دور یازدهم سفرهای نوروز سیاسی چند صباحی ست که آغاز شده است. این روزها در این نوروز سیاست، اولین مقصد مسافران سیاسی در دور یازدهم سفرها، بی شک شهر کوفه است. آمار تصادفات در این روزها نسبت به مدت زمان مشابه سال گذشته رو به افزایش است و رشدی چشمگیری نسبت به گذشته دارد. اگرچه به گفته پلیس ماه، امسال در بهار سیاسی، کوفه بیشترین مسافر را در مقایسه با دیگر شهر ها پذیرا بوده است، اما از طرفی بیشتر میزان تصادف های سیاسی مرگبار نیز مربوط به شهر کوفه است. لذا از همه رانندگان خواهشمند است که با نهایت احتیاط رانندگی کنند. جاده های منتهی به بزرگراه سیاست به مقصد سعادتشهر لغزنده است. در این مسیر، بی احتیاطی مساوی با مرگ است. با این حال برای رفتن به شهر کوفه و شهروند کوفه بودن و کوفی شدن، اصلن نیازی به فراهم کردن پاسپورت و ویزا و طی کردن مسافت هزاران کیلومتری نیست. از همین جا هم می شود بدون کاغذ بازی و طی مراحل اداری و چشم انتظاری های طولانی، در کمتر از چند دقیقه شهروند درجه یک کوفه شد. تنها به شرطی که باورت قابل قیمتگذاری باشد. یعنی چنانچه خریداری بهای باورت را بپردازد، عنان اندیشه ات در دستان آن خریدار باشد و به هرکجا که ساربان رود، تو را نیز بی اختیار با خود همراه کند و ببرد.
در دوران ما خبری از دروازه ساعات و بازار برده فروشی نیست. روزگار برده داری انسانی سرمایه داران شاید به سر رسیده باشد، اما برده داری سیاسی هنوز به قوت خود باقی ست. در عصر حاضر، نژادپرستی اگر بیشتر از قبل نشده باشد، کمتر هم نشده است. هنوز رنگ ها فتنه انگیز و نژاد ها عامل تبعیض اند. در این دوران ظهور تمدن نوین بشری، سیاستمداران سرمایه دار، مشغول خرید برده های سیاسی اند. در قدیم الایام روزگاری بود که اغلب سیاهان به عنوان برده شناخته می شدند؛ حالا اما از هر رنگ و سلک و دسته و صنفی، «برده» خرید و فروش می شود در این برده داری نوین! برده داری سیاسی یعنی شعور انسان در ازای قدری پول، برای یکبار هم که شده، هر از چندگاهی به متعه شعار ظاهرفریبانه یکی از مدعیان دربیاید و بعد از نگه داشتن «عده سیاسی»، دوباره شعور سیاسی اش به عقد موقت صاحب شعار دیگری دربیاید و این چرخه مدت ها ادامه پیدا کند. این یعنی فحشای سیاسی، یعنی بندگی مطامع شخصی و دنیوی، یعنی منفعت طلبی محض، یعنی عضویت در حزب باد، یعنی در کوفه اهلیت داشتن!
کسی منکر جاذبه های شهر کوفه نیست. همین جاذبه های هیجان انگیز کوفه است که هر مسافری را وسوسه می کند برای یکبار هم که شده سفری به کوفه داشته باشد. کوفه شهر بسیار عجیبی ست. رفتن به کوفه کار آنچنان دشواری نیست. کوفی شدن مرامنامه دارد، اما نیاز به پاسپورت و ویزا ندارد! کوفه، شهری نفرین شده با مردمانی منفور و شهری غریب گز، با یک آسمان هوای غربت بار و سیاه است. در بازار کوفیان هنوز این کیسه های زر است که گره گشایی می کند. وقتی می شود رأی فقیهی را با خوش خدمتی به خود جلب کرد و مهر تأیید او را پای انشای «احساس تکلیف» خود به یادگار داشت و برای تفاخر نسبت به مکلفین دیگر و تظاهر در میان آحاد مردم، آن را به دیگران نشان داد؛ وقتی با دادن یک امتیاز، قبیله ای را می شود قال گذاشت و امثال هانی ها را با حکم شریح قاضی ها در دهان شیر انداخت و سرنوشت او را به دست کفتار ها سپرد؛ وقتی اعتقاد آدم ها را با «سکه» می شود قیمت گذاشت و با نشان دادن اندک اسکناسی، هوش و حواس آنها را به خود جلب کرد و با پرداخت ثمن بخسی، اندیشه آنها را می توان خریداری نمود؛ وقتی می شود باور آدم ها را با نطفه حرام زَر، بارور کرد؛ دیگر به چه می توان اعتماد کرد و که را می توان باور داشت؟ دیگر غیر از علی نماز را پشت سر که می شود خواند، در این شهر معاویه دوست؟
دیری ست در این دیار، مُهر فتوای شریح قاضی ها دشمن شاد کن است. دیگر نمی توان در نماز جماعت به زُبیر ها اقتدا کرد. دیگر نمی شود قرآن را به سبک سعد ابن ابی وقاص خواند. دیگر نمی توان طلب خیر از طلحه الشر داشت. نمی شود مقلد ابوموسی اشعری هایی بود که در سیاست، از عمرو عاص ها مشاوره می گیرند. کسانی که هر چه در دیانت ماهرند، در سیاست عاجز و ناتوانند. در نسبشناسی سیاسی، اینها از نوادگان خلف بلعم باعورا هستند. دفتر این ها از بس که خط خطی است، هنوز خط و خطوط سیاسی شان مشخص نیست. دفتر یکی پر از خطوط کج و معوج و حروف ناخواناست و در دفتر چرک نویس آن دیگری، دستخط لاتین بیگانگان را به وضوح می توان دید. به فتوای اینان نمی توان مرد جهاد شد و اهل قیام بود. این ها اهل صوم و صلاة اند و تنها قائل به قعودند. افسوس که ما در این وا نفسا مقلد اینانی شدیم که به درد سجده های طولانی می خورند نه قیام های طوفانی.
اسم شهر ما کوفه نیست اما رسم الخط شهر ما کوفی است. ما همان هاییم که گندم «شهرری» هیچگاه ما را وسوسه نمی کرد. ما همگی بی چون و چرا روی نام حقیقت قسم می خوردیم. ما قرار نبود - بخاطر یک مشت گندم - با عمر سعد دست دوستی دهیم؛ وقتی قرار شد ایمان اعمال ما را روی ترازوی تزویر بسنجند و عقبی را با سکه سیاه دنیا معامله کنند، روح حق طلبی از کالبد ما پر کشید و جسم حقیقت در گودال غربت لگدمال شد. آنجا که پای دنیای ما به میان آمد، دست دنیادیده ما لرزید، جرئت نکردیم به بخت نَفس خویش پشت پا بزنیم. ما از عمرسعد وعده گرفتیم و هر شب سعیدانه خواب وعید های او را می دیدیم. ما همان هایی هستیم که محال بود علی را تنها بگذاریم. ما حاضر نبودیم سر سرخ مولایمان را با زبان سبزمان به باد دهیم. ما اهل شعار بودیم. ما اهل کوفه نبودیم اما از شما چه پنهان، تا ابن مرجانه ها، سر کیسه تزویر را شل کردند، پاهای باور ما سست شد. شمشیر حمایت را دادیم و سکه ننگین رذالت ستاندیم و یک عمر افتادیم روی خاک مذلت و تا دره تباهی، کوفیانه غلت زدیم. ما تا آنجا که پای آرمانمان ایستاده بودیم، به عضویت حزب باد در نمی آمدیم؛ اما روزی که مرعوب از آن شدیم که طوفان خانه ما را با خود ببرد، به امان او در آمدیم و در حزبش نام نویسی کردیم.
ما نان جوین را به هر غذای دیگری ترجیح می دادیم. ما نان را به نرخ روز نمی خوردیم. ما خواندن نماز پشت سر علی را با گوارا ترین اشربه ها و لذیذ ترین اطعمه های شام سفره معاویه عوض نمی کردیم اما تا گرسنگی جسم ما را آزار داد و روح ما را سرگردان کرد، به این حقیقت پی بردیم که بین عزت و ذلت و از میان زندگی و زنده ماندن، یکی را باید انتخاب کرد. و ما در این استیصال و اضطرار مهلک، از میان عزت و ذلت، دومی را انتخاب کردیم و از بین زنده ماندن و زندگی، اولی را! چه بد گزینه ای را برگزیدیم و چه بد سرنوشتی را برای خود رقم زدیم. وقتی دانستیم که با ایمان راسخ نمی شود پاسخ شکم گرسنه خانواده را داد، وقتی دریافتیم که با دست خالی و صرف داشتن منش و معرفت انسانی نمی شود به قصابی رفت و قدری گوشت گوسفندی گرفت؛ قید روزی حلال را زدیم و روزه باور خود را در کمال ناباوری با لقمه های حرام شکستیم.
«ما اهل کوفه نیستیم»، اما کوفه شهر ماست. ما از حسین غنیمت بسیار گرانی گرفتیم که به قیمت جانمان تمام شد. همین مایی که روزی ذیشعور بودیم و حالا با تدبیر دنیا پرستانه بیشعور شدیم. چرا که مهره های خُردِ خِرَد خود را روی تخته نرد سیاست، با انداختن تاسی از سر ساده لوحی باختیم، تا با بی تفاوتی یزید را برنده کنیم، تا مگر او با وفای به عهد خود دنیایمان را تأمین کند. زهی خیال باطل! ما ماندیم و چند کیسه پر از سکه سیاه و چند توبره، مملو از گندم کرم خورده ملک ری و یک دنیا شرمندگی. و اما اکنون بعد از وقوع عاشورا اشک کوفیان نیز از این جنایت ستُرگ سرازیر است. حالا بعد از عاشورا، عمرسعد جای لشگرکشی های آن روز در نینوا، برای ما حسینیه های چندین هزار نفری می سازد در «شهرری»، تا ما همچون کوفیان برای حسین، کارگاه آبغوره گیری راه بیندازیم. حالا یزید هم در مجلس عزای حسین با حضور اسرا شرکت می کند. چه می توان گفت که کدامش به حقیقت متمایل است؟ شال سبز روی دوش یزید را می توان باور کرد، یا پارچه سرخ روی تشت را؟ اشک قاتلان را باید باور کرد یا چوب خیزران را؟ عَلم یزید را باید باور کرد، یا دست قلم عباس را؟ مگر آن کس که آتش غائله عاشورا را برافروخت همین یزید نبود؟ پس این مظلوم نمایی ها از چه روست؟
بعضی ها که هنوز تکلیف فتنه عاشورا را ننوشته و در امتحانی که در خرداد رخ داد مردود شدند و مرداد را به مرداب اخلاق بدل کردند، حال چگونه با ژستی طلبکارانه، دم از بصیرت می زنند و از مردم تکلیف جدید طلب دارند؟! کسانی که هنوز بدهکار این ملت اند. اینها هنوز شیرفهم نشده اند که وقتی در شهریور درس های تجدیدی شان را از روی درماندگی امتحان ندادند، باید امتحان «جامانده»گی بدهند تا چنانچه قبول شوند به ادامه حیات خود بپردازند. اما همین هایی که هنوز به سن تکلیف سیاسی و اخلاقی نرسیده اند، برای رسیدن به تخت صدارت، صدای شان را کلفت می کنند و از احساس تکلیفی که بر دوش خود حس می کنند دم می زنند. روزگار عجیبی ست. در روزگاری که کبک آنها که - تا دیروز پیش خود گمان می کردی - لال مادرزادند، خروس می خواند، مادران باید بر بالین کودکانشان هر شب جای لالایی، قصه مردمان نمک به حرام کوفه را بازگو کنند، تا وقتی کودکانشان بزرگ شدند و نوبت امتحان آنها فرا رسید، این بار مبادا آنها نیز فریفته زر و زور و تزویر شوند و در این امتحان محتوم، مردود شوند.
فضای مجازی می گوید:
همسنگر گرامی ،
ورود شما را به شبکه وبلاگی مجاهدان مجازی خوش آمد می گوییم.
از این پس مطالبی از وبلاگ جنابعالی به منظور توسعه محتوای انقلابی – اسلامی در فضای وب برروی سایت شبکه وبلاگی مجاهدان مجازی(basnet.ir) قرار می گیرد.
خواهشمندیم با قرار دادن نشان اعضا شبکه وبلاگی مجاهدان مجازی در وبلاگ خود به ایجاد همبستگی بیشتر کمک نماییم.
مسیر دریافت نشان اعضا: http://basnet.ir/page/logo
با تشکر
Basnet.ir
پاسخ دلباخته :
ممنون از لطف شما به دل آباد