نگاه کن؛ بد قولی هایم تمام شد. ببین، مفاتیح در دست گرفته ام. می خواهم دعای «وارث» بخوانم. ضبطش هم می کنم. تو هم برای التیام روحش پخش کن، تا آرام شود. من قول می دهم، برای یک بار هم شده، سر قولم بایستم. بگو تا فردا صبر کند. سر ساعت می آیم. دعا را به دستت خواهم رساند. بگو این صدا، دعا خوانش فرق می کند. بگو برگردد، من هم قول می دهم، همان طفلی بشوم که او می خواهد. شیطنت را می گذارم کنار، بگو فقط برگردد. بگو راه رفته را برگردد. به تخت بیمارستان بگو شانه خالی نکند، از بار حضورش. بگو بیدار شود، حالا که وقت خواب نیست. خواب زمستانی که، مناسب حال ما نیست. حالا چرا اشک؟ بیا انار دانه کنیم. چرا شب اول قبر؟ تازه شب اول زمستان است. این انار ها، به شوق دستان تو ترک برداشتند. دلت می آید، خنده پسته ها را محو کنی؟ آخر شگون ندارد ها، زمستانمان خراب می شود. زمستان که خراب شود، بهار هم... بهار هم خراب شود که می دانی، «سالی که نکوست، از بهارش پیداست...». ما آجیل را با هزار جعبه خرما عوض نمی کنیم؛ بگو راه رفته را برگردد.
بگو مثل همین پریروز، چشم باز کند. با همان صدای گرفته اش، دعا بخواند. ما همه سراپا گوشیم. بگو چه شد که بهارت، زمستانی شد؟ کجاست بغل بغل شکوفه ات؟ آن دسته دسته سبزینه ات را کجا برگ ریزان کردی؟ این برف چیست، که روی سرت نشسته است؟ چرا هر قدر روی سرت برف می نشیند، کمرم بیشتر از گذشته تا می شود؟ گل بی کاسبرگ، کمر گلبرگ ها را خم می کند. کاسبرگ اگر نباشد، گلبرگ ها دیگر، کمرشان راست نخواهد شد. گل ها در زمستان، به سیلیِ سرما، گونه های گلبرگ هاشان سرخ است، چه رسد اینکه باغبانی در کار نباشد. دیدی چقدر شقایق خوش باوری بودیم؟ دیدی که ما، همسفر زمستان آخری نبودیم. دیدی که ما، مرد روز های بی مادری نبودیم...؟ بگو راه رفته را برگردد... بگو...
بگو یک دقیقه انتظار یلدا را تمدید نکند. ما طاقت یک لحظه بیشتر، انتظار شب را نداریم. چه رسد به این شب های پیش رو. این «لیل» بی «نهار»، این لیالی بی مهر و بی مهار. انگار، گرد یتیمی را تنها به برگ برگ انار پاشیده اند. این گرد ها برای زمستان پر سوز، سراسر سمّ است. یلدای بی پدر، یلدای بی مادر... نمی دانم چه حکایتی ست؛ یلدا که می رسد، قلب انار ها ترک برمی دارد. حالا بگو با رفتنت، تو می شکنی یا من؟ بگو اصلا، تو می روی یا من؟ تو پر زدی یا من؟ تو راحتی یا من؟ تو زنده ای یا من؟ ای خنده ات شکوفه بهار، ای آغوشت چله تابستان، ای چشم تو طلاکوب پاییز! زمستان شده روزگار. تو راه رفته را برگرد، من قول می دهم بچه خوبی شوم...
ارسال دلگویه ها:
بدیهی است که همه دیدگاههای شما خوانده شده و برای انتشارشان، ملاکها و معیارهایی لحاظ می شود؛ بنابراین، برای درج دیدگاه خود، رعایت برخی چهارچوبهای اخلاقی ضروری است:
- لطفاً دیدگاه خود را به زبان فارسی بنویسید، پیام های غیر فارسی منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که حاوی توهین، تهمت یا افترا، نسبت به اشخاص حقیقی و حقوقی باشد منتشر نخواهد شد.
- از ارسال دیدگاه های تبلیغاتی و یا حاوی لینک، خودداری کنید، پیام های نامرتبط با متن، تأیید نمی شوند.
- لطفاً دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به همین نوشته باشد، در غیر اینصورت میتوانید از قسمت تماس با ما استفاده نمایید.
بلاگرهای بیان لطفا برای ارسال نظر و یا رأیدهی به مطالب روی گزینه «وارد شوید» در کادر پایین کلیک کنید تا مجبور نشوید نام و آدرستان را مجددا بصورت دستی وارد کنید.