاسد یزید اند. نیاز به جهان بینی نیست، با یک کفبینی ساده هم می توان فهمید که طالع سعودی ها نحس است. همچون درخت خلافت، اینها سنگ کعبه را برای سودی که برایشان به همراه دارد به سینه می زنند. مکه در اشغال این هاست. اینها خانه خدا را هم محاصره کرده اند و پشت در خانه هیزم انباشته اند و مترصد آنند که گلی زیر دیوار کعبه بروید تا آتش بیافروزند. و پنداشته اند که این بار هم آتش گلستان نخواهد شد و طناب مصلحت با آنها یار خواهد بود. اما کور خوانده اند. آل سعود دیگر رو به آل سقوط است. همانطور که قوم ثمود به عذاب الهی گرفتار شد، آل سعود نیز خیلی پیش تر از قوم یهود به وعده حق الهی نابود خواهد شد. روزگار ظلم و جور به سر رسیده است. تمام عرضم در طول این نوشته این است که ارتفاع این زمستان هر چه بلند و مساحتش وسیع و عمقش سرد و سوزان هم که باشد، خواهد رفت و بهار خواهد آمد.
با یک گل شاید بهار نیاید، اما روزی می رسد که با همان گل، دنیا گلستان می شود. من حتم دارم اگر احترام گل نرگس را در کوچه و بازار و خانه هایمان حفظ کنیم، درخت غم خواهد خشکید و شجره شادی خواهد رویید. و دوباره بوته یاس جوانه خواهد زد. آن وقت تمام گلدان های گل فروشی ها سرشار از گلبرگ یاس می شود. روزی می رسد که پیاده رو های خیابان «ولی عصر»، با یاس گلکاری می شود. روزی می رسد که گل ماشینعروس های ما ترکیب یاس و نرگس خواهد بود. آن وقت تمام نرگس های جهان، عطر یاس خواهند داد. می رسد روزی که بیت الاحزان فاطمه، تالار اعیاد میلاد اولاد علی شود. من یقین دارم که باغ مادری ما در سرزمین پدری رونق خواهد گرفت. سیزده بدر ما آن روز است؛ روزی که سوز تب هزار و چند صد ساله ما خواهد رفت و بر درختان مُلک مادری، تاب رهایی خواهیم بست و در هوای آزادی پرواز خواهیم کرد. روزی می رسد که باران خواهد آمد و یاران سرافرازانه، برخواهند گشت به این خانه. آن روز است که حصر کعبه را می شکنیم و مکه یکبار دیگر فتح خواهد شد و آقایمان خواهد گفت: «مکه را مهدی آزاد کرد». روزی که حیات مجدد اسلام را در تلوزیون اعلام می کنند و صدای حیاتی، مجری اخبار خواهد آمد که: «انا فتحنا لک فتحا مبینا»؛ بینندگان عزیز، توجه فرمایید؛ مدینه، شهر پیغمبر؛ آزاد شد!
بی نشان می گوید:
علی یارتان.
پاسخ دلباخته :
سلام و نور