یکی خانواده اش از حج آمده و آن یکی ارشد دارد، یکی در جوّ امتحانات میان ترمش است و آن یکی هنوز آمادگی ندارد و دیگری استخاره کرد و بد آمد. یکی عازم سفر شده و نمی رسد، یکی هم این روزها برای کسی در بدر شده و نمی رسد، آن دیگری بیمار است و آن یکی دیگر از جنگ بیزار. امسال که صدای «هل من ناصر را شنیدم» آمدم تا شاید بتوانم کمکی کنم نه به تنهایی و بی یاوری ات در عاشورای ۶۱ هجری. به تنهایی ها و غربت امروزت. اما به هر که رو انداختم و گفتم پسر فاطمه دارد می رسد، گفتند: امسال بی خیال شو درس داریم، امتحان داریم، ارشد داریم. دانشجو اگر بیدار بود، از دشمنت بیزار می شد. کو؟ کجاست؟ کجایند مردان پر ادعای که می گفتند کاش عاشورا بود و ما بودیم؟ کجایند آنها که با نوای «یا لیتنا کنا معک...» صبح تا شام، جمعه تا پنجشنبه سینه می زنند؟
راست می گویند، اصلا خونمان ریخته شود که چه بشود؟ کشته شویم که چه اتفاقی بیفتد؟ ختم کلام، شهادت سیخی چند؟ بهشت را که دیده و که رفته؟ بهشت بهشت که می گویند، همین نواحی شمال شهر است. برای ما هدف و مقصود تو از عاشورا مهم نیست، ما به فکر ادامه تحصیل خود هستیم. می گویند تو از دانشگاه عشقت به تمامی یارانت دکترای عاشقی اهدا کردی. ولی به خدمتت عرض کنم که این روزها روزگار آبرو بردن از آدمهاست. هر چند وقت یکبار خبر مدارک دکترای تقلبی یک نفر به گوش می رسد. از کجا معلوم که دکترای اعطایی تو را وزارت علوم تأیید کند؟ این روزها تمامی مؤسسات فقط مدارک دانشگاهی تحت نظارت و تأیید وزارت علوم را می پذیرند. دکترای دانشگاه جنگ و هاوایی و کربلا هم سرشان نمی شود.
بیا و ما را ازین رودربایستی رهایمان کن. ما چند ماهی نمی شود که نامزد کرده ایم و هنوز لذت زندگی را آنطور که باید و شاید نچشیده ایم. پدر و مادرهایمان در آرزوی دیدن نوه هایشان هستند. تنها چند ماه نمی شود که پدرانمان در شمالی ترین نقطه ملک ری، سند یک ویلای نقلی را به ناممان زده اند. به پیر به پیغمبر، ما هنوز تازه دو سه قسط بیشتر از اقساط ال سی دی های پلاسما و یخچال های دو قلویمان را پرداخت نکرده ایم. تو بیا و یکبار هم که شده از نام ما چشم بپوشان و عبور کن. اصلا خودت یکبار برو در این هیئت سینه چاکان کربلا و یک آماری بگیر و اتمام حجت کن با آنها. بگو فردا همگی در خونتان خواهید غلطید، یکبار دیگر بگو چراغ های هیئت را خاموش کنند. از کجا معلوم که همان هفتاد و دو یار هم برایت باقی بماند؟ مسلم را دیگر بگو از همان راهی که آمده برگردد امسال. ما گرچه اسم شهرمان کوفه نیست اما، در مهمان نوازی رسم «کوفی نوازی» را خوب می دانیم. و می دانیم که رفتن ما به کوفه در سفر کربلا، همان زیره به کرمان بردن است.
یارانه ها را امسال نقد نقد دارند به حساب هایمان واریز می کنند و ما این روزها به این فکر می کنیم که این پول را در چه راهی صرف کنیمش. آخر با انصاف یارانه هایی که تو وعده می دهی همه اش نسیه است و ما بر سر در خانه دلمان نوشته ایم که «نسیه ممنوع؛ حتی تو ای پسر فاطمه» که خیلی هم برای دل ما عزیز و گرامی هستی. اما «حساب حساب، کاکا برادر».اگر می توانی برو سال بعد بیا، امسال همه گرفتارند و کار دارند و نمی رسند که ندای «هل من ناصر ینصرنی» ات را بشنوند! ما امسال اگر هیئت برویم و کمی زنجیر بزنیم و بر سینه بکوبیم و بیرقی در آسمان بچرخانیم کافیست و کربلا آمدنمان پیشکش. تو برو بجنگ اگر پیروز شدی ما از تو همچون یک قهرمان پذیرایی می کنیم. ما وقت نمی کنیم امسال به کربلا بیاییم، شکم های ما به «گندم ری» سیر سیر است. ما قول می دهیم اگر امسال با پیروزی از کربلا برگردی، شیرینی و گل و نذری هایمان را به کام تو و استقبال کنندگانت مهمان کنیم. از ما گله نکن. مشکل از گوش های ما نیست، ندای تو کمی آهسته است. در کنار این طبل ها و بلند گوهای پر صدای یاماهای دسته های عزاداری هیئت ها، کدام گوش بشری را سراغ داری که صدای آهسته بشنود...؟
✔ مـُضاف:
حسین هنوز هم
تنهاست،
میان این همه
دسته عزاداری.
✔ تکمله:
هر شب
که شام غریبانت بگیرند،
از غربتت کم نمی شود.
سیده سما مولایی زاده می گوید:
ما سکوت ، ما نگاه ..
پاسخ دلباخته :
ما هیچ