کسی نیست. چقدر ساکت است اینجا. انگار نه انگار که روزگاری در این حوالی شبها هیاهو بود. آن شنبههای پر نشاط، یکشنبههای روزمرگی، دوشنبههای شکوهبار، سهشنبههای انتظار، چهارشنبههای جنون، پنجشنبههای پرعشق، جمعههای بی قراری. آن نوروزهای نو شدن، فروردینهای تازگی، اردیبهشتهای عاشقانه، خردادهای پر از حادثه، تیرهای دلدادگی، مردادهای پرحرارت، شهریورهای دلتنگی، مهرهای بی پایان، آبانهای زرد، آذرهای سرد، یلداهای طولانی، دیهای خاص، بهمنهای برفی، اسفندهای عبرت آمیز. حالا از آن همه شور و هیاهو چیزی باقی نمانده. آنچنان که صدایت از فرط سوت و کوری در لابلای نوشتهها و لینکها و صفحهها میپیچد. کسی نیست. همه رفتهاند. هر کس با بهانهای آبادی را ترک کرده. یکی با درس، یکی با دانشگاه، این یکی با کار و یکی با یار و آن یکی با ازدواج، دیگری با بچه داری، یکی با هجرت، دیگری با نفرت، و آن دیگری با حسرت، بساطشان را جمع کردند و رفتند از اینجا. تو اما هنوز ایستادهای پای عهد آغازینت. تویی که حالا به تنهایی یدککش آن همه روز و شور و عشق و حرارتی. یادش بخیر. چه روزهایی که پای این صفحهها شب شد، چه شبهایی که پای این صفحهها به صبح رسید. با شوق و با غم، با سوز و با طرب، با اشک و با خنده. آری، قسم به این لحظه و ساعات، دلم تنگ تمام آن لحظهها و خاطرات است. دلم برای آن شب و روزهای پربار لک زده. آه، چقدر دلتنگ آن آدمها هستم. آن همه همراهانی که هر کدام بیآنکه بشناسیم و دیده باشیمشان، لحظهها و خاطرات مشترکی را پای این صفحههای سیاه و سفید برایمان ساختند و رفتند از این آبادی! این اولین بار نیست؛ بارها بی صدا آمدم سراغ آبادی، اما کسی نبود و من سرافکنده و دلمرده برگشتم. دلم گرفته از این آبادی متروک. آه؛ لعنت به گوشی و تبلت، لعنت به آی او اِس و اندروید! لعنت به اَپهایی که شبهای وب را ظلمانی و روزها را سوت و کور کرد و ما را از هم دور کرد. انگار اپاِستورها وبمَسترها را بلعیدهاند! وگرنه دوستان من کجا هستند؟ آنها که حرفها و دغدغههاشان عالی و روزهاشان پرتقالی بود. با شما هستم، کجایید ای سلحشوران وب؟ بگو چه شد که این شلوغآباد بیانتها متروکه شد؟ لااقل شما جوابی دهید آی «به منم سر بزنید»ها! آی «با افتخار لینک شدید»ها! آی «وب زیبایی دارید»ها! با شما هستم آهای «هر چه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند»ها، آی «واقعا حرف دل ما را زدید»ها، آی «جانا سخن از زبان ما میگویی»ها! آی «چقدر اینجا آشناست»ها، شما دیگر چرا رفتید؟ صدای مرا می شنوید؟ در کدام پیچ زمین و در کدام صفحه زمان ماندهاید که این همه تنهایی خلق کردهاید روی صفحههای وب؟ من آمدم دیگر؛ آخر شما کجایید؟
- دختر شینا، خاطرات قدمخیر محمدی ( ۴۲۸۲۷ نمایش )
- هوای شهر،آلودهتر ازاینحرفهاست! ( ۲۴۶۳۳ نمایش )
- از در تا مادر ( ۲۰۰۶۳ نمایش )
- رها کن گل های قالی را! ( ۷۰۷۹۳ نمایش )
- سفال تکنوکراسی با لعاب مدیریت جهادی ( ۴۶۹۳۵ نمایش )
- سقف پروازی ( ۱۶۸۶۲ نمایش )
- حاء سین یاء نون ( ۱۶۳۶۱ نمایش )
- شاهرخ، حُر انقلاب اسلامی ( ۱۵۴۲۴ نمایش )
- آی اسفندیار، دست از سر بهار بردار ( ۱۴۹۵۰ نمایش )
- پنجره ای رو به بهشت ( ۱۴۴۵۳ نمایش )
- بساط جمعهبازارها بیمشتری ست ( ۱۴۴۲۴ نمایش )
- روزهای سرخ و سیاه تقویم ( ۱۳۶۴۲ نمایش )
- خلیج عرعرعرعربی بی همه چیز!؟؟ ( ۱۲۹۷۱ نمایش )
- ساعت دلتنگ و چهل و اشک دقیقه ( ۱۲۶۷۳ نمایش )
- قبرستانی که برق ندارد، بغض دارد! ( ۱۵۰۸۵ نمایش )
پربیننده ترین مطالب
- هوای شهر،آلودهتر ازاینحرفهاست! ( ۲۹۶ دیدگاه )
- از در تا مادر ( ۲۴۰ دیدگاه )
- حاء سین یاء نون ( ۲۱۵ دیدگاه )
- قبرستانی که برق ندارد، بغض دارد! ( ۱۸۰ دیدگاه )
- سقف پروازی ( ۱۵۶ دیدگاه )
- در به در ( ۱۳۶ دیدگاه )
- پنجره ای رو به بهشت ( ۱۲۷ دیدگاه )
- انت المولا و انا العبد.. ( ۱۲۷ دیدگاه )
- خلیج عرعرعرعربی بی همه چیز!؟؟ ( ۱۲۲ دیدگاه )
- منفی دانشجو ( ۱۱۵ دیدگاه )
- توشه به دوش ( ۱۱۳ دیدگاه )
- دیروزها و امروزها ( ۱۰۱ دیدگاه )
- کرامتی که قصه نیست! ( ۹۹ دیدگاه )
- روزهای سرخ و سیاه تقویم ( ۹۹ دیدگاه )
- رفتن رسیدن نیست! ( ۹۸ دیدگاه )
پر بحث ترین مطالب
- مردود
- نون..و تور سیمین!
- مرتضی بخواب که علی بیدار است!
- رها کن گل های قالی را!
- قاصد
- تا ما دور هستیم، ظهور نزدیک نیست
- یا غریب القربا، أین عمار؟!
- بساط جمعهبازارها بیمشتری ست
- دست مریزاد آقای خاص
- هیچکس با تو سلفی نمیگیرد عمو رجب!
- سفال تکنوکراسی با لعاب مدیریت جهادی
- من رد شدم از مرز خسروی خسران
- ساعت دلتنگ و چهل و اشک دقیقه
- عقدهگشایی با ژست پاکیزگی!
- یک عارفانه آرام
. آنـ ـه . می گوید:
پاسخ دلباخته :