مخاطب خاص این نوشته همه ما وبلاگ نویسان هستیم. آری خود ما! ما مدعیانی که وبلاگ ما – تنها رسانه و تریبون مان – فقط جایی شده است برای ثبت عاشقانه ها و نوشتن روزمرگی ها و خاطرات. ما دیندارانی که از تمام اعتقادات و باورهای مقدسمان در وبلاگمان، نوشته هامان تنها خلاصه می شود در چند حالت نوستالوژیک مذهبی. ارسال متن ها و عکس هایی که یا شرح سفر مشهد و کربلا رفتن ماست یا بغض دلتنگی برای نرفتن به مشهد و کربلاست. البته ناگفته نماند هراز چندگاهی هم کلیشه وار از غیبت جمعه ها شکایت می کنیم. نهایت کار ما در محیط وبلاگ، این می شود که در نوشته ها گریزی به حوادث کربلا و کوفه و مدینه بزنیم. اما دقیقا برخلاف آن، انگار زیاد برایمان فرقی نمی کند که امروز ولی امر، «مسلم بن عقیل» باشد، یا «عبیدالله بن زیاد». نکته تأسف برانگیز ماجرا این است که ما در این میان، همچنان یا دلتنگ مشهد الرضا و کربلا هستیم، یا از زیارت بازگشته ایم. تمام مظاهر دین و دغدغه دینی امروز در اکثر وبلاگ های ما و دوستان مذهبی ما همین شده است.
من و تو موضع همیشگی مان در قبال سرنوشت کشور و انقلاب و دین و حوادث گوناگون، تنها سکوت بوده است. آن چنان که هیچ اتفاقی در سرنوشت کشور و انقلاب و حتی اسلام، تعداد کثیری از ما وبلاگ نویسان با دبدبه و کبکه را وادار به نوشتن یک جمله کوتاه حق طلبانه هم نمی کند. پروفایل وبلاگمان، ما را علوی و شیعه اثنا عشری معرفی می کند. اما به شهادت آرشیومان - در کمال ناباوری و در عین بی خیالی - نه از حق حمایت می کنیم و نه از باطل برائت می جوییم! براستی که رسم شیعیان واقعی هیچگاه اینگونه نبوده که امروز نزد ما مرسوم است. من و تو سنگ حسین را به سینه می زنیم، اما «حسین» مثل ما بی تفاوت نبود. حسین ژست «از سیاست متنفرم» نمی گرفت! حسین دنبال حکومت نبود، اما با دغدغه های سیاسی- اسلامی اش، عازم کربلا شد. لیکن من و شما و آن دیگری، سیصد و شصت و پنج روز از سال، آسمان هم اگر به زمین برسد، همچنان در بند نقش ایوانیم. خجالت دارد اینکه آدمی بعد از بروز ده ها و بل صدها حادثه دلخراش، زل بزند به چشم مخاطب و با بی تفاوتی از شبنم نشسته روی گلبرگ گل های قالی روایت کند. آنگونه که اگر دنیا را آب ببرد، ما هنوز در پی تعبیر خواب دیشبیم! این همان سرطان بدخیم و مُسری «بی تفاوتی» است که هر روز گریبان خیل کثیری از ما را در دنیای حقیقی و فضای مجازی می گیرد.
حالا دلیل تلخی غروب جمعه ها را می خواهید بدانید؟ تا ما سرطانی باشیم، همواره در عصر غیبت کبری به سر می بریم. تا ما درمان نکنیم سرطان خود را، برایمان در گذر هفته های غیبت، مثل سرکشیدن جام زهر خواهد بود، تماشای غروب غمگین آسمانی که انگار با چشمان آدمی قهر است. و هر هفته داریم آهسته آهسته غرق می شویم از تکرار مکررات موج های مرداب این زندگی عادت بار. تو هیچ می دانی چرا ظهور مهدی فاطمه این همه سال به درازا کشیده است؟ چرا که اگر امروز تمام آرشیو نوشته های چندین ساله وبلاگ بسیاری از ما را زیر و رو کنند، یک نوشته کافی و وافی هم پیدا نمی شود که به دفاع از حق پرداخته و یا از دغدغه های دینی و سیاسی امروز نوشته باشیم! فکر و عمل ما عاشورایی نیست. گاهی بیان حق و دفاع از حقیقت نیاز به مهارت و بینش آنچنانی و یا سن و سال بالا ندارد، در کربلا قاسم و عبدالله سن و سالی نداشتند اما در راه دفاع از حق، کوتاهی نکردند.
گویی ما نیز کم کم به سان گذشتگان مدنی، به سرنوشت کوفی ها دچار می شویم. گناه اهل مدینه و کوفه مگر چه بود؟ جز اینکه آنها نیز کنار کشیدند از تشخیص حقیقت و اعلام حمایت از حق و برائت از ناحق را دردسر ساز تلقی کردند؟ ما نیز با این سیر، شبیه همان هایی می شویم که سر شبهه ولایت حق، لب بستند و به دفاع از حقیقت نپرداختند. حال می دانی چرا حالا در حکومت کریمه مهدی «عج» نفس نمی کشیم؟ چرا که ما منادیان دو آتشه «یا لیتنا کنا معک» حتی حامی ولی امر خود نیز نیستیم، چه رسد به یاری کردن امام غایب! امام گذشته - به لطف غایب بودنش - سینه چاک و هوادار و یار کم ندارد امروز. اما امام غریب حاضر را کسی نیست یاری کند. دیگر چگونه فریاد برآریم که ما اهل کوفه نیستیم؟ حال اینکه اگر همچنان اینگونه پیش برویم، ما نیز در امتحان ولایتمداری امروز، مثل اهل مدینه و کوفیان بازنده ایم.
من نمی دانم که چرا هر ساله در عاشورا ندای «یا لیتنا کنا معک» سر می دهیم اما بسوی خط مقدم نمی رویم؟ مگر کل یوم ها - برای ما عاشقان حسین - عاشورا نیست؟ مگر هر کسی را عاشورا و کربلایی مقرر نیست؟ مگر هر دوره ای مسلم و حسین و شمر و یزید را در خود ندارد؟ پس اکنون جبهه حق کدام سمت این کره خاکی است و خاکریز یزیدی دشمن کجاست؟ حرملة بن کاهل اسدی کدام سمت میدان، کمان بدست کمین کرده؟ ما چرا خود را در جبهه حق علیه باطل نمی بینیم؟ چرا بر زمین نشسته ایم و قیام نمی کنیم؟ مگر عمری حسرت همراهی مظلوم را نمی خوردیم؟ چرا یکبار هم از حقیقت مبین ولایت، آشکارا حمایت نمی کنیم؟ اگر این اعتقاد ماست که «کل ارض کربلا»، پس من و تو کوفی نبودن را کجا و چگونه باید ثابت کنیم؟ چرا می خواهیم همیشه مقلد «توابین» باشیم و مرجع تقلیدمان سلیمان بن صرد خزاعی باشد؟ چرا یکبار هم که شده مثل زُهیر بین قین، عاشورایی عمل نمی کنیم؟
مشام تو هم مثل من می شنود این عطر تلخ بد بو را؟ حال و روز وبلاگستان این روزها خوب نیست! چرا وبلاگ های ما بوی نای عادت می دهد؟ با تو هستم آی بانوی وبلاگ نویس! این سبک و سیاق نوشتن برازنده باورهای تو نیست. قلم تو به شهادت قرآن، قسم خورده خداست. نگذار یک عده پیوندگذار با آسمان و ریسمان کردن، باورهای دینی ات را سکولار کنند. نگذار یک سایت بی هویت – با نوشته های خاله زنکی- دیوارهای وبلاگستان را لجن زنی کند. نگذار حلقه وبلاگ نویسان گم کرده حقیقت، ذائقه زندگی و طبع نویسندگی ات را عوض کنند. لذت یک مصاحبه بی محاسبه، تو را فریفته یک اعتقاد مسموم ِدر حال گسترش نکند. حواست هست که در وضعیت جنگی وبلاگستان چه می نویسی؟ حواست هست که دارند سوی نوشته ها و افکارت را به کجا می کشانند؟ حواست هست که هر روز من و تو را در مرداب روزمرگی ها غرق می کنند تا بیش از پیش، برای یک زندگی مادی حداقلی و برای آمال معنوی عادی، دست و پا بزنیم؟ یک عده خواسته یا ناخواسته می خواهند برای جلوگیری از تبلور حقیقی اندیشه ناب، زهدان ذهن ما را از نطفه های حرام بی تفاوتی، باردار کنند. بیا هدف های روشن خود را دوباره بخاطر بیاوریم. نگذاریم الگوی ایده آل وبلاگ نویسی ما آن وبلاگنویس بی ملاحظه ای باشد که نه از نوشتن رفتارهای ناپسند روزانه خود ابایی دارد و نه از شرح عادات زشت هفتگی و ماهیانه اش در وبلاگ، شرم می کند. هم او که دم به ساعت، گوش سپرن به صدای غیرمجاز فلان خواننده فاسق، یکی از عادت های ناپسند هر روزه اوست.
یادمان باشد که برای نوشتن سرمشق های مجازی خود، از هر وبلاگی خط نگیریم. حتی نگذاریم «ازدواج» دستخط افکارمان را بالکل عوض کند. بیاییم نگذاریم که با آغاز زندگی مشترک، زندگی ما اسیر روزمرگی ها و وبلاگ ما لبریز از متن ها و حس های خصوصی نامربوط شود در این فضای کاملا عمومی. خوب است اول به این سوال پاسخ دهیم که به اشتراک عمومی گذاردن هرآنچه که هر روز برایمان اتفاق می افتد چه توجیهی دارد؟ اگر خود را در آدرس و عنوان و پروفایل و هدر و قالب وبلاگ مان، «مومن» و «معتقد» معرفی می کنیم، چرا افزونه مراقبه مرورگر اعمال مان را وقت ورود به پنل وبلاگ، غیر فعال می کنیم؟ براستی تعریف اینچنینی حس های آنچنانی مان برای دیگران در وبلاگ چه سودی دارد؟! آیا وقت نوشتن مطالب، این نکته را در یاد داریم که تمام مخاطبین ما همجنس ما نیستند؟ اگر مراد از ارسال بعضی نوشتارها در وبلاگ، فقط «ثبت» آن اتفاق و آن لحظات شیرین است و اصلا جهت خوانش مخاطب نیست، چرا آن حرف ها را در سررسید ها و دفترهای خاطرات شخصی مان نمی نویسیم؟ غیر فعال کردن بخش نظرات یک مطلب، حربه ساده انگارانه ای بیش نیست. ما با این کار تنها می توانیم سر را مثل کبک زیر برف کنیم و هیچ فکر نکنیم که کسی ما را می بیند و می خواند متن ما را.
آخر شرح فلان ملاقات و حالات و پیامک های عاشقانه مان برای غریبه ها در وبلاگ، کدامین گره کلاف درهم پیچیده زندگی دنیوی و اُخروی دیگران را خواهد گشود؟ شاید بیان احساس قشنگی که برای من و شما لذت دارد - جدای از گناه بودنش - برای دیگری، حسرت بار باشد. چرا نمی بینیم که با نوشته های بی ملاحظه مان آب را به آسیاب که می ریزیم؟! رسالت عظیم ما در فضای مجازی، نوشتن دستور بارگذاری «دمنوش» و طرز تهیه «سالاد اندونزی» در وبلاگ نیست! نمی گویم نوشتن متنی ادبی از گل های پرپر شده سرخ قالی سبز خانه مان بد است، اما نگذاریم تمرکز بیش از حدمان بر روی گل های پلاسیده قالی روزمرگی ها، آنقدر حواس ما را پرت کند که از جوانه زدن شبانه شکوفه های غربت و پرپر شدن هر روزه دسته گل های تشنه - در همین نزدیکی ها - بی خبر بمانیم.
آی پسر مذهبی! اگر حقیقتا آمده اینجا سنگر ساخته ای که برای جهاد اصغر سینه سپر کنی؛ اگر آمده ای آستین را برای جهاد اکبر بالا بزنی تا رجزی عاشورایی بخوانی و همچون قاسم برزمی، بسم الله! آنقدر مردانه بنویس که اگر در وبلاگ خود، نامت را هم نوشته باشی «شقایق»، تمام مخاطبانت بدانند که صاحب این نوشته ها یک مرد است، نه یک زن! جنگ امروز در این جبهه، جنگ نوشته هاست! لطفا در این جنگ اکبرانه، گاردی اصغرانه بگیر و با عاطفه نوشته هایت، احساسات جنس مخالف را قلقلک نده! بزن به خط مقدم نبرد و مردانه بجنگ که بسیار وقتمان تنگ است! اگر تازه اول کاری و خامی، با نپختگی خشت اول را کج نگذار. بیا و همت کن تا آرمان حضور ما در این آبادی، رسیدن هر چه سریعتر به اهداف و تکالیف والایی که در ثریا داریم باشد، نه شنیدن تعاریف و تمجیدهای بیهوده این و آن. بیا و برای رضای خدا بنویسیم نه برای رضایت مخاطبین.
اگر خود را افسر این جنگ نوین می دانیم، باید گرای مواضع دشمن مهاجم را دقیق محاسبه کنیم. حال که سنگر جنگمان اینجاست، کاش یادمان باشد که هر عکسی را برای مطالب خود بارگذاری نکنیم. برای روزانه نویسی هایمان یک چهارچوب معین داشته باشیم. هیچوقت از خاطر نبریم خط قرمز ها را. این طور نباشد که برای انتخاب عناوین نوشته ها هیچ حد و مرزی نشناسیم. در پی نوشت های مطابمان، هر شعر و جمله و کلیپ و آهنگی از هر شاعر و نویسنده و بازیگر و خواننده ای را نقل قول نکنیم. از کنار هر منجلابی گذر نکنیم و در هر مرداب و گندابی نظر نیندازیم. خود را به هر مار خوش خط و خالی لینک نکنیم. مواظب پیوند های روزانه مان باشیم که سر از محفل شبانه نویسندگان لاقید وبلاگ های ناکجاآباد سفلی درنیاورد! نگذاریم هر غریبه نامحرمی سرش را بیندازد پایین و پابرهنه وارد دنیایمان شود. باید هماره بدانیم که در وقت کامنت گذاشتن، با همه صمیمی نشویم. هیچوقت کامنت دانی ها را بدل به چت باکس نکنیم. در چت ها و کامنت ها برای نامحرم ها شکلک نامأنوس گل نفرستیم. گاهی به این فکر کنیم که سرمنشاء غلط های عمدی املایی، کدام بی ادب آباد بیفرهنگستاندره است؟ حرمت فارسی را مثل ناموسمان حفظ کنیم. این «دو نقطه دی» ها و «دو نقطه پی ها» دیگر چه دعب بی ادبانه ای ست؟ به شرافت ابرها سوگند که این شکلک های یاهویی آدم نما، «انسانیت» ما را زیر سوال می برند!
بیاییم همیشه مواظب الفاظی که در کامنت ها بکار می بریم باشیم. این را قبل از آنکه ادب سخن بر ما دیکته کند، تقوا حکم می کند که یک فرد مذهبی وقتی روی سخنش با جنس مخالف است باید بداند که فعل ها را همیشه جمع ببندد. و همیشه خدا یادش باشد که شیطان برای اضافه شدن به گفتگوهای دو نفره، نیازی به دعوتنامه ندارد! ما مگر دلخوش و مطمئن از کدامین داشته هامان هستیم که حواسمان به پرتگاه های تازه تأسیس سرپوشیده و لغزشگاه های مدرن چندده هزار نفری ابلیس نیست؟ شیطان هیچ با ما شوخی ندارد. مبادا بگذاریم جنسیت مان کیفیت حضور ما در اینجا را دستخوش مکائد کند. رعایت «تقوا» مجازی و غیر مجازی ندارد. پرهیزگاری تنها خلاصه در خلوت ها و جلوت های خانه و خیابان ها نیست. چه آدم ها که در دنیای حقیقی بهشتی بودند و در فضای مجازی تقدیرشان جهنمی شد! براستی ما چقدر در هنگامه قدم زدن در حیاطخلوت این برزخ بی کران، احتیاط می کنیم؟
خوب است بدانیم که شیطان اهل نقشه های تکراری نیست. شیطان با موقعیت های مختلف ما، خود را بروز می کند و نسخه جدیدتر نقشه دغدغه های ما را در سیستم شیطانی خود نصب می کند. تا ما را از چاله عُجب درنیامده، به یکی از حفره های حیثیتی خودمان بیندازد. استراتژِی حمله شیطان در برابر مذهبی ها کلیشه ای نیست. همیشه وسیله دلبری کردن شیطان «چشم» و «ابرو» و «صدا» و «صوت» و «لحن» و «چهره» و «سیما» و «وب» و «وویس» نیست. گاهی شیطان برای ما مذهبی ها با ژست ها و پست های فوق مذهبی کربلا و اربعین و عاشورا و قرآن و نماز شب و دغدغه های فوق فرهنگی و دینی و حجاب و انقلاب و جنگ و فلان شهید عصر جدید در وبلاگمان میدانداری می کند!
اگر این آفت ها را سم پاشی کنیم و علف های هرز را از ریشه بکنیم، اگر شاخ و برگ های اضافی درختان باغ زندگی مان را هرس کنیم، یقینا در شناسنامه مان مهر ثبت احوال آسمان خواهد خورد. باور کنید در همین زمین های بایر اینترنت هم می شود تخم نیلوفر کاشت. به اسم قاسم قسم، در این بزم های خصوصی و دام های دایر مجازی هم می شود با مراقبه، شهید و مسافر بهشت شد! جای صد جوالدوز زدن به دیگران، اگر یک سوزن به خود بزنیم، در همین جا هم می توانیم مقلدان خوبی برای ابن سیرین پارچه فروش و رجبعلی خیاط باشیم. بیایید ترجیح دهیم دلبران دل از کف داده، جای «ترنج» ساعد های سیمین خود را بیخ تا بیخ ببرند، اما ما یوسفانه دست رد بزنیم به تبق های تعارف شده گناه. آنوقت باید بنشینیم و حساب کنیم که چند جمعه دیگر خواهد بود، روزی که آسمان لاجوردی در وقت غروب، طلوعی طلایی می کند و خورشید با تابشی مستقیم با چشم های ما آشتی خواهد کرد...
مدادمغزی می گوید:
پاسخ دلباخته :
سلام بر شما