هنوز در قصه های ما یکی هست و جز او کسی نیست
فکر سفر به سرمان زده بود. هوس کرده بودیم که قدری دور شویم از اینجا. آن کشتی را انتخاب کردیم که همه می گفتند، ناخدایش بهترین و کشتی اش مطمئن ترین است. آسمان صاف بود و آبی. همه چیز خوب پیش می رفت تا لذت یک سفر شیرین و هیجانی را تجربه کنیم. دیگر وقت سفر رسیده بود. همگی منتظر بودیم که حرکت کنیم. با فرمان ناخدا و با اشاره دست او سوار کشتی شدیم. کشتی راه افتاد و ما دل [...]