نزدیک غروب بود که آمده بود دفتر. بعد از چند روز که دوباره همدیگر را دیدیم گرم صحبت شدیم. بعد از قدری خنده و شوخی از کارش گفت. از انیمیشنهایی که تابحال ساخته بودند حرف میزد. گفتم: میتونم نمونه آثارتون رو ببینم؟ گفت: حتما! و بلافاصله خم شد و هاردش را از داخل کیف درآورد و وصل کرد به لپ تاپم. نشست روی صندلی کناری ام. دموی انیمیشنهایی که گروهشان ساخته بود را روی صفحه لپ تاپ نشانم داد تا پخش کنم. دیدن همان چند ثانیه اول کافی بود تا متوجه کیفیت بالای کار شوم. انصافا کارشان حرف نداشت، یعنی نسبت به کار قبلیشان که پیشتر دیده بودم به طرز اعجاب انگیزی حرفهایتر بود و شاید بی اغراق بتوان گفت در طراز انیمیشنهای روز غربی بود.
همینطور که تکیه داده بود به صندلی و همراه من به تماشا نشسته بود، میگفت قرار است امسال اثرشان را بفرستند جشنواره فجر. در همین حین یک لحظه انگشترم را روی میز دید، انگشتر را برداشت و خوب نگاهش کرد. خوشش آمده بود. گفتم این انگشتر را قبلا گم کرده بودم، اما بعد از حدود یک سال دست آخر به مدد شیخ حسنعلی (نخودکی) پیدایش کردم. تسبیح فیروزهام را که دید، دست کرد توی جیبش و تسبیح شاه مقصود سی و سه دانه خودش را درآورد. از علاقه اش به تسبیحش میگفت. احساس کردم او هم احساس مرا دارد. گفتم: من تسبیحمو با میلیاردها تومن هم عوض نمیکنم! تو چی؟ با چند تومن حاضری قید تسبیحت رو بزنی؟ بدون هیچ معطلی گفت: پنج میلیارد! یعنی زیر پنج میلیارد حاضر نیستم بدمش!
خندیدم و تسبیحش را گرفتم دستم که باز حرفش را ادامه داد: تسبیحمو پنج میلیارد میدم، آقا رو با هشت میلیارد، پدرم رو اگه ده میلیارد بدن بهم حاضرم بدم! همینطور یکریز قیمت عزیزانش را جدی جدی میگفت و در عین ناباوری لابلای جملاتش داشت از خنده رودهبر میشد. داشت ادامه میداد که پسر عموها و پسرعمهها و فامیلهای دیگر از قرار هر کدام هزار تومن برایش ارزش دارند! یک لحظه ساکت شد، انگار که به فکر فرو رفته باشد. دوباره بعد از مکث کوتاهی گفت: البته مادرم و داداشم قیمت ندارندها! تا قبل از این جمله، ته دلم فکر میکردم اینها را برای مزاح میگوید، اما بعد از این جمله فهمیدم حرفهایش چندان هم شوخی نیست!
حرفهایش اگرچه به ظاهر خندهدار بود و در عین حال همچون حقیت طعم تلخی داشت؛ اما صداقتش قابل توجه بود. اینکه آدمی بیرودربایستی در دفتر وجدانش نشسته و چرتکه انداخته و برای علایق و سقف وابستگیاش، قیمت تعیین کرده و حالا با صراحت، رقم وابستگیهایش را میگوید؛ به این که او برخلاف ما بهای علایقش را در میدان عمل سنجیده است. پشت میز به همینها فکر میکردم که صدای قهقهاش توجهم را دوباره جلب کرد. اینبار با صدای خندهای بلندتر گفت: گرفتی چی گفتم سید؟! یه بار دیگه میگم؛ تسبیحم پنج میلیارد، آقا هشت میلیارد، بابامم ده میلیارد...!
نظرات تأیید شده: (۴۷)
واکنشها :
نظرات تأیید شده: (۴۷) واکنشها :
رز می گوید:
بغض سنگین....
که این ادم اگه معاویه جلوش بود امام حسنش رو چند میفروخت؟
شایدم ما خانوما اینچیزا برامون خیلی عجیبه که معمولی ترین عزیزمون هم قیمت نداره و بهاش جونمونه ... چه رسد به رهبرم
پاسخ دلباخته :
نمی دانم په باید گفت