دل آباد :: رسانه اهل دل

دل آباد، رسانه بی دل هایی ست که در به در، در پی دلدار اند.
خانه | اخبار | پیامک | کتاب | جزوه | اپلیکیشن | فیلم | صوت | ختم قرآن | عکس | گوشه‌نما | آرشیو | پیوندها | وبلاگ‌ها | همدلی در دل‌آباد
درباره ما | تماس با ما


امروز
یکی دیگر از روزهای خوب خداست


آنفولانزای مادری


| ارسال در «دل‌نوشت» توسط دل‌باخته .. ، در ساعت ۰۲:۰۰ روز دوشنبه ۱۸ ارديبهشت ۹۱ |


 

روزهایی که می آید. شب هایی که می گذرد. نفسی که می آید. سوزی که می گیرد. آهی که گرم می شود. ناله ای که برمی خیزد. نگاهی که با در و دیوار خانه در می افتد. نفسی که می آید، آهی که می رود. و صدای خس خس سینه و صدای سرفه های ممتد و دستمال های کاغذی، که یکی یکی متراژی از درد و رنجوری را ثبت می کنند. آخرین برگ دستمال کاغذی را می کنم. صدای عطسه، صدای سرفه، صدای خس خس سینه، صدای هذیان شبانه. صدای نفس هایی که سخت شده. دلم آموکسیسیلین نمی خواهد. از دست کدئین هم خسته ام. این سرفه های سیاه هم کلافه ام کرده. سِرُم و آمپول هم دردم را دوا نمی کند. این شلغم ها مشامم را وا نمی کند. سرماخوردگی بزرگسالان مناسب حالم نیست. دنبال دفترچه بیمه ام نگردید. این سرما خوردگی، چاره و علاجش مطب نیست. دلم سرماخوردگی کودکان می خواهد. دلم دست نوازشگری می خواهد که مادرانه، کودکم کند. دلم کودکانه ای می خواهد که مادرانه صدایم کند. صدا، صدا، صدا...«صدا کن مرا، صدای تو خوب است...».

 

مریضی یادگار روزگار کودکی انسان هاست، حتی برای آدم بزرگ ها. بچه ها گل سر سبد زندگی مادرند. حتی آدم بزرگ ها هم وقتی مریض می شوند، کودکی هایشان گل می کند و درست مثل روزگار بچگی شان، دلشان هوای مادر می کند. مادری که حالا نسبت به آن سال ها پیر تر شده اما، هنوز هم حساب تک تک موهای سپیدت را دارد. آن روز ها مریض شدن، با همه درد ها و در عین تلخی هایش،  یک شیرینی داشت که به خیلی از سختی هایش می ارزید. همیشه تب که می کردی و مریض که می شدی، یک دست مهربانی بود - حالا هر چقدر هم، زمخت شده باشد- که وقت خواب، وقت هذیان گفتن، وقت کابوس دیدن؛ دست بروی پیشانی ات می گذاشت و بر سر و تک تک موهایت می کشید و تا صبح نوازشت می کرد، که مبادا لحظه ای حالت بد شود و مبادا بی قراری ات، قرار دلش را بر هم بزند.

 

شب و روزی که وقتی تب و لرز می کردی، دستمالی خیس از جنس اشک و دعا، بر روی پیشانی تب کرده ات می گذاشت؛ و یا می نشاندت روی لبه ظرف شویی و پاهای کوچکت را با آب می شست، که مبادا میوه دلش پلاسیده شود. مبادا از شیطنت های کودکانه کودکش کم شود. مبادا خانه اش سکوت آباد شود. مبادا غم دلش را تصاحب کند. او که سرگرمی اش، دیدن بازیگوشی و شلوغ کردن بچه هایش است، حتی اگر گاهی اخم کند. اخم هایی که جز به لبخند و خنده، راه به جایی نمی برد. او که تمام دلگرمی اش، شیطنت ها و بازی گوشی های بچه هایش است، حتی اگر گاهی قهر کند. قهر هایی که مبادا در لحظه ای به افتادن و آخ گفتنت منتهی می شد، آنوقت بود که سرآسیمه، اشک هایش را به دامن زخم هایت می ریخت و آغوشش پناه گاهی بود برای دلتنگی هایت.

 

طلا، از آن روزی که مادر ها از آن استفاده کردند، زرین شد. و از روزی که مایه زینتشان شد، قیمت پیدا کرد. و الا برای مادری که در به در فرزندانش بود و هست، طلا و مس و چه فرقی می کرد؟ حالا اگر جای طلا، گوشواره ها و گردنبند ها و النگوهای مسی می انداختد، این بار مس قیمت پیدا می کرد. آنوقت علم کیمیا دگرگون و کیمیا گران، دنبال مس کردن طلا بودند. این مادر است که به هر چیزی ارزش می دهد. خواب هیچ مادری سنگین نیست. مادر، خوابش عین بیداری است و رؤیایش عین حقیقت. محبت مادر از سر وظیفه و از روی حقوق و تکالیف مادر و فرزند نیست. محبت مادر، فطری و ذاتی ست. مهر مادر، از سر ناخودآگاه نیست، بلکه در عین آگاهی ست. وقتی که گره عاطفه را بی هیچ چشم داشت و بی هیچ اجر و مزدی، از بند بند انگشتان دستانش باز و بر سر و دست کودکی ات می کشد.

 

هیچکس برای آدم «مادر» و هیچ محبتی، محبت مادر نمی شود. کیست که مادرانه برایت، نوای ترانه لالایی را در شب های مریضی، در فضای خانه طنین انداز کند. شبهای اختاپوس وار و خواب های کابوس بار را کجا غیر از آغوش او قراری بود و هست. چه اشک هایی که در بستر هذیان گویی های شبهای بی قراری ات ریخته نشد. کیست که آنقدر تشنه شود و تشنه بماند که مبادا آب، در دلت تکان بخورد. در باغ زندگی، ماهها زیر پایش علف عاطفه سبز شد تا انتظار روز و شبش، سر برسد تا شبهای تارش سحر شود و گلی بر چمن گلستانش بروید. هم او که زبانش مو درآورد بس که زبان ریخت تا زبان باز کنی، تا مگر یکبار «مادر» خطابش کنی. چقدر دندان روی جگر گذاشت تا دندان در بیاوری. چه موهایی که از گیسویش سپید شد، تا روی سرت مویی سیاه شود. هم او که از پا افتاد مگر چند قدم از پی هم برداری، تا راه رفتن یاد بگیری. هم او که «الف» قامتش «دال» شد، تا الفبا بیاموزی. هم او که بند دلش پاره شد هر بار، وقتی با لباس خاکی از دبستان به خانه رسیدی.

 

چه چهار قل ها که نخواند، وقتی مردانه لباس پوشیدی، آن روزها که قامت کشیدی و بلندای قامتت را به رخ مادر کشیدی. و چه پرها که نریخت، تا بال و پر بگیری، تا مگر یک آسمان پرواز کنی. و چه نذر ها که نکرد، که سر و سامان بگیری. و چه خون دل ها که خورد تا عاقبت بخیر شوی. و چه غذا ها که نخورد، تا گرسنه نخوابی. «اگر چهار تکه نان باشد و شما پنج نفر باشید، آن کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید، مادر است». مادر نمونه بارزی از رحیمیت خداست. حسادت، وصله ناچسبی به مادر است. مادر محبتش درصد بردار نیست. حالا هر چقدر هم بگویند «دختر ها بابایی و پسر ها مامانی اند». مادر که این چیزها سرش نمی شود. مادر اقیانوس عاطفه اش محیط و مساحت ندارد. بیخود نبوده که گفته اند: «بهشت زیر پای مادر است».

 

مادر نمی از یم خدا بر روی این کره خاکی و قطره ای از اقیانوس بی انتهای الهی ست. خدا مادر را آفرید تا روی زمین جا بگذارد، رد پایش را. مادر رد پای خداست و بهشت زیر پای مادر است. اما اشتباه است. اگر بهشت زیر پای مادر است، پس مادر بهشت تر است. مادر، خودِ بهشت است و زیر پایش، زیر زمین بهشت است. ما اهل معامله ایم، اما بهشت را به زیر زمینش نمی فروشیم. و البته اگر قرار باشد به بهشت برویم هم، از زیر زمینش می رویم. ما تا دستمان در دست مادر است، حالمان خوب است؛ حتی اگر در اوج بدی باشیم. ما تا زیر چتر محبت مادریم، خوشبختیم، حتی اگر در اوج بدبختی باشیم. و تا زیر بال مادریم، بهشتی هستیم؛ حتی اگر جهنمی باشیم. اما، ما مرد روزهای بی مادری نیستیم. می روم بیاد آن قدیم ها، جوراب زنانه ای از بازار بخرم. جوراب هایی که در دنیای مادرها، از تمام سکه های تمام بهار طرح قدیم و جدید هم، قیمتی تر است. راستی برای پاهایی که از زیرش، گرد و خاک بهشت برمی خیزد، چه جورابی، مناسب تر است؟

نظرات تأیید شده: (۴)                                   واکنش‌ها : موافقین ۱ مخالفین ۰

متن ادبی

آنفولانزای مادری

دل نوشته

هدیه

روز مادر

جوراب زنانه

مادر

نظرات  (۴)

هر انسانی عطری خاص دارد...
گاهی برخی عجیب بوی خدا می دهند...
مثل مادر..
سلامتی همه ی مادرا صلوات

خیلی زیبا بود ...
فک نکنم بتونم حق مادرم حالا حالا ها ادا کنم انقدر که حق رو گردن ما دارند..


پاسخ دل‌باخته :


سپاس از لطف و محبتتان
خدا شما را قدردان زحمات پدر و مادرتان کند ان شاءلله.
۰۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۰۳

سید رضا بامشکی می گوید:

آی آنهایی که دوست دارید، بهشت را ببوسید. بوسیدن بهشت راحت تر از آن است که فکر کنید!

کف پاهای مادرتان را دریابید...

پاسخ دل‌باخته :


کاش بهشت مادری مان را دریابیم
قبل از آنکه از دستشان دهیم...
۱۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۰:۴۴

چکامه می گوید:

خدا مادر را آفرید تا روی زمین جا بگذارد، رد پایش را.
.
.
.
راستی برای پاهایی که از زیرش، گرد و خاک بهشت برمی خیزد، چه جورابی، مناسب تر است؟

با سلام.
من حقیر کجا و جبران زحمات مادرم کجا؟

پاسخ دل‌باخته :


سلام خدا بر شما
براستی تنها هنر ما در برابر زحمات مادرمان حفظ احترام و نیکی به اوست..
۱۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۲:۰۳

روایت شیدایی می گوید:

سلام
مادر آب و پدر خاک
گلم را انگار از شما سرشته اند که هر روز مریض شمایم
به قصد شفا آمده ام....

پاسخ دل‌باخته :


سلام علی حسین
شفای دلت را بگیری ان شاءلله

ارسال دل‌گویه ها:

بدیهی است که همه دیدگاه‌های شما خوانده شده و برای انتشارشان، ملاک‌ها و معیارهایی لحاظ می شود؛ بنابراین، برای درج دیدگاه خود، رعایت برخی چهارچوب‌های اخلاقی ضروری است:

- لطفاً دیدگاه خود را به زبان فارسی بنویسید، پیام های غیر فارسی منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که حاوی توهین، تهمت یا افترا، نسبت به اشخاص حقیقی و حقوقی باشد منتشر نخواهد شد.
- از ارسال دیدگاه های تبلیغاتی و یا حاوی لینک، خودداری کنید، پیام های نامرتبط با متن، تأیید نمی شوند.
- لطفاً دیدگاه‌تان تا حد امکان مربوط به همین نوشته باشد، در غیر اینصورت می‌توانید از قسمت تماس با ما استفاده نمایید.

بلاگرهای بیان لطفا برای ارسال نظر و یا رأی‌دهی به مطالب روی گزینه «وارد شوید» در کادر پایین کلیک کنید تا مجبور نشوید نام و آدرستان را مجددا بصورت دستی وارد کنید.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی