می دانیم که جاده تمدن تا دور افتاده ترین نقاط سرزمین های دور هم کشیده شده است. پربیراه نیست اگر بگوییم آب حیات محبت و برق سه فاز عاطفه تا پشت کوه های مدنیت رفته است. عمریست که گمان می کنیم «جهل مرکب» رخت بر بسته از اندیشه بشری. قرن هاست که خیال می کنیم وحشی گری مخصوص انسان های نخستین است. غالبا باورهای متحجرانه را محدود به قرون وسطی می دانیم. ما بیشتر حوادث تاریخی را حاصل یک اتفاق و نشأت گرفته از جهل می دانیم. لیکن همیشه خدا برای بودن در متن واقعه های حساس تاریخ، جای خود را خالی می کنیم. افسوس می خوریم که ای کاش در کوچه بنی هاشم حاضر بودیم و در دفاع از حقیقت، طناب جور را پاره می کردیم و در برابر نشتر کینه، سینه را سپر می کردیم. گاهی پیش خود می گوییم فاجعه ای که کوفیان در کربلا رقم زدند، حاصل یک لغزش و متأثر از یک غفلت ممتد بود. ولی خود بر این باور استواریم که چون ما اهل کوفه نیستیم، علی دیگر امروز تنها نیست.
سال های سال است که ورد زبانمان «یا لیتنا کنا معکم» شده، آخر باورمان این است که سر رسیده روزگار غربت. بارها پیش خود می گوییم دیگر گذشت دوران تنهایی و چاه، دوران تکه تکه شدن پیکر ماه. غافل از اینکه در همین عصر انفجار اطلاعات و در خلال همین روزهای روزگار مدنیت، هنوز گذر از کوچه تنگ و تاریک و غربت بار یار، سر می شکند دیوارش. کل یوم فاطمیه و کل ارض مدینه.. زیرا که هنوز ضرب سیلی ظالم، سرخ می کند صورت مظلوم را، هنوز مسمار بی کسی در پهلوی حقانیت فرو می رود، هنوز صدای مظلومیت شیعه از پشت در خانه تنهایی بلند می شود، هنوز صدای «یا مهدی ادرکنی»، از بین در و دیوار به گوش می رسد، هنوز عده ای نامرد چماق دار و ریسمان به دست، پشت در خانه علی و پیروانش در کمین اند، هنوز پشت در خانه ها - به جرم حمایت از علی - هیزم کینه جمع می کنند، هنوز دیوار خانه شیعیان از همه کوتاه تر است، هنوز بین در خانه های اهل نور و دیوار کوتاه شیعه، نفس اهل حق بالا نمی آید. آه.. جگر آدم می سوزد از این همه مظلومیت. هنوز ابوسفیان های زمانه بیم آن دارند که اسلام جهان گیر شود. هنوز فرزندان جاهل ابوجهل، مشغول جنگ با سپاه باور و لشگر آگاهی هستند. امروز تمام جهان کفر، گیر اسلام ناب است. بریده باد دست ابولهب های وهابی.
دیروز پیکر مسلم زمانه را به جرم عشق به اهلبیت، در کوچه های خاکی مصر بر زمین می کشیدند. امروز کربلا سوریه است و مصر کوفه است. شیخ شحاته قاصدی بود که با نهایت زیبایی، پیغام حق را در بلاد ظلمت زده مصر ابلاغ کرد. شهید شحاته مقلد زهیر بود که خسته شد از زندگی پر رنج در کنج خانه ای ظلمانی. او یکی از قاریبان مصر بود که قرآئت را در مکتبخانه اهلبیت آموخت. ولی قاریان مصری، تحریر را در حنجره خیابان ها تمرین می کنند و کشیدن نفس های عمیق را در سینه میادین قاهره می آموزند. بهترین قاری تاریخ مصر، شیخ شحاته بود نه شیخ شحات. تلاوت شیخ حسن شحاته از قرآن ناطق، زیباتر و دلنشین تر از تلاوت شیخ محمد شحات از قرآن صامت است. آدم مست می شود از این صوت و لحن عارفانه، از این تجوید عالمانه و از این وقف و ابتدای عاشقانه! «چه خوش است صوت قرآن» وقتی به سبک عترت رسول قرآئت شود. نه «حفص از عاصم»، نه «ورش از نافع»، نه هیچکدام از این راویان هفت گانه قرآن! شحاته قاری قرآنی بود که خسته و آزرده بود از این سبک های کلیشه ای، از قرآئت های تکراری و اثر از کتاب خدا.
شحاته می خواست قرآن را به زیباترین لحن ممکن بخواند. جرم «شحاته» تنها برپایی یک جشن در یک مهمانی خصوصی نبود. شحاته قاصدی بود که مسلم وار به خانه هانی پناه آورده بود. شحاته مسلمی بود که می خواست پیام نهضت حسینی را به بلاد مصر ابلاغ کند. وقتی کوفیان عصر جدید، هانی را برای تحویل مسلم تهدید کردند و هانی سر باز زد، مهاجمان به خانه اش یورش بردند. هیچکس از ما فیلم ماجرای کوچه بنی هاشم را ندیده است. همه ما فقط شنیده ایم داستان یورش به خانه را. من عمق مظلومیت حسن را تنها در روضه ها شنیده بودم. و شنیدن کی بود مانند دیدن..؟ اما برای درک ذره ای از آن مصیبت سهمگین، کافی ست فیلم حمله به شیخ حسن شحاته و ماجرای آن کوچه در روستای زاویه ابومسلم مصر را ببینید. من توی این فیلم، افتادن یک مرد روی زمین در کوچه ای خاکی را دیدم. دیدم ضربات سهمگین و تقلای جانسوز را. و ناله های دلخراش را شنیدم. شهید شحاته، تاوان محبت فاطمه را پس داد و سنگ هواخواهی اهلبیت بود که به سر و سینه اش خورد. مصر دیار نکبت باریست. مالک اشتر علی در همین ملک، به شرنگ نیرنگ عمر و عاص مسموم شد و به شهادت رسید. نباید در بند نقش ایوان سیاست دیار نیل بود، خانه دیانت مصر از پای بست ویران است. پس چه جای تعجب است که امروز عاملان حادثه «ورزشگاه پورت سعید» مصر، در کمترین زمان ممکن محکوم به اعدام شوند اما بعد از گذشتن این همه روز از نیمه شعبان، خبری از برگزاری دادگاه قاتلان شهید شحاته و عاملان فاجعه نیمه شعبان مصر نشود.
مِرسی جناب آقای مُرسی! چقدر ردای میمون و مبارک ریا، برازنده قامت شماست. چه زیباست دست گلی که – در حوالی نیل - به آب دادید. مبارک باشد این دوره مصر جدید. مرحبا جماعت اخوان المسلمین! مرحبا به تلاوت شاذ مفتیان سلفی از اسلام در این عصر جدید. مبارک است این بازی دو سر باخت. و لعنت خدا بر آن رئیس جمهوری که حرف هایش مجوزی برای حمله به شیعیان شد. مُرسی باید تقاص پس بدهد. مردمان نیلی باید تاوان این سبُعیت و سیلی ناجوانمردانه خود را بپردازند. مردمان مصر باید سال های سال رنج عذاب و کفاره گناهشان را تحمل کنند. گوش کن، چه صدای همهمه ای از سمت میدان برخاسته. این چهچه نرم چقدر تهدید آمیز است. چقدر «تحریر» دارد این فریاد مصری. این بار هم با فریب دادن عامه مردم، چیزی عاید سلفی ها نشد. امروز دیگر سنی ها هم مُرسی را نمی خواهند. از قدیم گفته اند دوامی بر ظلم نیست. گفته اند «العلماء باقون»، نه آنها که برای بقا، خود را به دامان اغیار معلوم الحال می اندازند. مُرسی، رئیس جمهور سلفی هاست، نه رئیس جمهور مصر. بوی سنت هم از حرف های مرسی پیدا نیست. براستی تا مُرسی برادر «اخوان مسلمین» است، مسلمین برادر می خواهند چه کار؟ کاش مصری ها قدر انقلاب را بیش از این ها می دانستند. ای کاش مرسی در سیاست اینقدر تخس بازی در نمی آورد. کاش مرسی اینقدر دور و بر سلفی ها نمی پلکید. کاشکی یک نفر می آمد و «اخوان المسلمین» را از خواب غفلت بصورت کاملا اسلامی بیدار می کرد امشب. فردا شاید دیگر دیر باشد.
امروز نوادگان هند جگرخوار در سراسر جهانِ اسلام به خودباوری رسیده و بازگشته اند به اصل خویش. آن قلبی که تکفیری های کافر از سینه شرحه شرحه یک شهروند عادی درآورندند و به دندان کشیدند، تنها قلب یک سوری نبود، قلب شریف امام زمان بود. این تکفیری های بی شرم، شمشیر را از رو بسته اند و از رو نمی روند وقتی با ذکر الله اکبر، سر شیعیان را می برند. ارتش آزاد سوریه اسیر دست آمریکا و سگ دست آموز اسرائیل است. ارتش آزاد سوریه، طالبان، سپاه صحابه، سلفی ها و تکفیری ها و وهابیون، همه و همه مسلمانان اسلام آمریکایی هستند. اسلامی که کعبه اش کاخ سفید و حجر الاسودش یک مرد روسیاه و سیاه روست. سلفی ها حاجیان کعبه آمال آمریکایی اند که تمام «سعی»شان اسرائیل و کل «مروه»شان دوحه و همه «صفا»یشان دوبی است. آدم توی بیداری ست که می فهمد آمریکا خواب های بدی برای خاور میانه دیده است و سازمان سیا برای اسلام نقشه های سیاه کشیده است. اسلام دین رحمت است، اما آمریکا در راستای پروژه «اسلام هراسی» بسیار دوست دارد اسلام خود را تنها با خنجر و شمشیر و خون به عالم نشان دهد. روزی پاراچنار و چلاس در پاکستان، روزگاری افغانستان، روزی دیگر مدینه و قطیف در عربستان، روزی بحرین و عراق و حالا جای جای سوریه و مصر. چه داستان مضحکی ست؛ طالبان تروریسم در گوشه و کنار جهان، دعوی اسلام و آزادی انسانی دارند. امروز مسلمانان مومن به اسلام آمریکایی، الله اکبر می گویند و سر مسلمین را از تن جدا می کنند. سلفی ها با بریدن سرهای جوانان سوری و مصری، آنان را با این بلای عظیم، راهی دشت کربلای حسین می کنند. تنها با گفتن یک «یا علی» کار تمام است. هر که دارد هوس کرببلا بسم الله!
تکفیری ها با لالایی حقوق بشری، کودکان سوری را به خواب ابدی می فرستند هر شب. آه که چه بد زمانه ای شده. از یک سو نسیم ندای اذان از گلدسته های ابلیسک شکل مساجد این تکفیری ها برمی خیزد، در سوی دیگر اما قطرات وضوی خون مسلمانان از لابلای انگشت های گره کرده این گروه کافر، پایین می چکد. لیاقت کشورهایی که در دینداری، قبله اعتقادی شان مفتی های شبه جزیره عربستان باشد، همان «شبه اسلام» است. سلفی ها موجوداتی هستند که تنها شبیه به مسلمانان هستند. داشتن شباهت، دلیلی بر داشتن اصالت نیست. شباهت ظاهری به آدمی، فضیلتی برای میمون ها و گوریل ها محسوب نمی شود؛ همانطور که شباهت به مسلمین، مشروعیتی برای تکفیری ها نمی آورد. حقا که حیوانات دائم الذکر، شرف دارند بر این مقلدین مفتی های مفت خور. سلفی هایی که خوراکشان را از سلف سرویس سیا و موساد نشخار می کنند. باور کنید اگر انسان قدری در شنیدن حرف های این منحرفان دقت کند، پی می برد به فحوای کلامشان. سلفی ها جای «الله اکبر»، می گویند «شیطان اکبر»! و جای «اشهد ان لا اله الا الله» می گویند: «اشهد ان لا اله الا آمریکا»!
این ها اسم مسلمانی دارند و رسمشان شیطانی ست. حساب سلفی ها و تکفیری ها و وهابی ها اما از سنی ها جداست. شیعه با سنی وحدت دارد و اهل سنت، شیعه را برادر می دانند. یوسف القرضاوی، آن مفتی قراضه سلفی - که برای خوش آمد این گروه های وحشی فتوا صادر می کند - ای کاش یک جو مسلمانی قرض می گرفت از اهل سنت. ما باور داریم که سلفی های نجس و وهابی های کافر، هیچ نسبتی با اهل سنت ندارند. من خودم اهل شهری هستم که نیمی از جمعیت آن سنی هستند. ولی همین اهل سنت «تالش» هر سال برای رفتن به مشهد و زیارت امام هشتم، سر از پا نمی شناسند. باور کنید همین یکی- دو سال پیش، مداح دهه اول محرم مسجد محله ما - در هشتپر تالش- خود اذعان می کرد که یکی از اهل سنت است. پس حرام باد سایه آسایش بر سر آن کاخ نشینانی که از درخت اسلام میوه تفرقه می چینند. حرام باد زندگی بر آنها که حیات فتواهایشان بسته به دلارهای - حاصل از بشکه های نفت - کشورهای عربی است. شراب باید هم در نظر این مفتیان اسلام آمریکایی حلال باشد. اینان هر روز که از عمر ننگینشان می گذرد، بیش از پیش به کفر سلام می دهند و مصاحفه می کنند با کفار و با اسلام خداحافظی می کنند و دست می شویند از مسلمانی.
روزگار غریبی ست. سرمای فصل پنجم تقویم روزگار، غریبانه تر و جانسوز تر از زمستان است. سرمای ناجوانمردانه، کرخت کرده دستان روح ما را. حس لامسه عاطفه مان از کار افتاده است. گوش هایمان دیگر نمی شنود صدایی را، داریم کر می شویم کم کم. دیگر تحملی برای شنیدن ناله های جانسوز زنان و مادران مصیبت زده نمانده. دیگر حالی برای تماشای این سرهای بریده نیست. دل ها دیگر تاب شکیبایی بر این همه ظلم و نامردی و نامردمی را ندارد. دیده از دیدن این کسورات روز افزون فیش حقوق انسانی و قصورات بی حد و حصر جامعه جهانی می سوزد. دل آدمی برای حقوق بشری می سوزد که بازیچه سیاستمداران سالوس است. همان ها که در باطن شریک دزد و در ظاهر رفیق قافله اند. آنها که هم خدای «ضیافة الله» را می خواهند و هم خرمای مضافتی شیطان را. آنها که نان را به نرخ روز نانوایی های حزب باد می خورند. آنها که گاهی با پنبه و گاهی با شمشیر، سر می برند. آنها که یکی به نعل می زنند و یکی به میخ. آنها که کوچکترین مخالفتی را سرکوب و کم سن و سال ترین مخالفان را هم به چارمیخ می کشند.
دوباره بساط آهنگران بدآهنگ داغ شده است. یک عده دارند شرافت انسانی را چکش کاری می کنند. گروهی نیز در سوی دیگر، پتک پرطمطراق جهالت را بر سر حقانیت فرود می آورند. چه سر و صدای ناموزونی از این بازار مکاره برخاسته است. این آلودگی صوتی، دارد خراش می دهد گوش های دراز تاریخ را. این لکه سیاه، به این راحتی ها پاک شدنی نیست. سینه بی سکینه مسلمانان، برای نفس کشیدن در حکومت عدل جهانی تنگ تر می شود هر روز. با ریخته شدن خون شحاته، لکه ننگی تا ابد بر دامان انقلاب مصر پاشیده شد. سر شحاته - چون مسلم و مولایش - از تن جدا شد، تا نفاق عیان شود و کفر از ایمان فراق پیدا کند. شیخ حسن شحاته بهای سنگین نامش را در آن کوچه غربت بار پرداخت. این ستمکاری سهمیه ای ست برای آنها که نام «حسن» دارند، سهمیه ای که تا قیامت به شکل کاملا اختصاصی تعلق می گیرد به «حسن» های غریب و مظلوم عالم. در میان این همه اسم، «حسن» نام بی نهایت عجیب و بسیار غریبی ست. آدم کافی ست یکبار بگوید حسن، تا خود را میان کوچه تنگ بی کسی ببیند. آدم کافی ست روی دفتر دل نام حسن را حک کند تا از فرط تألم به یکبارگی نام خود را فراموش و راه خانه خود را گم کند. انسان کافیست یکبار دلش هوای بقیع کند، تا تمام وجودش بوی غربت حسن بگیرد. آدم کافیست توی جنگ فرضی خیالاتش، لابلای بندهای رجزهای حماسی خود، نامی از حسن بیاورد، تا در یک چشم بهم زدن خود را فرمانده سپاه بی سپاهی و سردار لشکر تنهایی ببیند.
شهید حسن شحاته همچون حضرت مادر، در پشت در و در کوچه «ولایت» کشته شد، تا حقیقت نقاب از چهره بردارد و آشکارا رخ عیان کند. شهادت او در تاریکی های این روزهای مصر، معجزه مبینی بود تا باطل از حق دور شود. شیخ شحاته، تاوان محبت فاطمه و اولادش را داد. و الحق که پاداشش شهادت بود. در خانه شحاته را کندند و دیوار خانه اش را فرو ریختند تا خانه باور و سرای عقایدش را با خاک یکسان کنند؛ ولی اشتباهشان این بود که ندانستند او با شهادت زنده جاودانه تر می شود. آنها ندانستند سرخی خون غلبه دارد بر سیاهی ظلم. و او چه خرامان از گیت ورودی بهشت رد شد و چه زیبا همنشین اهل بیت شد. اما دری که شکست و دیواری که فرو ریخت و سری که از فرط جهل جماعتی خونین شد و پیکری که در آتش کینه ها سوخت، گواهند که در همیشه روی یک پاشنه نمی چرخد. زمستان خواهد رفت و رو سیاهی به ذغال خاهد ماند. ولی باز هم نباید سکوت کرد، باید فریاد زد، بی شک خون مظلوم دامان ظالم را خواهد گرفت. حکومت با کفر برقرار می ماند ولی با ظلم نه، دیر و زود دارد اما سوخت و سوز نه! دنیا که همینطور نخواهد ماند، ماه پشت ابر نمی ماند همیشه؛ یک روز می رسد که خورشید دوباره طلوع خواهد کرد و سیاهه سایه های ظلم، ناپدید خواهد شد. روزی که نامردان برای پیداکردن یک تکه سایه سار ظلمانی زیر آسمان آبی خدا، به مراد دلشان نمی رسند.
نظرات تأیید شده: (۴۳)
واکنشها :
نظرات تأیید شده: (۴۳) واکنشها :
عزم می گوید:
حرف دلمان را زدی :
حس لامسه عاطفه مان از کار افتاده. گوش هایمان دیگر نمی شنود صدایی را. داریم کر می شویم کم کم. دیگر تحملی برای شنیدن ناله های جانسوز زنان و مادران مصیبت زده نمانده است. دگر حالی برای تماشای این سرهای بریده نیست.