هر سال مقلد دل می شوم در این ماه محرم. آخر تا محرم از راه می رسد، دلم راه می افتد دنبال کاروان حسین و من نیز دنبال دل راه می افتم و مطیع امر او می شوم. طوری که اگر احساس غریبی به دل دست داد، بروم تکیه دهم به دیوار هیئت ها، تا دلم از هُرم آتش روضه ها گرم شود. یا اگر دلم هوای کوچه های کربلا داشت، جای اینکه بنشینم توی اتاق و زانوی غم بغل بگیرم، شال و کلاه کنم و راهی شوم سمت بازار نجفی های قم. آنجا که رسیدم، بین مردمان عرب زبانی که جملگی سیاه پوشند، تنهای تنها راه بروم و با خیال کربلا آه بکشم.
دست خودم که نیست، گاهی دلم روضه های تصویری می خواهد. آخر شنیدن کی بود مانند دیدن؟ به خاطر همین است که گاهی دلم می خواهد برای سوختن هر چه بیشتر، جای شنیدن و خواندن، از راه دیدن آتش بگیرم. گاهی دلم می خواهد - بی هیچ ملاحظه ای - تمام محرم ها را بنشینم سر خیابان چهارمردان و از راه چشم و گوش، همه اش روضه نوش کنم. از اول صبح تا دم ظهر و از سر ظهر تا آخر شب را همانجا - توی همان خیابان - سر کنم. درست مثل پیر زن هایی که پایی برای رفتن ندارند، تکیه بدهم به یک دیوار و عبور کاروان ها و دسته های عزا را با چشمانی اشکبار تماشا کنم.
صدای نوحه مداح، نوای محزون روضه، طپش قلب مضطر طبل، صدای سکته سنج، صدای دم گرفتن دمام هایی که با هر ضرب، رعشه بر تمام وجود آدم می اندازند را اگر شنیدم، چشم ها را ببندم و برای دل خود - که پر است از عقده ها - تصویر سازی کنم. از تمام محرم همین تماشای دسته ها برای من کافیست تا قرار از کفم برود و بی تاب شوم. همین صدای دمام ها برایم بس است تا تار و پود روحم زیر و زبر شود. نمی دانم، شاید در همین حین دسته های عرب زبان ها بیاید از راه. دسته های که عزادارانش عربی روضه بخوانند و من به زبان فارسی گریه کنم.
همینطور فارغ از هر دغدغه ای بنشینم آنجا. آنقدر منتظر بنشینم و روی پا بایستم تا اینکه صدای زنگونه شترهای بی محمل و صدای سم اسب هایی که تازه نعل شدند، از انتهای خیابان به گوشم برسد. آنوقت اشک ها، گلوله گلوله از چشمانم ببارند و مثل جیوه لابلای محسانم بلولند و در میان تارو پود شال سیاهم آرام بگیرند. و من بعد از دقایقی بلند شوم و خلاف حرکت دسته هایی که سوی حرم می آیند، راه بیفتم به سمت انتهای دسته. و همینطور که قدم می زنم و نگاهم به سوی کاروان های پر تعداد حسینی است، با برداشتن هر گام در خیابان چهارمردان به این فکر کنم که در آن روزهای سیاه آیا به قدر چهار مرد هم در کوفه پیدا نشد..؟!
نظرات تأیید شده: (۹)
واکنشها :
نظرات تأیید شده: (۹) واکنشها :
ماری می گوید:
عزاداری هاتون قبول.
اونقدر خوب تصویر سازی کردید که خودم رو توی جمع عزاداران اون مسیر می تونستم تصور کنم.
این روزها و این شبها التماس دعا .
پاسخ دلباخته :
سلام خدا بر شما