عشق من ماضی بود
وصل تو مضارع
دریغا که من
حال استمراری می خواستم [...]
عشق من ماضی بود
وصل تو مضارع
دریغا که من
حال استمراری می خواستم [...]
نیزه ها که باشند
شیرخواره هم
سرفراز می شود [...]
قاصدک را
فوت هم که کنی
پرپر می شود
چه رسد به سیلی [...]
رأس خیمه حسین
فرق سر عباس است؛
«عمود» را پایین بیاور!
شام غریبان شروع شد
غرور پسر
پهلوی مادر
فرق پدر
رأس پسر
دست برادر [...]
انگشت که هیچ!
دوست داشتنی که باشی،
سر و دست می شکنند،
برای انگشترت! [...]
خودم را
می زنم به آن راه،
افسوس..
به «تو» ختم می شوند،
انتهای تمام راه ها
باید امشب بروم.
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد،
بردارم
و به سمتی بروم [...]
می آیی
و می روی بی صدا
غافل از رد پایت [...]
جوانه می زنی و
شکوفه می دهی و
گرم می شوی و
گرم می کنی و
رنگ و بوی عشق می گیری و [...]
چرا فرار
چرا چتر؟
تنها آدم های آهنی
در باران زنگ می زنند! [...]
خدایا!
رها کن مؤمنان را،
خودم چوپانانه
نازت را می خرم. [...]
چشمانت پائیز
دستانت زمستان
عطر تنت مجذور بهار.
آغوش تو
سه ماه تعطیل است! [...]
تو زیباتر از...
نیستی!
و من«او» تر از...
لحظه ای که ترکم کردی؛
چشم های خوبی با هم داشتیم [...]
ای اهل اسلام،
ایمان بیاورید! [...]
گزیده ای از مجموعه «از در تا مادر»
صدای شکستن در که می آید،
هول می کند دخترک.
این تازه اول راه است! [...]
«مظلومیت»* ارثی ست،
اگر
سید باشی! [...]
سالهاست،
که نظاره می کنم
پشت دریا را
و منتظر نشسته بهار فردایم،
زهی خیال باطل! [...]
گاهی آدم برفی،
نیاز به «بودن» پیدا می کند.
آسمان دلرحم است،
برف می بارد. [...]
وقتی دوستم داری
و نمی گویی؛
کور که نیستم،
می بینم!
و البته [...]
هشت دی نزدیک است
مادرم را خبر کنید،
که به دنیا بیاوردم
برای بیست و چندمین بار! [...]