خودم را
می زنم به آن راه،
افسوس..
به «تو» ختم می شوند،
انتهای تمام راه ها.
خودم را
می زنم به آن راه،
افسوس..
به «تو» ختم می شوند،
انتهای تمام راه ها.
یک سخن از مثنوی پرسید و رفت
شعله می زد در درونش آفتاب
در پی ایثار دل رقصید و رفت
من اسیر وسوسه او پرخروش
روی شهر غم زده بوسید و رفت
رمز شیدایی بلند آوازه شد
در دلش بوی خدا پیچید و رفت
چشم می گون شبش پرخاطره
خفتگان را دانه می پاشید و رفت
وصله کرد خود را به سقف آسمان
یک سبد شبنم زخون برچید و رفت
در سپیده دم به هنگام اذان
صوت لبیک خدا بشنید و رفت.
ارسال دلگویه ها:
بدیهی است که همه دیدگاههای شما خوانده شده و برای انتشارشان، ملاکها و معیارهایی لحاظ می شود؛ بنابراین، برای درج دیدگاه خود، رعایت برخی چهارچوبهای اخلاقی ضروری است:
- لطفاً دیدگاه خود را به زبان فارسی بنویسید، پیام های غیر فارسی منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که حاوی توهین، تهمت یا افترا، نسبت به اشخاص حقیقی و حقوقی باشد منتشر نخواهد شد.
- از ارسال دیدگاه های تبلیغاتی و یا حاوی لینک، خودداری کنید، پیام های نامرتبط با متن، تأیید نمی شوند.
- لطفاً دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به همین نوشته باشد، در غیر اینصورت میتوانید از قسمت تماس با ما استفاده نمایید.
بلاگرهای بیان لطفا برای ارسال نظر و یا رأیدهی به مطالب روی گزینه «وارد شوید» در کادر پایین کلیک کنید تا مجبور نشوید نام و آدرستان را مجددا بصورت دستی وارد کنید.
سعادتمند می گوید:
حال این روزام
پاسخ دلباخته :
حول حالنا الی احسن الحال