دل آباد :: رسانه اهل دل

دل آباد، رسانه بی دل هایی ست که در به در، در پی دلدار اند.
خانه | اخبار | پیامک | کتاب | جزوه | اپلیکیشن | فیلم | صوت | ختم قرآن | عکس | گوشه‌نما | آرشیو | پیوندها | وبلاگ‌ها | همدلی در دل‌آباد
درباره ما | تماس با ما


امروز
یکی دیگر از روزهای خوب خداست


تکنولوژی پرواز، در عهد دقیانوس


| ارسال در «دل‌نوشت» توسط دل‌باخته .. ، در ساعت ۰۲:۰۰ روز جمعه ۲۹ ارديبهشت ۹۱ |


تکنولوژی پرواز در عهد دقیانوس

روز دوشنبه بود. بیست و هفتمین روز اردی‌بهشت ماه سال هشتاد و هشت. خوب یادم هست که آن روز غذای وعده ناهار دانشگاه، ماهی قزل آلا بود. آن ایام آشپز های سلف دانشگاه ماهی را طوری آب‌پز می کردند که به محض خوردن ماهی، چشم هایت مست و خمار و سرشار از خواب می شدند. و تو بعد از صرف غذا دو راه بیشتر نداشتی، یا باید از کلاس رفتن منصرف می شدی و تخت می خوابیدی و یا اینکه می رفتی سر کلاس می نشستی و از شنیدن - و البته فهمین - حرف های استاد صرف نظر کرده و می خوابیدی! آن ترم ها حکایت تمام روزهایی که ناهار، سبزی پلو با ماهی قزل آلا داشتیم همین بود. اما آن روز با وجود اینکه پایم در گچ بود، به سمت دانشکده حرکت کردم و وارد کلاس شدم. 

 

چند دقیقه ای از ساعت دو می گذشت که استاد وارد کلاس شد. درس تکنولوژی آموزشی داشتیم. کاملا مشخص بود که اکثر بچه ها خمار ناهار بودند. و یکی سر به دیوار و دیگری سر به میز و آن یکی دیگر سر بر روی دست و دست بر روی تکصندلی اش چرت می زد. من اما از دردی رنج می بردم که از بی خوابی بیشتر اذیت می کرد مرا. ترک برداشتن استخوان پایم که در زمین چمن دانشگاه، در نتیجه لایی زدنم در بازی فوتبال نسبتا دوستانه چند روز پیش به بچه ها و عصبانتشان، حادث شده بود. و حالا سر کلاس، سنگینی گچ پا و درد های حاصل از معیت این دو، که باید چند هفته ای تحمل درد و رنجش ادامه پیدا می کرد؛ از تک و تا انداخته بود مرا.


مثل اکثر بچه ها حواسم به حرف های استاد سالخورده مان نبود. ما که نمی شنیدیم اما، طبیعتا استاد از تکنولوژی می گفت، از تکونولوژی عهد دقیانوس. شاید از آنجا می گفت که کتاب، به جای معرفی ابزار و لوازم کمک آموزشی و اقلام و ابزار های عصر حاضر، از جمله رایانه و اینترنت و فلش و بوک ریدر و بلوتوث و تبلت و لپ تاپ و ویدئو پروجکشن و ویدئو کنفرانس و آموزش های مجازی و... از «گرامافون» و «فیلم متحرک» و «میکرو فیلم» و «فیلم استریپ»، «تلق شفاف» و «استرئوگراف» و... حرف به میان آورده بود. نه اینکه تقصیر کتاب و نویسنده اش باشد، نه! مقصر ما دانشجویان ورودی هشتاد و شش بودیم! آخر، سن ما به عمر کتاب قد نمی داد. کتابی که در حدود دهه پنجاه نوشته شده که تقصیری ندارد. نمی دانم، شاید هم مقصر آن برنامه ریزان بی برنامه و مدیران بی تدبیری بودند که به تصحیح و تغییر و به بروز رساندن محتوای درسی کتاب ها بر اساس شرایط زمانی نمی پردازند. 
 

علی ایحال همه در حالت خواب بودند و حرف های استاد انگار به مثابه لالایی برای دانشجویان بود. استاد برای خودش سخنرانی می کرد و بچه ها هم بصورت علنی چُرت های خفیفی می زدند. هیچ کس یک کلمه از حرف های استاد متوجه نمی شد، که اصلا چه می گوید و از کجا می گوید. از دوران تحصیلش در ایالات تگزاس آمریکا یا از تکنولوژی آموزشی عهد دقیانوس...؟ هر چه بیشتر وقت کلاس می گذشت، همه منتظر تمام شدن کلاس بودند و برخی - مثل من - مترصد این بودند که بروند و خواب را چاره این چشم های خمار کنند. از انتهای کلاس صدای آهنگ «باران، این چنین دل مرا بردی» به گوش می رسید. چند بار با ایما و اشاره به بچه ها گفتم که زشت است، به احترام استاد خاموشش کنید، اما باز تأثیری نداشت. آن ها که بیدار بودند و صدای آهنگ را می شندید، دور از چشم استاد می خندیدند. هر چه می گذشت صدای آهنگ بلندتر و صدای خنده بچه ها بیشتر می شد. و در تمام این مدت . با همه این اتفاقات، استاد - بخاطر عدم توانایی در کنترل کلاس – به هیچ عنوان عکس العملی نشان نمی داد. 


ناگهان با صدای برخورد پنجره ای در یکی از راهرو های دانشکده چرت کلاس پاره شد. از صدای بسته شدن شدید درهای کلاسها مشخص بود باد شدیدی می وزد. صدای برخورد شدید قطره های باران بر زمین، هر لحظه شدیدتر می شد. همچنان صدای برخورد در و پنجره ها به فاصله چند ثانیه از هم شنیده می شد. چند لحظه بعد، صدای شسکتن و فرو ریختن پنجره ای از یکی از راهرو های دانشکده آمد. انگار هر لحظه که می گذشت دلهره و اضطرابی عجیب به دل ها وارد می شد. ساعت دو و سی و چند دقیقه نیمروز دوشنبه بود. استاد همچنان دست بردار نبود و همیطنور حرف های کسل کننده و خواب آور خود را ادامه می داد. ناگهان صدای رعد و برقی شدید، تمام کلاس را از خواب پراند. صدای رعد و برق از بس دهشتناک بود که کلاس در سکوتی عجیب فرو رفت. و چند ثانیه بعد، رعد و برقی بسیار شدید تر از اولی، و باز چند ثانیه بعد، رعد و برقی شدید تر از دومی، و چهارمی به اندازه قدرت سه تای اولی.

 
استاد وقتی شرایط جوی و ارضی و سماوی را دید، بالاخره راضی شد که با انجام حضور و غیاب پایانی کلاس را تعطیل کند. بعد از اتمام کلاس، عصا بدست و لنگ لنگان حرکت کردم سمت خوابگاه. احساس خستگی می کردم. از یک سو از خواب آلودگی خود رنج می بردم و از سوی دیگر درد پایی که در گچ بود آزارم می داد. بی اندازه مترصد فرصتی بودم تا به محض رسیدن به اتاق، آسوده بخوابم. راه افتاده بودم و هر چه من با گام های کوچک و آهسته می آمدم، سرعت بارش باران اما در مقابل بسیار تند بود. انگار لحن بارش باران این بار دلبرانه نبود. باد، قطرات ریز باران را با شدت هر چه تمام تر توی صورتم می زد. این وضع جوی بد هوا در طی سال های حضورم در شهر قم بی سابقه بود. به هر صورت ممکن خودم را تا در خوابگاه رساندم. با همه سختی ها از پله ها بالا آمدم و رفتم سمت اتاق. وارد اتاق که شدم، عصا را به گوشه اتاق تکیه دادم. پتو را از روی تخت برداشتم و کف اتاق دراز کشیدم. آنقدر خمار و غرق در خواب بودم که از محیط اطرافم، تنها صدای به هم خوردن پنجره های راهروی خوابگاه و صدای مهیب بسته شدن در های اتاق ها را می شنیدم. با آن چشمان نیمه بسته، تا لحظه به خواب رفتن، خیره به پنجره بودم. درختان کاج حیاط از شدت باد به این سو و آن سو مایل می شدند. قدری نگاه کردم اما دیگر متوجه هیچ چیز نشدم.

 

در خواب عمیقی فرو رفته بودم. یک لحظه استخوان پایم تیر کشید، بلافاصله از خواب پریدم. ناخود آگاه دستم رفت سمت گوشی ام. می خواستم بدانم ساعت چند است. نگاه کردم، ساعت پنج و پنجاه و پنج دقیقه عصر روز دوشنبه بیست و هفت اردی‌بهشت ماه سال هشتاد و هشت بود. چندین پیام برای گوشی ام آمده بود. اولی را باز کردم. - سلام سید! راسته که میگن آیت الله بهجت فوت کرده...؟

نظرات تأیید شده: (۱۹)                                   واکنش‌ها : موافقین ۱ مخالفین ۰

آیت الله بهجت

العبد

باران

تکنولوژی آموزشی

دانشگاه قم

دل نوشته

دکتر بیان معمار

قم

متن ادبی

نظرات  (۱۹)

۲۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۵۵

فاطمه می گوید:

و بلایى ست براى خودش
از دست دادن بزرگان ...

پاسخ دل‌باخته :


رفتن این اوتاد 
میخی بر تابوت زمین است...
۲۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۴۲

دختران عفیف ...پسران غیور می گوید:

افسوس از

بهار بی بهجت...

پاسخ دل‌باخته :


اردی بهشت
بی تو جهنم شد!
۲۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۰۵

میری می گوید:

منم الان پام مو برداشته
فعلا زیر بار گچ نرفتیم اما درد و مجبور به پذیرش
خدا ما رو با اولیائش محشور کنه
یاعلی

پاسخ دل‌باخته :


خیر است ان شاءلله
در پناه حق باشید و بمانید
۲۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۵۹

زائر آسمان می گوید:

از آن روز فقط یک سردرد اذیت کننده یادم مانده
و اشک
و خبر رفتن عارفانه ی مرجع تقلیدم..
و باز هم سر درد ..
درد دل..
.
...
حالا هر سال این موقع ها "رویداد ها" را در گوشی مرور می کنم
88/2/27 بهجت نور
...


پاسخ دل‌باخته :


کجا رفتی ای نور..؟
۲۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۳۲

منورالفکر می گوید:

چقدر دوست داشتم همه جا جار بزنم
بخدا
ایشان اصلا سخت گیر نیستند که هیچ از همه مراجع سهل گیرترند
ولی
چه میشد کرد؟
همیشه دشمن زودتر به سنگرها رسیده بود
-----------
آن باران و آن بی پناهی عجیب را خوب بخاطر دارم

پاسخ دل‌باخته :


آن روز 
بعد از آن باران
هوا گرچه آفتابی شد
اما دلم شدید گرفته بود...
۲۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۱۶

قاسمی فر می گوید:

سلام علیکم

مثل همیشه تان قوی و پرشور

التماس دعا
یاعلی

پاسخ دل‌باخته :


علیکم السلام
سپاسگزارم مثل همیشه
مححتاج دعا هستم و دعاگو
۲۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۱:۵۲

من، بی تو می گوید:

...

پاسخ دل‌باخته :


سلام حضرت آشنا
۲۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۰۳

فاطمه زهرا .... می گوید:

سلام
قبلا این پست رو خونده بودم
خوب بیاد داشتمش

او که آمرزیده ست.... خدا ما رو ببخشه و بیامرزه

پاسخ دل‌باخته :


سلام علیکم
گرچه تکراری بود اما برای من جاری بود...
آری خدا رحمت کند ما را...
۲۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۱۳

فاطمه زهرا .... می گوید:

من گمان کردم این پست امروز ارسال شده و اشتباه من بخاطراین بودکه رو صفحه اول اومده بود


پاسخ دل‌باخته :


بله بازنشر بود.
سپاس از نگاهتان
۰۱ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۵۶

بانوی آذر می گوید:

اینقدر این نوشته ی کوتاه بامن حرف زد...
اینقدر منو در خودم فرو برد
اینقدر آخرش را خوندم...
اشک راه دیدگانم را بست...
بعضی وقتها بعضی لحظه ها حتی ثانیه ای ...اما یادشان یک عمر را به آتش می کشد

پاسخ دل‌باخته :


کاش آخری را هم تنها درخواب دیده بودم...
۰۱ خرداد ۹۳ ، ۱۱:۳۷

منشاد می گوید:

کاش در بارۀ او به این مقدار اکتفا نمی کردی...

پاسخ دل‌باخته :


درباره او چیز خاصی نمی دانم...
یکبار بیشتر هم ندیده بودمش...
اما آن روز که خبر را شنیدم، نای برخواستن نداشتم دیگر...
۰۳ خرداد ۹۳ ، ۰۹:۳۰

نصرtv می گوید:


ساخت توالت درمحل خانه پیامبر(ص)...
نمونه دیگری از هتک حرمت مقدسات مسلمانان توسط سلفی های آل سعود:
http://fa.nasrtv.com/modules/video/singlefile.php?lid=9614

پرسوناژ- شهیدمتین یوکسل
http://fa.nasrtv.com/modules/video/singlefile.php?lid=9629

پاسخ دل‌باخته :


سپاس از دعوتنامه هایتان
۰۳ خرداد ۹۳ ، ۲۱:۴۴

مطلع الفجر می گوید:

سلام و خدا قوت


شما به طرح یک قدم برای تعجیل در ظهور دعوت شده اید!

وعده ما ظهرهای جمعه؛ نیم ساعت قبل از نماز ظهور و عصر؛ بر سر سجاده ها

جمعه به جمعه قبل از نماز ظهر، هر کدام یک نماز جعفر طیار به نیت ظهور آقا بخوانیم. خیلی آرام هم این نماز را بخوانیم نهایت نیم ساعت طول می کشه! از بنی اسرائیل که کمتر نیستیم! حداکثر هفته ای نیم ساعت وقت بذاریم تا انشاءالله در امر ظهورش تعجیل بشه.


نماز ساده ای هم هست، شاید اون مثلی که از قدیم درباره این نماز گفته اند باعث شده سخت به نظر برسد. این نماز چهار رکعته با دو سلام. یعنی دو تا دو رکعت. در هر رکعت بعد از حمد و سوره 15 مرتبه تسبیحات اربعه گفته می شود(سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر). بعد از آن هم با هر تغییر وضعیت بدن در نماز، ده بار تسبیحات اربعه گفته می شود. یعنی وقتی به رکوع می رویم علاوه بر ذکر رکوع ده بار تسبیحات اربعه می گوییم، بلند می شویم، ده بار؛ سر بر سجده می گذاریم علاوه بر ذکر سجده،‌ ده بار تسبیحات؛ سر بر می داریم، ده بار؛ و به همین ترتیب تا آخر نماز. سفارش شده در رکعت اول به جای سوره توحید، بعد از حمد زلزال خوانده شود، در رکعت دوم عادیات، در رکعت سوم اذا جاء نصر الله و در رکعت چهارم همان توحید. اگر کسی دلش بخواهد در هر چهار رکعت توحید هم بخواند مساله ای نیست.

اگر موافقید یک یا علی بگید و تا جایی که می تونید خبر رو انتشار بدهید. زبانی، پیامکی، اینترنتی...انشاءالله بهانه ظهورش شویم

اللهم عجل لولیک الفرج

پاسخ دل‌باخته :


سلام و رضوان خدا بر شما
خسته نباشید و خداقوت عرض می کنم
ان شاءلله در مسیر اهداف و آرمان هایتان موفق و مؤید و منصور باشید
۰۴ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۱۱

جودکی می گوید:

سلام...
چقدر یاد آن روزهای عجیب زندگی ام را تداعی کردند این کلمات ...
عصر دوشنبه 27 اردیبهشت 88 ... من درحال جمع و جور کردن برای رسیدن به قطار قم_مشهد بودم که پیامی با همین مضمون برام اومد ... و بعد زیرنویس تکان دهنده شبکه قم ... نمیدونم چطور فقط دویدم به سمت بیمارستانی که آیت الله بهجت رو برده بودند اونجا ... اما .... و ... و ... و ...
خوشا به حالشون!

پاسخ دل‌باخته :


سلام و رحمة الله
انا لله
و انا الیه راجعون...
۰۵ خرداد ۹۳ ، ۲۱:۲۲

صالح .... می گوید:

سلام
یکی از بچه ها از آیت الله بهجت پرسید یه نصیحتی بکنید ما رو

ایشان فقط گفت انجام واجبات ترک محرمات

نصیحتی ساده در ظاهر ولی در عمل بسیار سخت اما بسیار تاثیرگذار

پاسخ دل‌باخته :


سلام علیکم
کاش توفیق همین را داشته باشیم...
۰۶ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۰۰

هدی می گوید:

سلام

آه ای دریغ و حسرت همیشگی...
عصر آن روز دلگیر و آن پیامک تکان دهنده یادم هست...
با شنیدن این خبر برای لحظه ای از ظهور امام زمان(عج) نا امید شدم.
هر طور بود خودمان را به قم رساندیم و در تشییعشان شرکت کردیم.
بعد از آن انگار برکت را با خود بردند دیگر به زیارت حرم و مسجد جمکران مشرف نشدم.
پنج سال دوری...
روحشان شاد

پاسخ دل‌باخته :


سلام و رحمت خدا بر شما
آه از آن عصر دوشنبه دلگیر...
آه از آن باران غمبار...
۰۸ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۳۴

seyed reza bameshki می گوید:

تا سطر آخر متن با خودم می گفتم این سید حالا چی میخواد نتیجه بگیره یا چی می خواد بگه؟!
عالی نگاشته بودی...!
"حفره ی عمیقی که هیچ چیز دیگر جایش را پر نمی تواند کرد!"

پاسخ دل‌باخته :


سپاس از لطف شما...
خیلی تلخ بود آن روز... آن واقعه...آن فقدان...
۱۴ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۲۱

حسین رضائی فرد می گوید:

سلام سید
تقدیم شما :
http://torbat128.ir/post/597

پاسخ دل‌باخته :


سلام برادر
سپاس
۱۶ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۵۸

در جستجوی آرامش می گوید:

سلام علیکم
چقدر آمدیم و دیدیم هنوز مطلب جدید روزی ِمان نشده است!

پاسخ دل‌باخته :


سلام علیکم و رحمة الله
ببخشید، مشغله ها چند مدتی باعث می شد که نرسم چیزی بنویسم.
ان شاءلله بزودی کار دل آباد را از سر خواهم گرفت به دعای شما

ارسال دل‌گویه ها:

بدیهی است که همه دیدگاه‌های شما خوانده شده و برای انتشارشان، ملاک‌ها و معیارهایی لحاظ می شود؛ بنابراین، برای درج دیدگاه خود، رعایت برخی چهارچوب‌های اخلاقی ضروری است:

- لطفاً دیدگاه خود را به زبان فارسی بنویسید، پیام های غیر فارسی منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که حاوی توهین، تهمت یا افترا، نسبت به اشخاص حقیقی و حقوقی باشد منتشر نخواهد شد.
- از ارسال دیدگاه های تبلیغاتی و یا حاوی لینک، خودداری کنید، پیام های نامرتبط با متن، تأیید نمی شوند.
- لطفاً دیدگاه‌تان تا حد امکان مربوط به همین نوشته باشد، در غیر اینصورت می‌توانید از قسمت تماس با ما استفاده نمایید.

بلاگرهای بیان لطفا برای ارسال نظر و یا رأی‌دهی به مطالب روی گزینه «وارد شوید» در کادر پایین کلیک کنید تا مجبور نشوید نام و آدرستان را مجددا بصورت دستی وارد کنید.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی